آقای مسعود ده نمکی، از رهبران “انصار حزب الله”، روزنامه نگار و سپس فیلمساز، درمصاحبه با روز گفته است:به محمد رضا شریفی نیا، به خاطر کار کردن با من می گویند چماقدار و به من به دلیل کار با امثال وی می گویند:لیبرال.
ده نمکی خشمگین بود که چنین می گفت،اما هر چه بود یک “واقعیت تاریخی” را واگویه می کرد و آن اینکه: نه مسعود ده نمکی دیگرهمان مسعودده نمکی است نه محمدرضا شریفی نیا، همان شریفی نیا. ما دیگر هیچکدام همان هایی نیستیم که در آغاز انقلاب بودیم. حزب اللهی هایمان شده اند سلطنت طلب، سلطنت طلبان مان شده اند اصلاح طلب، و….
یک “دیزالو” همیشگی که به گواه تاریخ،هماره به نفع چهره “ایرانی” به پایان رسیده.
سال ها پیش که ده نمکی را به “چماق داری” می شناختند و نه به روزنامه نگاری و فیلمسازی،مصاحبه ای از وی در نشریات خواندم. گفته بود: “ما وصله ناهمرنگیم”. خودش را می گفت و دیگر “برادرانش” را. همان ها که گفته می شداجتماعات را به هم می زنند، به سخنرانان حمله می کنند و موتورسواران جبهه “ارتجاع” اند. بچه های جنگ. همان ها که در دوره های مختلف انقلاب، به خیابان می آورند و می برندشان.
سخنان وی دلم را به درد آورد؛ همین خود انگیزه ای شد برای آنکه در جست و جوی وی برآیم و به گفت و گو بخوانمش. حاصل مصاحبه ای شد که با هزار من سریشم چسباندمش به سینما و در نشریه گزارش فیلم به چاپ رسید.
در جریان آن مصاحبه، “حزب اللهی” دیگری نیز در کنار وی نشسته بود. کسی که نامش را بعدها دانستم و در جریان برهم زدن مراسم درگذشت سیاوش کسرایی، خالق آرش کمانگیر، نیز دیدمش. زنجیر را در هوا می چرخاند و آدم های نازک دل نویسنده و شاعر را می راند. با تنی چند از دوستانم بودم که به ما رسید. زنجیر را برد هواو در همان لحظه مرا نیز شناخت. اندکی مکث کرد، دست به آرامی پایین آورد و گفت:برین خانم امیری!
و همه چیز از همین شناختن ها، از همین مکث ها و تردید ها آغاز می شود. از همین که می گویند”لیبرال” شده ای، “چماق دار” شده ای، طرفدار آمریکایی … در جریان همین “شناخت” هاست و”… شده ای” هاست که ما به رنگ مهاجمین خویش در می آییم و مهاجمین رنگ ما می گیرند. البته داریم کسانی را که تاریخ برآنها نگذشته. عینا از سال های اول انقلاب پریده اند 30 سال اینورتر… اما زیاد نیستند اینها.
و تنها با درک این واقعیت است که می توان جغرافیای انسانی ایران را شناخت، تحولات آن را درک کرد، بر آنها تامل نمود و سپس فردایی را طرح ریخت که سازندگانش نه اروپایی ها هستند، نه آمریکایی ها. ماییم که همیشه چنین بوده ایم و نشانه ای نیز نیست که چنین نباشیم.
از ترکیب “ما” و “مهاجم” است که هویت ایرانی، باز تعریف می شود. نام کودکان مان می شود”چنگیز” و”تیمور” و… در عین حال، بزرگ ترین جشن مان، همیشه “نوروز”.
یکی از بازیگران سینمای ایران می گفت: سینمای ما “کلوزآپ” جامعه ماست. راست می گفت. تصویر مراسم اختتامیه جشنواره فیلم فجررا ببینیم. همه هستند. و از بودن آنها مهم تر اینکه نه حزب اللهی ها چیزهایی را می گویند که می گفتند و نه غیرحزب اللهی ها.
این نکته از باب “ارزیابی” و “قضاوت” نگفتم که این دو کار من نیست؛ از آن رو گفتمش که واقعیتی را به یاد آورده باشم و اینکه بر اساس مفاهیمی انتزاعی و تغییر ناپذیر، “شعارهای” تغییر پذیر ندهیم. به مصاحبه های اخیر آقای احمدی نژاد با تلویزیون ها و روزنامه نگاران آمریکایی نگاه کنید.