صورت بندی مسئله زنان در ایران

سارا کریمی
سارا کریمی

چگونه می‌توان در موضعی به غایت رادیکال (منتهی در حوزه نظریه) منطق مسلط بر علم مدرن را نقد کرد. علمی که تصویری آماری یا در بهترین حالت تمثیلی و طبقه بندی شده از گروه های مختلف جامعه انسانی و تاریخ ارائه می دهد و بی‌توجه به معناهای جاری در زندگی، انسان را به مقولاتی چون جنسیت، سن و طبقه تقلیل داده و برای شناخت، پیش بینی و برنامه ریزی درباره سرنوشت او اقدام می کند. به بیان دیگر چگونه می توان زن ایرانی را به مثابه موضوع اندیشیدن زن ایرانی قرار داد و بدور از برخوردی تقلیل گرایانه از تجزیه آن به اجزایی تهی از معنا، تمامیتش را فهم کرد؟ تاملی که موجب فهم و صورت بندی مسئله امروزمان در بستر گذشته رفته و آینده نیامده شود؟

 فرض کنید زنی در سیستان و بلوچستان کنونی، زندگی می‌کند. نام این زن “آنا” است. آنای 20 ساله در یکی از روستاهای دور افتاده سیستان زن دوم مردی جوان و دارای قدرت تمکن مالی متوسط نسبت به جامعه روستایی خود ازدواج کرده و پس از یکسال اقامت در خانه او و همخوابگی با وی هنوز صاحب فرزندی نشده است. او که از زیبایی چندانی برخوردار نیست از اینکه به همسری مردی ولو به عنوان دومین زن درآمده راضی است و از اینکه هنوز بچه‌دار نشده است نگران شده و به دنبال راه چاره می گردد. یکی از عوامل نگرانی او پرس و جوهای اطرافیان و جو سنگین اجتماعی است که باید بدان پاسخ دهد. البته همان اجتماع راه حل‌هایی را نیز پیش پای او می‌گذارند. جایگاه او در روستا؛ خانواده و روابط دونفره میان او و شوهرش که از زن اول خود صاحب یک پسر و دو دختر است، تصویری از آینده برایش ترسیم می کند که در بهترین حالت صاحب فرزندان و قدرت و منزلت باثبات است و در حالت بد از فرزندآوری عاجز و به همین دلیل مطرود شده و شوهر حتا از همخوابگی با او امتناع می کند. کنش های “آنا” بسته به وضعیت روان‌تنی اش که مجموعه ای از وضعیت سلامت، ویژگی‌ های جسمانی و زیبایی و نحوه فکر کردن او که از خلال تاریخچه پرورش روح او در تاریخ کوچک خود و پیشینه خانوادگی اش است؛ تعیین می‌شود. شاید او به خرافات پناه ببرد و برای برون رفت از این مشکل به چاره های زن های سنتی بپردازد؛ شاید از پزشکی کمک بگیرد و مرجعیت علم را بپذیرد و شاید هم جذابیتهای جنسی خود را برای نگه داشت شوهرش گسترش بدهد و نیز ممکن است راهی از میانه این مسیرها پی بگیرد. 

اما اگر این مطلب به نحوی مسئله علم شود و آنا موضوع شناخت ما باشد، بر ما به عنوان یک پژوهشگر معلوم نیست که او چگونه عمل خواهد کرد؟ آنا به عنوان یک انسان موضوع علم شده و می تواند به صورت یک واحد انسان یا در گروهی که بدان تعلق دارد مطالعه شود. در وهله نخست او یک نفر است و موضوع رشته هایی چون روانشناسی یا روانکاوی به عنوان یک واحد روانی قرار می گیرد. فراتر از آن آیا ما می توانیم با فرآیندهای شناخت جامعه شناسی یا مردم شناسی از خلال پر کردن پرسشنامه و آزمون های آماری پیش بینی نماییم که جامعه زنان نابارور روستایی سیستان چگونه عمل می‌کنند و بر روند تاریخ جامعه تاثیر گذارده و از طریق این تاثیرگذاری، امکانات عمل خود را گسترش می دهند؟ 

البته که ممکن است چنین ادعایی داشته باشیم و بر مبنای چنین ادعایی سیاستهای کلانی را برای جامعه روستایی سیستان تعیین نماییم. برای مثال ممکن است برای کمک به این زنان الزامات حقوقی را در زمینه طلاق زنان نابارور قرار دهیم یا امکانات پزشکی را برای این زنان تعبیه نماییم. این البته بسترهای تصمیم گیری برای این گروه از زنان را تغییر خواهد داد و یا شاید در بلند مدت موجب تغییر نگاه جامعه نسبت به آنها شود. اما باید در نظر داشت که ضریب خطا در چنین برنامه های علمی به اندازه ای بالا است که نشان می دهد که پژوهشگر با بسیارگان عواملی روبرو است که توان کنترل و یا مطالعه آنها را ندارد. اما با انتزاع بیشتر این موضوع می توانیم به این نتیجه برسیم که در ریشه چالش اول پژوهشگر با مسئله شناخت نحوه تفکر، تصمیم گیری و کنش های آنا نه عوامل متداخل با موضوع بلکه اراده او برای گزینش و عمل است که در بستر عوامل مختلف به پیچیدگی می انجامد. با در نظر گرفتن این بعد از قضیه هرگونه پیش بینی و برنامه ریزی علمی برای او در دایره محدود شناخت علمی متاثر از داده های تجربی قرار می گیرد که سهم عوامل روحی و اراده مندی او را به ناگزیر در نظر نمی گیرد. بنابراین دستاوردها و اقداماتی که انجام می شود با ادعای علم روانشناسی، جامعه شناسی و مردم شناسی راجع به شناخت پدیده ها و پیش بینی و برنامه ریزی برای آن به منظور تسلط بر پدیده تناقض دارد. 

در واقع ما از روی نشانه‌ها و با جمع آوری و جمع کردن و تقسیم کردن آنها بر جامعه خود به این نتایج رسیدیم. در حالیکه این فرآیند با تکیه بر شناخت کنش‌های آگاهانه “آنا” استوار است؛ با نحوه شکل گیری تصمیم گیری در «آنا» که مبتنی بر تجربه درونی او از جهان اطرافش است و بخشی از آن نیز لزوما با آگاهی او نسبتی ندارد غریبه است. برای مثال اگر «آنا» دچار اختلال هورمونی باشد و سطح هورمونهای او از حد معمول پایین تر باشد این می تواند موجب حالت افسردگی و احساسات منفی در وی شود که حس تحقیرشدگی ناشی از فشار اجتماعی اطرافش را تقویت کند و حتی زمینه ساز اقدام برای خودکشی و حدف خود از جامعه به عنوان یک عنصر نامطلوب شود، اما شروط لازم و کافی برای این مسئله ضروری است و آن همان طردشدگی و شاید شکل شخصیتی آنا و همچنین تاریخچه زندگی اش باشد که در حیات روانی و در حالت درستتر روان تنی او موثر بوده است. حال اگر براساس آمارها میزان خودکشی در جامعه زنان نابارور روستاهای سیستان بالا باشد آیا می توان ادعا کرد که عامل هورمونی موثر بوده است؟ در حالیکه اقدام به خودکشی برای یک فرد نقطه ای است که در آن بسیاری حسها در یک تجربه درونی جمع می‌شوند و این تصمیم را می سازند. پس می بینید که چطور در یک کنش فردی و در سطح وسیعتر بالا رفتن آمار آن به عنوان یک کنش اجتماعی، اراده شکل گرفته در محیط به یک عنصر مهم تبدیل شده و همه چیز به همه چیز مربوط شده و نظام تخصص گرایانه علم تجربی را به چالش می‌کشد. 

دیلتای در کتاب “مقدمه‌ای بر علوم انسانی” برای تاسیس علمی جدید که دیگر زیرمجموعه علوم طبیعی نباشد از همین استدلال بهره می‌جوید و مرزهای علوم طبیعی را برای شناخت کنش ها و رفتاهای انسانی و در سطح وسیعتر رویدادهای تاریخی و اجتماعی دوباره تعریف می کند. 

او این علم جدید را “گیستس ویسنشافتن”[1] می نامد و ربط آن را با روح[2] در نظر می گیرد. او با طرح کردن موضع فلسفی علوم طبیعی در جدا کردن عالم نفس از طبیعت و پرداختن به طبیعت از طریق گردآوری تجربه های حسی و مستدل نمودن آنها ذیل گزارهای منطقی و عقلانی، مدعی می شود که علوم انسانی جدید امورواقع روح انسان را از وحدت روان تنی طبیعت بشری متمایز نمی کند. 

او میان فرآیندهای که داده های حسی را به عنوان ماده خود در اختیار دارند و توسط پیوندهای فکر تولید می شوند و فرایندهایی که مربوط به سلسله ای از امور واقعند که اصولا در تجربه درونی و بدون همکاری حواس دریافت شدند اما به واسطه تاثیر فرآیندهای طبیعی خارجی ساخته شده اند فرق گذاشته و در پی فهم این حوزه بر می آید. از نظر او فقط به واسطه انتزاع می توان حیات ذهنی را از واحد حیاتی روان تنی متمایز کرد. در حالیکه انسان یک کل متراکم از واحد حیاتی روان تنی به عنوان جسم و روحی است که در تقابل دیالکتیکی با درگیرهای این جسم با جهان اطرافش می اندیشد و عمل می کند. این که علوم تجربی تنها به واسطه دستگاه عصبی هر عمل روانی را به جسم مرتبط می سازد در این نگاه حدود علوم طبیعی را برای شناخت روح و فرآیندهای ذهنی و روانی بشر ترسیم می کند. و در مقابل می کوشد که آگاهی خود را به این معطوف سازد که طبیعت چگونه موجودات بشری را شکل می دهد و آن را با معرفت به اینکه طبیعت چگونه ما را به مواد لازم برای عمل مجهز می کند، ادغام کند. 

در این موضع شاید با آگاهی از تاریخ و جهان معنایی آنا بتوان فهم کرد که او چگونه عمل می کند و چرا اینگونه عمل می کند؟ در این موضع می توان آنا را یک کل متقابل با جهان پیرامونش دید که تمام مناسبات و روابط طبیعی را که در آن درگیر است در تصمیم خود منعکس می کند و بنابراین خردی را سامان می دهد که همه این عوامل را با یکدیگر تنظیم نماید. از این طریق می توانیم با فهم خرد تصمیم گیرنده پشت عمل زنان نابارور روستاهای سیستان پی ببریم که کلیت این روابط چگونه کل می گیرند؟ و چگونه مشروع یا مشروع خواهند شد؟ بنابراین در چنین علمی در وهله نخست هدف ما گفتگو با وضعیت آنا است و نه پیش بینی و تغییر آن.

 

پانوشت ها:

1- Geisteswisenschaften

2- Geist

 منبع: مدرسه فمینیستی