ایرانی بودن همیشه ی تاریخ دشوار بوده است و در این سی و پنج سال تا مرز ناممکن بودن نیز پیش رفته است.هویتِ ایرانی از بهمن سال ۵۷ چنان زیر و زبر شده که حتی نسل ایرانیان که در همان مرز و بوم زیسته اند به کلامی مشترک نمی رسند، تا چه رسد به مهاجرانی که همان اوانِ جمهوری اسلامی از وطن رفته اند. بسیاری از نسل انقلاب و آنها که شاه را به زیر کشیدند و پیش از سال۵۷ مبارزات با استبداد پهلوی را پیش می بردند، سال ۶۰ یا در زندان بودند و یا خفته به گمنامی گور و یا گریخته از ایران و احیانا سنگر گرفته در کنار صدام.
حیرت انگیز است، همه ی گروههایی که با آیت الله خمینی حتی اندک اختلافی داشتند به طرز مهیبی سرکوب شدند و اثری از ایشان نماند و فرقی نمی کرد اسلحه دستت باشد یا دست در جیب باشی.
سرنوشت مهندس بازرگان و رد صلاحیتِ ابدی اش و انواع و اقسام تهمت ها و ناسزاها که بر او روا می داشتند و سعی در حذف کامل یاد اولین نخست وزیر انقلاب، نمایش کاملی از خوردنِ تاریخ بود، توسط حکومتِ گرسنه ی جمهوری اسلامی.
عاقبت هشت سال جنگ- طولانی ترین جنگِ منظم صد سال اخیر جهان- چهره ی ایران را به کلی تغییر داد و همه ی آنچه از پهلوی ها میراث مانده بود را محو کرد. درست است که تاریخ ایران مجموعه ای از قصرهای ویران است و هر که آمد عمارتی نو ساخت اما شاهان گذشته هیچگاه نتوانستند، زندگی اجتماعی پیش از خود را محو کنند و خلایق تازه ای بیافرینند.
رضا شاه با همه ی بغض و کینه ای که نسبت به قاجاریه داشت، از بسیاری شاهزادگان قاجار در دستگاه حکومتی بهره برد و حتی با پیشرفت شگرفت ایران در سالهای پادشاهی اش، مردم ایران هنوز در مسیری تاریخی ای طی طریق می کردند که قانون اساسی اش همان مشروطه بود و برغمِ استبداد رضا پهلوی، معارضانش آنچنان حذف نشدند که دیگر سری بر نیاورند.
اما جمهوری اسلامی شیوه ی زیست ایرانی را تغییر داد، فضای باز اجتماعی دوران شاه به یکباره بسته شد، نویسندگان و مترجمان و فیلم سازان و بازیگران و شاعران و استادان دانشگاه حذف شدند. استقلال نسبی دادگستری با نصب قاضی القضاتِ فقیه از دست رفت و ارتش هر چند منحل نشد، اما نشانی هم از گذشته نداشت.
طنز تلخی است که انقلابیون عمری از ساواک نالیده، تنها چند نفری از رژیم شاه را زنده گذاشتند که تخصصی در کار امنیت داشتند و این گروگانها تا لحظه ی مرگ به بنایی وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی گمارده شدند.انگار تجربه ی رژیم شاه تنها در همین عرصه به کار جمهوری اسلامی می آمد.
جمهوری اسلامی توانست ارتباط تاریخی ایرانیان را با گذشته قطع کند، در فقدان هر گونه رسانه ی مستقل و مورخ با انصاف، همه ی تاریخ ایران کتمان شد و روحانیان در منبر و مدرسه و صدا و سیما و روزنامه و حتی سینما- جایی که روزگاری محل فحشا بود- خود نمایی کردند و اسلام فقهی شیعه به روایتِ ولایت فقیه، همه قرائت های تاریخی و عرفانی و فلسفی اسلام را مُچاله کرد و به دور انداخت.
در کارزاری دیگر، تاریخ ایران باستان و ایرانی به مفهوم آدمیزادی که اسلام آورده بود و پیش از اسلام نیزهویتی داشت به کلی انکار و حتی به سخره گرفته شد.
خود بسندگی زمامداران جمهوری اسلامی و اینکه اسلام را کارخانه ی آدم سازی می دانستند و بی نیاز از هر علم و فنی، رابطه ی ایران را با جهان خارج نیز قطع کرد، گو اینکه پس از تسخیر سفارت آمریکا، دنیای بیرون هم رابطه ای با ایران نداشت و جنگ ایران و عراق به نوعی تنها رابطه ی خارجی جمهوری اسلامی به شمار می رفت.
در این گیر و دار نسلی که در این سالهای سیاه بی تاریخی به مدرسه می رفت و بزرگ می شد و با تبلیغات اسلامی –ولایی، رشد می کرد، از تنها هویتی که جمهوری اسلامی به او می داد چنان دلزده می شد که به زندگی زیرزمینی روی می آورد. از سویی مردم بسیاری که سکوت می کردند و از انقلاب فاصله می گرفتند نه به اعتراض، که به انزوا می رفتند. کمتر برهه ای بوده است که ایرانی تا این حد ریاکارانه زیسته و میان و دست و دلش چنین فاصله ی عظیمی افتاده باشد.
تصور کنید امروز یک جوانِ ۲۰ ساله چه چیزی از انقلاب می داند. مشتی آهنگ های مستعمل انقلابی که سالها در دهه ی فجر پخش شده اند، تمام مبارزات با شاه را در ده روز خلاصه می کنند.
مبارزاتی که بنابر روایت های غلیظِ جمهوری اسلامی، هدفی جز این نداشته تا خمینی را به ایران آورد و همین. خمینی انقلاب کرد، خمینی حکومت اسلامی برقرار کرد و بعد به دست خامنه ای داد و او هم قرار است تا در این دوی امدادی، پرچم را به خط پایان و مهدی برساند و دیگر هیچ.
حال اگر پدر این جوان بیست ساله از مردم دلزده از انقلاب باشد، یادش می آید که هزار اتفاق ناگفته در این سی و پنج سال افتاده است که نه او حوصله دارد برای فرزند بگوید و نه اصلا جوان بیست ساله ی ما حواسش به این قبیل حرفهاست.
نسل تازه ی ایرانی با چنین بحران هویتی که جمهوری اسلامی با خوردن تاریخ آفرید، عملا در لحظه زندگی می کند. بیشترینه جوانان، علاقه ای به دانستن اینکه پدرانشان چه کرده اند، ندارند و تنها این را مطمئن هستند که پدر و مادرها غلط کردند که انقلاب کردند. پس او به عنوان یک جوان با چنین حماقت تاریخی کاری ندارد و اساسا به آنچه دور و برش می گذرد بی تفاوت است و می خواهد از همین لحظه لذت ببرد و اگر شد به جایی برود که ایران نباشد.
برای روایت تاریخ و اینکه چگونه می توانیم از این همه اشتباه عبرت بگیریم، بیش از هر چیز به رغبت و انگیزه و میل مخاطب نیاز است اما جمهوری اسلامی و ۳۵ سال قطعه قطعه شدن نسل ها، همه چیز را بر هم ریخته و هویت ایرانی را متلاشی کرده است.