شلاق برحقارت قاضی شرع شهادت میدهد و سمیه های دوران ما یکی پس از دیگری تقدس نمایی نمایندگان خدا بر روی زمین را ریشخند میکنند. شلاق فرق عشق را میشکافد. عاشقان، شعارهای حاکمان مدعی اسلام را بالا می آورند. سمیه چادرش را از شر نامحرمترین نامحرمان دنیا بر خود می پیچد. قامتش روی زمین نقاشی میشود. شلاق بالا و پایین میرود و با هر ضربه، ترکهای بام پوسیده استبداد که با رنگ و لعاب دین بزک شده، سر باز میکند. با هر ضربه ای که فرود می آید این دمل چرکین بیشتر رسیده تر میشود. ضرباتی که سالهاست بر بدن جوانان ما آشناست.
از پشت دیوارهای بلند دیوار همه بچه های آشنا فریاد می زنند. سالهاست فریاد می زنند. سمیه سرت را بالاتر بگیر تا همه اقایان و اقا زاده های تاریخ چهره مصمم ات را خوب نظاره کنند. چشمانش برق چشمان ندا و زهرا و کیانوش را دارد.
و صدها دختر و پسر جوانی که ایستاده سر به دار شدند و سر مقابل آقایان خم نکردند. آقایانی که تقوا را قرقره میکنند، بر حسین می گیرند و پای میلیاردها دلار دزدی از اموال ملت را امضا می زنند. چفیه خود را برای شفا مرحمت می کنند و از بیت المال سهم امام می گیرند تا با آسودگی خیال از تحمیق مردم از گرده آنها سواری بگیرند.
بچه ها از آن سوی دیوار فریاد می زنند. همان بچه های کف خیابان، همانها که باطوم می خورند و طلبکار نیستند. همانها که زندان می روند و منت نمی گذارند. همانها که برای قدرت یکدیگر را تکه و پاره نمی کنند. هی سمیه سمیه مشتهایت را بالا بگیر. بگذار روبان سبز دور مچ هایت را ببینند آنها که از کابوس همین نوارهای سبزرنگ چشم بر هم نمی گذارند و از ترس از دست دادن رانت هایشان آبروخودی ها حراج می کنند. همانها که لباس پیامبر بر تن می کنند تا همه ایین پیامبران را با منفعت معامله کنند.
همانها که مردم را برای گرفتن حاجاتشان روانه چاه جمکران می کنند وخود، برای قضای حاجت هم از جیب ملت خرج می کنند.
سمیه شلاق می خورد. تعداد شلاق ها و حتی دردش را فراموش می کند. زنجیره سبز انسانی تنها چیزی است که می بیند. زنجیره ای که مسلمان و مسیحی و با حجاب و بی حجاب، با هر عقیده و آیینی، مثل پیچک از دیوارهای اوین بالا می رود. تابی میشود بر درخت، تا هر چه سمیه است را بر بلندای تاریخ به حرکت در آورد و از برگهای سبز پیچک ضماد بسازد بر آماسهای متورم شده از دروغهای حکومتی که که مانند دیگر مصلحت ها همه حلال ها را حرام، و همه حرام ها را حلال می کند. و برای محافظت از فریب و تداوم نیرنگ، هاله نور میسازد و امام زمان را گروگان می گیرد. تا مردمی مسخ شده بسازد. مردمی غرق شده در خرافات. مردمی بی تفاوت و بی خیال که ظلم را ببینند و دم بر نیاورند.
جنازه زهرا کاظمی روی زمین است. منوچهر محمدی هم آن طرفتر. هاله را گذاشته اند تا شب دفن کنند. قامت کشیده زهرا بنی یعقوب بر دار تاب میخورد. کهریزک پر است از جوانانی که بدون تفاوتها زیر شکنجه جان می دهند. موسوی و کروبی اسیر هستند. خاوران لبالب از پیکرهای جوانان بی نام و نشان است.
بعد از نماز، آقا در ملاقات با بازجویان و شکنجه گران سران فتنه صله مرحمت می کند. دستی از تفقد بر سرشان می کشد. به نام دین نانشان می دهد. رییس جمهور کودتا تبدیل به عورت می شود و خود را پاک ترین دولت دنیا خطاب می کند. کریه بر این همه ظلم می خندد و باز دروغ می گوید. هنوز بهاره و عبدالله و علی و لیلا و احمد و بهمن و عیسی در زندان هستند.
سمیه جان سرت را بالا بگیر. مانند دیگردوستانت که زیر شلاق احساس غرور کردند. آنها که شلاق می زنند از شرم و ترس صورت می پوشانند.
سمیه جان خودت و همه هم بندانت را ببین و همه آنها که با شجاعت ایستاده اند. شما که از همه ما خارج نشینان بالاتر هستید.