گنج فقر، رنج تجاوز

حامد احمدی
حامد احمدی

» حرف اول

علی بی‌غم ِ “گنج قارون” راضی از نداری چهچهه می‌زند، به آبگوشت هر روزه که خیلی‌ها آن را هم ندارند خوش است و فلسفه‌ی زنده‌گی روزمره‌ی ایرانی را تئوریزه می‌کند: فقر فضیلتی‌ست که باید به عنوان راه خوش‌بختی تبلیغ‌ش کرد. سال‌هاست همین تصویر که به عنوان فیلمفارسی و فیلم آبگوشتی طعنه خورده، تصویر جامعه‌ی ایران است. جامعه‌ای که با فقر به لذت می‌رسد. سلیبریتی‌های‌ش با لباس‌ برندهای مشهور جهان ِ لابد بد سرمایه‌داری با کودکان فقیر کار عکس می‌گیرند و از ملت هیجان‌زده که دوگانه‌ی زرق و برق پول و چرک افتخارآفرین فقر را در یک عکس دیده، می‌خواهند اسکناسی نذر این امام‌زاده‌ی ایرانی بکنند که گرچه شفا نمی‌دهد، اما شب هنگام ته مانده‌ی غذایی را به دهان گرسنه‌گان می‌رساند.

این روزها، جامعه‌ی مجازی ایران که تعریف درست سرسام است، بعد از شادی برای لت و پار کردن آمریکا- البته در زمین والیبال- و دل‌نگرانی برای مذاکرات هسته‌ای، فحش و خشم خود را به سمت یک برنامه‌ی تلویزیونی به نام “ماه عسل” گرفته‌. برنامه‌ای با میهمانانی عموما ضعیف و ندار که قرار است الگویی باشند برای جامعه تا بپذیرد برای آبگوشتی که سر سفره‌ی افطار می‌خورد، خدا را شکر کند که خیلی‌ها همین را هم ندارند. “ماه عسل” منفور این روزها، در حقیقت ادامه‌ی الگوی فیلم محبوب ملت، “گنج قارون” است. تبدیل فقر به فخر. و ساختن نمایشی که گرچه مثل آن فیلم هم‌راه با موسیقی و رقص و قر نیست و در نمای عمومی به همان روضه‌ی مشهور و منبر مذهبی می‌رسد، اما در نهایت همان فکر و ایده را به مخاطب پیش‌کش می‌کند. ندار و فقیری؟ از همین لذت ببر. بیش‌تر از فقرا داری؟ خدا را شکر کن و صدقه بده.

فقر در جامعه‌ی ایرانی نه مشکلی‌ست که کسی برایش دنبال راه ِ حل باشد، نه فضاحتی‌ست که کسی بخواهد پنهانش کند. حضور قاطعی‌ست که گویا بودنش بایدی‌ست و آن‌قدر کیف‌آور که می‌توان در کنارش عکس گرفت و بازی‌گران بی‌چاره‌اش را تبدیل به ستاره‌های یک شبه کرد و خلاصه برای حیاتش جشن مفصل به راه انداخت. حالا سال‌ها می‌گذرند و تصویر ِ “گنج قارونی” دیگر برای مخاطب عادی و معمولی شده و باید برای فتح گیشه فرمول دیگری ساخت و مردم را پای نمایشی تازه نشاند. پس “قیصر” از راه می‌رسد. فیلمی که پایه‌اش نه کاراکتر “قیصر” که خواهر قیصر- فاطی- است. دختری که مورد تجاوز قرار می‌گیرد، از ترس بی‌آبرویی خودش را می‌کشد و برادرش- قیصر خان- برای برگرداندن آبروی ریخته، تجاوزکاران را سلاخی می‌کند. تجاوز برعکس فقر فرصتی برای عکس برداشتن نیست. کسی که مورد تجاوز قرار گرفته از دید جامعه‌ی ایرانی آن‌قدر بی‌آبرو است که یا باید طردش کرد یا با برجسته کردن مرد قهرمانی که قرار است انتقامش را بگیرد، گذاشتش زیر سایه و نقش سوم و چهارم و پنجم را برایش در نظر گرفت. در چنین فضایی است که خبر دهشت‌بار تجاوز گروهی به یک دختر یازده ساله، اتفاقا فقیر و اتفاقا جزو دسته‌ی کودکان ِ کار، منتشر می‌شود. کسی برای گرفتن عکس پیش‌قدم نمی‌شود. کسی حتی حوصله‌ی هم‌خوان کردن خبر را ندارد. یک بی‌آبرویی، نه برای تجاوزکاران که برای تجاوز دیده، اتفاق افتاده که باید ندیده گرفت‌ش و حرف‌ش را نزد و سوت ِ بی‌خیالی و نفهمیدن و ندیدن و نشنیدن را کوک کرد و رفت سراغ داستان‌های بی‌اشکال و مشکل و لایت مثل حق حضور خانم‌ها در استادیوم‌های ورزشی.

اتفاق خاصی نیفتاده. جامعه‌ی ایرانی از ۵۰ سال پیش، شاید هم بیش‌تر، هم‌چنان به زنده‌گی کژ و مژ خودش ادامه می‌دهد. تجاوز هنوز رنجی نگفتنی‌ست و فقر گنجی برای سرمایه‌گذاری و بهره‌ی مالی. دختر یازده ساله کنار خواهر قیصر قرار می‌گیرد و توسط جامعه، تجاوزکاران ذهنی، با انگ بی‌آبرویی روبه‌رو می‌شود و از آن‌سو “ماه عسل”، نمایشی درخشان از فقر راه می‌اندازد تا به نفع مالی برسد. سال‌هاست که جامعه و هنرمندان ایرانی، با ناخودآگاهی آموزش دیده توسط سنت، خوب یاد گرفته‌اند که کجا باید به حرکت دربیایند و نمایش باسمه‌ای اجتماعی بسازند و کجا باید سکوت کنند و ندیده بگیرند و خود را به خواب ِ خوش بزنند. این‌جا تفاوتی بین حکومت و مردم نیست. حکومت از فقر، بنیاد مستضعفان و کمیته‌ی امداد می‌سازد و جامعه‌ با نچ نچی ریتمیک و شادی‌ساز با همین فقر سلفی می‌گیرد. حکومت تجاوزدیده‌ها را مقصر درجه‌ یک بی‌آبرویی بزرگ معرفی می‌کند و در جای‌گاه متهم به تحریک‌کننده‌گی قرار می‌دهد و جامعه زیر چشمی رنج‌دیده‌ی تجاوز را نگاه می‌کند و پاورچین پاورچین از کنارش رد می‌شود و می‌رود تا به مرحله‌ی بعدی برسد. و این‌چنین است که مردم ساختار قدرت را تکمیل می‌کنند و بر سر کلیات به توافقی نانوشته می‌رسند تا هیچ بخش از این سیستم که فقر و متجاوز می‌سازد، دچار خلل و خدشه نشود و به عمر ِ نوح‌مانندش ادامه بدهد.