در مقام یک زن روشنفکر ایرانی به گفتوگو با ما در باب زنان و روشنفکری در ایران پرداخت. او ماجرا را از مشروطه مورد واکاوی قرار داد و تا نگاه روشنفکران دینی به زنان پیش آمد. صادقی معتقد است که از برخی جهات نگاه به زنان در صدر مشروطه، پیشروتر از اکنون بوده است. صادقی معتقد است که بسیاری از مردان روشنفکر، در خانه به بازتولید همان صورتهای سنتی که در جامعه با آن مبارزه میکنند میپردازند. گفت و گو با او خواندنیتر از آن است که بتوان از کنارش گذشت.
تعبیرتان از روشنفکری چیست؟ فکر میکنید روشنفکری در ایران با چه مشکلاتی مواجه است؟
تعاریف متعددی از روشنفکری وجود دارد. براساس رایج ترین آنها روشنفکری مفهومی مابعد روشنگری است که به بعد انقلاب فرانسه و مشخصا به قضیه دریفوس، افسری یهودی که به خیانت متهم شد و دفاع امیل زولا از او باز میگردد. ظهور این پدیده به طور مشخص عبارت بود از ظهور فرد یا افرادی (غالبا مردان) که میتوانستند با سخن و نوشته یعنی کلام با استبداد دینی و سیاسی بستیزند. همین مساله در مورد ایران هم صدق میکند. البته این را بگویم که اصطلاح روشنفکر در ایران که پیشترها با عنوان “منور الفکر” از آن یاد میشد، خیلی تعبیر درستی نیست. این اصطلاح بیشتر بر آن دلالت دارد که بعضی آدمها فکرشان روشن است و در مقابل لابد اکثریت مردم قرار دارند که تاریکفکرند که به نظر من منظور از این واژه را مراد نمیکند. در واقع این اصطلاح هم مثل خیلی الفاظ دیگر در ایران واجد نوعی بار معنایی ویژه است که با فرهنگ بومی و عناصر آن در هم تنیده شده و بر اساس همان معیارها ترجمه شده است.
به هر حال فرض بر این است که روشنفکر کسی است که میتواند از چارچوب کلیشهها و قراردادهای رایج و متعارف فراتر برود و کل پدیدهها یا هنجارهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی رایج را با دید انتقادی نگاه کند و به ویژه نسبت به تعصبات مذهبی، خرافات و نیز استبداد سیاسی حساسیت داشته باشد. شاید بشود گفت آدمی است که پیمان ثابتی با حکومت، مناسبات اجتماعی و فرهنگی و مذهبی رایج ندارد، او بیشتر با یک آرمان اخلاقی پیمان بسته و قادر است نسبت به مناسبات قدرت در همه وجوه آن به دید انتقادی و نه حل شونده و پذیرنده و طبیعی بنگرد. وقتی میگوییم مناسبات قدرت، از حوزههای سیاسی آغاز میشود و به حوزه شخصی هم تسری مییابد، به نظر من در کنار این قابلیتها طبق تعریف او باید بتواند خودش را هم نقد کند و این یعنی خود و گذشتهاش را هم در بوته نقد قرار دهد و بتواند خودش را نیز در بستر همین مناسبات قرار دهد و نقادانه خود را بنگرد.
اندیشیدن به مسائل زنان چه بخش از تاریخ اندیشه روشنفکری ایران را به خود اختصاص داده است؟
فکر میکنم اگر بخواهیم درباره زنان صحبت کنیم، ناچاریم کمی درباره روشنفکری ایرانی حرف بزنیم. روشنفکری ایرانی هم مثل بسیاری از پدیدههای جدید با مدرنیته غربی و به ویژه انقلاب فرانسه در هم تنیده است که به نظر میآید در همه جای دنیا همین است. البته این موضوع باعث انتقادهایی هم شده که بر اساس آنها عنوان میشود که روشنفکران ایرانی مناسبات اجتماعی درون جامعه ایران را به خوبی نمیشناسند و الگوها را از غرب میگیرند و درصددند آنها را به زمینه داخلی پیوند دهند. به نظر میرسد این انتقاد در بطن خود کارکردی سیاسی دارد، زیرا با انتساب روشنفکری به غرب میخواهد کل هر نوع نقد سیاسی و اجتماعی را لوث کند و کنار بگذارد. اینکه روشنفکری پدیدهای غربی باشد، ایرادی به آن نیست، چون بسیاری از پدیدههایی که ما امروز از آنها استفاده میکنیم و در زندگی ما جریان دارند، از غرب ریشه میگیرند. این ایراد بیشتر از سوی حکومتهای استبدادی و متعصبین مذهبی وارد شده تا مانع از گسترش انتقاد اجتماعی بشوند. میشود این ایراد را وارد کرد که چرا روشنفکران ایران تا این حد وامدار الگوهای غربی برای توضیح و نقد جامعه خود اند که در جای خود میتواند وارد باشد اما نمیتوان از آن نتیجه گرفت که روشنفکران برای ارائه راه حل در مورد معضلات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی باید دچار نسبی گرایی بشوند و به تعبیر مصطلح “بومی” عمل کنند. بومی و غیر بومی نداریم. در همه جای دنیا صاحبان قدرت سیاسی و فکری به شکل و شیوههای یکسان عمل میکنند و بنابراین هر نقدی هم در برابر آنها هم ویژگی جهانی و عام دارد. اندیشیدن و نقد کردن پدیده آب و هوایی نیست که بتواند بومی و زمینهای باشد.
یعنی بومی شدن اندیشه و طرح این بحث نوعی مانع برای جریان روشنفکری ما به شمار میآید؟
فکر میکنم همینطور است. متأسفانه این بومی شدن در ایران در بسیاری موارد آفت است و خود مانعی در برابر تفکر و نقد اجتماعی. در واقع بومیشدن و نسبی گرایی را در بسیاری موارد حکومتها با همکاری خود روشنفکران باب کردند که عوارض مخربش را هم بارها دیدهایم. به دلیل همین بومی گرایی و نسبیگرایی در اصل به معنای سازشکاری است و بهنظر من به همین دلیل ما در ایران در بیشتر موارد یک سنت ناقص فکری یا «نیمه روشنفکری» داشتهایم. به همین دلیل روشنفکران ما پای نقد جدی سیاسی و فرهنگی که میرسد خیلی اوقات پایشان سست میشود، یا هدف را اشتباه میگیرند یا در بدترین حال آدمها را گمراه میکنند. به نظر من نمونه بارزش جلال آلاحمد است. او با استبداد و نظام سلطنتی پهلوی سر ستیز داشت اما به جای نقد درست، ناگهان از اینجا سر در آورد که همه مشکل در غرب و تکنولوژی غربی و مدرنیته است. از این نمونهها زیاد داریم که روشنفکران ناگهان سر از ناکجا آباد در آوردهاند و به جای اینکه هر چیزی را در جای خودش قرار دهند و نقد کنند، خود و دیگران را سرگردان کردهاند و به بیراهه کشاندهاند. این پدیده در ایران خیلی رایج است. در واقع در بسیاری موارد به جای اینکه به آنچه انگشت اشاره میکند، بنگریم، به خود انگشت مینگریم. شاید یکی از علتهایش این باشد که هم با خودمان و هم با دیگران تعارف داریم و روراست نیستیم. به هر حال خواندن شرح آرا و احوال روشنفکران ایرانی برای من پر از سرخوردگی بوده است و کمتر جذابیت داشته. البته در این میان استثناهایی هم وجود داشتهاند. مثلا فتحعلی آخوندزاده از نظر من واقعا یک استثنا است که نظیر او را کمتر میتوان پیدا کرد. طنز قضیه اینجاست که آثار او حتی امروز هم بعد از گذشت حدود صد و پنجاه سال هنوز هم اجازه چاپ ندارند.
سوای این نقص، یکی دیگر از ویژگیها و نواقص روشنفکران ایرانی باز هم به صورت کلی این است که کمتر از قدرت نقادی خود برخوردارند و شاید بهتر باشد بگویم از این توانایی بی بهره اند. پیشتر اشاره کردم که روشنفکر کسی است که نه تنها بتواند به پیرامون خود بلکه به خود نیز به صورت انتقادی بنگرد، تا جایی که من دیدهام و خواندهام، بسیاری از روشنفکران ایرانی قادر نیستند خود را مورد پرسش و انتقاد قرار دهند، بر عکس همیشه رویکرد متفرعنانهای نسبت به خود دارند که مهمترین پیامد آن بوده که از تحول فکری گریزانند و چسبندگی عجیبی دارند به اینکه همیشه در قالبهای کلیشهای یکسان باقی بمانند و به دیگران بگویند ما از اول همینطور فکر میکرده ایم و همیشه همینطور بوده ایم. به نظر من این مساله سوای ناتوانی فکری ریشه در همان روراست نبودن دارد. با اینکه بحث ما در مورد نگاه روشنفکران به زنان نیست، به صورت گذرا اشاره میکنم که در اصل همین دو ویژگی و نقیصه باعث میشود که به استثنای معدودی از روشنفکران، بسیاری از آنها نه تنها نسبت به حوزه خصوصی و مناسبات شخصی خود نگاه نقادانهای ندارند، بلکه قادر نیستند خود را نیز از این منظر بنگرند و مورد نقادی قرار دهند و به یک معنا روپوش مدرن دارند، ولی عمیقا سنتیاند. مثالی میزنم که البته منحصر به ایران نیست و در غرب هم رایج است. بارها دیدهاید که نویسندهای کتابی مینویسد و آن را به همسرش تقدیم میکند، یا در آن از اینکه همسرش بچهها را نگه داشته و غذا پخته یا برایش تایپ کرده تشکر میکند. در بسیاری اوقات همسر و جنس مؤنث برای مرد روشنفکر نقش خدمتکار را ایفا میکنند؛ البته به شیوهای مؤدبانه. این را میتوان در زندگی بسیاری از روشنفکران ایرانی دید، هرچند استثناهایی هم وجود دارد اما در غالب موارد رفتار روشنفکران ایرانی با همسر یا جنس مؤنث در حکم رفتار با کنیز است. در واقع بسیاری از روشنفکران ایرانی نقشی دوگانه را ایفا میکنند؛ از یکسو یک منتقد اجتماعی و سیاسیاند اما وقتی به منزل و حریم خصوصی وارد میشوند، یک پدرسالار درجه اول و مرد سنتیاند که به بازتولید همان مناسباتی میپردازند که خود در فضای عمومی منتقد آنها بودهاند. باز جای خوشبختی است که به نظر میرسد در نسلهای جدید، این رویکردها دارند زیر سوال میروند.
می بینیم که حتی در مشروطه به عنوان عصر روشنگری ایران زنان حضور خیابانی دارند و حتی در مقایسه با غرب حضور پررنگی دارند، چرا این ماجرا در ادامه رو به افول میگذارد؟
به نظر من اینکه بگوییم در کل به مساله زنان نپرداختهاند، درست نیست. روشنفکران مرد ایرانی به مساله زنان پرداختهاند اما با فراز و نشیب. اما هر چه از گفتار روشنفکری اولیه به امروز نزدیک میشویم، افول و تنزل بحثها و نسخههایی که برای زن ایرانی میپیچند، آشکار تر میشود. پیش از اینکه وارد این بحث بشوم، ذکر این نکته را خیلی مهم میدانم که در ایران و سایر جوامعی که در آنها سنت و مذهب به مدت طولانی بر اذهان غلبه داشتهاند، بحث زنان خود به خود به کانون گفتارهای رهایی بخش و در رأس آنها مدرنیته قرار میگیرد و در واقع هسته منازعات مربوط به سنت و تجدد را شکل میدهد. به عبارت دیگر به نظر من اگر بخواهیم در این جوامع همه منازعات مربوط به سنت و مدرنیته را کنار بزنیم و آنها را خلاصه کنیم کل آن را میشود در منازعه بر سر نقش زن در خانواده و اجتماع و سیاست مشاهده کرد. در این جوامع دعوای میان آنچه سنت در مقابل مدرنیته خوانده میشود، در واقع چیزی نیست مگر دعوای میان دو طرز فکر و نگرش و دو دسته هنجار در مورد زنان؛ از یکسو طرز فکرسنتی که زن را مایملک مرد میداند و معتقد است که زن باید مادری و همسری کند و مطیع باشد و در نتیجه نصف آدم است و از سوی دیگر دیدگاه مدرن که معتقد است زن به لحاظ انسانی با مرد برابر است و بنابراین برخوردار از همه حقوق انسانی و شهروندیای است که مردان باید از آن برخوردار باشند.
پرداختن به مساله زنان در متون روشنفکری قرن 19 و اوایل مشروطه به مراتب جدی تر و بر بنیانهای مدرنیته استوار است. مثلا در کارهای فتحعلی آخوندزاده و میرزا آقا خان کرمانی بحث زنان و آزادی آنها البته با قید و بندهای بسیار مطرح بوده است. در روشنفکری مشروطه و حتی پیش از آن مساله زنان، مساله حجاب و حضور زنان در عرصه عمومی به بحث اصلی در مدرنیته بدل شد که نمونههایش در آثار آخوندزاده، به ویژه در مکتوبات کمالالدوله و در نمایشنامههایش به خوبی مشهود است، ولی هر چه از مشروطه فاصله میگیریم و به عصر رضا خان میرسیم نحوه طرح آن در ادبیات روشنفکری و نسخههایی هم که تجویز میشود، بیشتر افت میکند. بنابراین نگاه به زن نیز در ادبیات روشنفکری ایران مدرن دچار افت و خیز است. به نظر من متون اولیه از رگههای به مراتب سالمتری برخوردارند و هر چه به زمان خودمان نزدیکتر میشویم، نه تنها آشفتگی بیشتر میشود، بلکه این ادبیات بیمارگون تر میشود. در حال حاضر هم که ادبیات بیمارگون در مورد زنان کالایی است که به وفور یافت میشود.
به نظر من علت این افت فاحش در دوره پهلوی شکلگیری گفتار ناسیونالیستی است که هدفش در درجه نخست توجیه زیربنایی برقرارکردن دولت- ملت است اما در این گفتار ناسیونالیستی زنان به ناموس وطن، مادر و خلاصه کسی که باید فرمانبردارانه و شرمگنانه در خدمت اجتماع، سیاست و خانواده باشد، تقلیل پیدا میکند. در واقع خلاف متون فکری و نقد اجتماعی پیش از این دوره که با استوار بودن بر مدرنیته سیاسی و اجتماعی میبینیم، بازتعریفی رهایی بخش از نقش زن ارائه میشود، در دوره پهلوی با گفتار مدرنیزاسیون مواجهیم که در آن گفتار رهایی بخشی جای خود را به گفتار قیمومت و سرپرستی بر اتباع، به ویژه بر زنان میدهد و نقش او به مادر-همسر تقلیل مییابد. جالب است که روشنفکری ایرانی در این مورد دقیقا عکس راهی را که غرب پیموده میپیماید. در آنجا روشنفکران زن ظرفیتهای رهایی بخش مدرنیته را به زنان تعمیم میدهند، اما در اینجا آن رگهای هم که قبلا شکل گرفته بود، به دست فراموشی سپرده میشود و کار به اینجا میکشد که قضیه به کلی حاشیهای میشود.
در دوره پهلوی، روشنفکر ایرانی زن را در حد مادر-همسر و بیشتر به عنوان مصالح برای ساختن نمای مدرن مورد استفاده قرار میدهد. در رهیافتهای ناسیونالیستی هدف، احیای “شکوه از دست رفته” است که خود بسیار محل بحث است، اما با فرض آن، همگان باید مثل سرباز اطاعت کنند تا هر چه زودتر به آنچه “لایق” ماست، بشود دست پیدا کرد. از اینرو بحث زنان کاملا به موضوعی عَرَضی و دکوری بدل میشود. البته در دوره پهلوی دوم تعداد قابل توجهی نویسنده و مترجم، نماینده مجلس، روزنامهنگار و هنرمند زن داریم اما بهطور کلی دیدگاه رهایی بخشی به رغم اینکه در ظاهر وجود دارد اما به شدت رنگ میبازد و افت میکند. پس از انقلاب هم که اسلامگرایی جایگزین ناسیونالیسم میشود، دیدگاهی کاملا جدید شکل میگیرد، از همان رگههای سالم پیشین در مدرنیته اوایل هم در آن نشانی نیست.
سنت روشنفکری بعد از انقلاب بحث زنان را به کلی کنار گذاشت و اصلا از ورود به آن اکراه داشت. به نظر من در این افول بیشتر از هر چیزی باید نوعی خودباختگی تام و تمام در برابر مدرنیته را جستوجو کرد که به رابطه پیچیدهای توأم با تنش با آن منجر شده است. این رابطه توام با عشق نفرت به ویژه در ایران بعد از انقلاب عمدتا به دو شکل بروز کرده است: نخست طرد کامل غرب و بالطبع مدرنیته غربی که در واقع نهایت منطقی آن عبارت بوده از ساختن و در واقع جعل نسخههای سنتی و خود سنت و دیگری نسخههای سنتی را به قالب مدرن در آوردن یا همان پروژه بومیسازی. این دومی را به ویژه میشود در بحثهای نواندیشی دینی جستوجو کرد که در واقع هدفش مدرن کردن گفتارهای سنتی است. به نظر من هر دوی این پروژهها در جامعه ایران محکوم به شکستند و راه حلهایی که تجویز کردهاند، در بسیاری موارد کاملا موقتی بودهاند. در نهایت نه تنها نتوانستهاند معضلی را حل کنند، بلکه بر معضلات موجود افزوده اند. مهمترین اشکال آنها این است که به ویژه با تمرکز بر بحث زنان، هیچ حرفی برای گفتن ندارند، بگذریم از اینکه بر پیشفرضهایی مبتنی هستند که از اساس چالشبرانگیزند. یکی از این پیش فرضها این است که ما یعنی مسلمانان و ایرانیها از اساس با غربیها فرق داریم، انسانهای دیگری هستیم و در نتیجه روشهای ما نیز باید متفاوت باشد. دیگری آن است که میشود متجدد بود اما مدرنیته و همه نتایج آن را کنار گذاشت و راه دیگری را پیدا کرد که با مال غربیها فرق دارد.
جالب این است که در اینجا تعارض شدیدی بین آنچه در ایران میبینیم و سایر جوامع اسلامی وجود دارد. برای مثال میبینیم که حتی در نواندیشی دینی در کشورهای اسلامی مهمترین بحث، بحث زنان است در حالیکه در ایران بعد از انقلاب، نواندیشی دینی نه تنها با اکراه تمام وارد این بحث میشود بلکه دیدگاههای بسیار محافظهکارانهای دارد که حاکی از یک افول تام و تمام نسبت به سنت فکری دوره مشروطه و پیش از مشروطه است و در بسیاری موارد حتی از جامعه و توده عادی مردم بسیار عقب مانده و با آن فاصله دارد.
اگر بخواهم جمعبندی کنم: روشنفکری ایرانی از بدو تاسیس آن تاکنون در مساله زنان به عنوان بحثی که هسته مرکزی و محوری مناسبات مدرن و دعوای سنت و تجدد را در جوامعی مثل ما تشکیل میداده نه تنها رفته رفته دیگر هیچ حرفی برای گفتن ندارد بلکه آنچه تولید کرده حتی در قیاس با آنچه در سایر جوامع اسلامی تولید شده، بسیار نازل است و بیشتر حاکی از نوعی سردرگمی و آشفتگی است. این مساله همچنانکه گفتم به همان نقص کلی بر میگردد که عرض کردم و با نوعی ساده سازی میشود اینطور بیانش کرد: به جای در نظر گرفتن اصل مساله و مواجهه و رو در رو شدن با خود و پرداختن به آن به روشهای سالم، پیچ و تاب خوردن، ناکجا آباد را نشانه رفتن و سردرگمی و آشفتگی خود و دیگران.
نگاهتان به موضوع روشنفکری زنان چگونه است؟ چه ساختارها و موانعی پیش روی رشد زنان در حوزه اندیشه صفآرایی کردهاند؟
به نظر من در این موضوع سوای آن مسائلی که پیشتر مطرح کردم و در واقع به نوعی عدم تمایل به مواجهه با خود باز میگردد، برای زنان مسائل دیگری هم وجود دارند. اصولا ما جامعهای خانواده محور و خانواده پرست هستیم که در آن فرد و آدم مجرد به رسمیت شناخته نمیشود. این موضوع دختر و پسر نمیشناسد. میبینید که با وجود تعداد رو به رشد مجردها، تقریبا همگی آنها برای اجاره کردن خانه، یا سر کار رفتن مشکل دارند. میبینید که این روزها برای مشاغل دولتی شرط تاهل پر رنگتر هم شده است. در واقع فرد مجرد چندان از سوی جامعه به رسمیت شناخته نمیشود و نصف انسان است. البته این موضوع برای زنان با محدودیتهای بیشتری مواجه است، چون جامعه با آنها در حکم ناموس برخورد میکند. البته به این معنا نیست که مردان مجرد مشکل ندارند. در واقع هر دو گروه با مشکلات عدیده مواجهاند اما هژمونی اجتماعی و فرهنگی بر زنان بیشتر اعمال میشود. مثالی میزنم. اگر شما یک مرد مجرد و پولدار باشید با موانع کمتری مواجه خواهید بود؛ تا زمانی که یک زن پولدار باشید. همین مساله در مورد زنان و مردان فقیر هم صادق است: یعنی زن بیپول مجرد با موانع جدیتری مواجه است تا مرد بیپول مجرد. شاید بگویید که مردان مجرد مثلا برای اجاره کردن خانه از زنان مجرد محدودیت بیشتری دارند، قبول دارماما نمیشود فقط بر اساس همین یک مورد نتیجهگیری کرد: ممکن است برای زن مجرد اجاره کردن خانه راحتتر باشد اما با محدودیتهای به مراتب بیشتری برای مثال در مراودات خود با دیگران مواجه است که برای مردان خیلی وقتها وجود ندارد یا کمرنگتر است.
به نظر من این خانوادهگرایی در جامعه ایرانی و تجرد گریزی و فردستیزی زندگی زنان را با دشواری مواجه میکند که یکی از پیامدهای آن همین عدم رشد فردی و فکری آنها در قیاس با مردان است. وقتی ویرجینیا ولف اتاقی از آن خود را مینویسد به همین ماجرا اشاره میکند؛ یعنی تا زمانی که زنان از فردیت و استقلال یعنی استقلال مالی، شخصیتی و فکری برخودار نباشند، نویسندگی منتفی است.
چرا زنان برای یافتن فضایی برای تولید اندیشه همیشه با محدودیتهایی مواجهاند؟
وقتی میگویم خانوادهگرایی یعنی علاوه بر رواج و غلبه جمعگرایی، خانواده ایرانی از دختر انتظار دارد که فداکاری کند، از او انتظار دارد که موجودی جمعی و در خدمت دیگران باشد، زنان به ندرت از فردیت برخوردارند و در بسیاری موارد از نظر مالی هم مستقل نیستند. حتی جامعه استقلال فکری را هم برای زن به رسمیت نمیشناسد و در نتیجه تمایل دارد که آنها را به لحاظ فکری و شخصیتی هم زیردست و وابسته بار بیاورد. من نمیدانم چند درصد از زنان ما واقعا صاحب اتاقی از آن خودشان هستند اما تصورم این است که با وجود این همه پیشرفتها، همچنان تعدادشان اندک است و اگر هم اتاقی از آن خود دارند اما شخصیت و افکار مستقلی ندارند. بنابراین ساختار خانواده نه تنها فرد اعم از زن و مرد را به رسمیت نمیشناسد بلکه مناسبات و ارزشها و هنجارهایی را به ویژه به زنان تحمیل میکند که مانع از این میشود که استقلال فکری و شخصیتی داشته باشند و بتوانند بر تواناییهای فکری خود بیفزایند. در این نوع تربیت، زن نیمه انسانی است که دائما باید حوائج دیگران را برآورده کند و نیازهای خودش را زیر پا بگذارد. به همین دلیل زنان هم این هنجارها را درونی میکنند.
حتی معماری خانههای ایرانی هم به این مساله دامن میزند. برای مثال پدیده آشپزخانههای اوپن (Open) را در نظر بگیرید که در واقع سبکی آمریکایی متعلق به دهههای 60 و 70 است و مانع از این میشود که زنان حتی در آشپزخانه هم برای خودشان خلوت داشته باشند. در این سبک فاصلهای میان آشپزخانه و بقیه منزل وجود ندارد و زن خانهدار باید مدام در خدمت افراد خانواده و امور همگانی منزل باشد.
پرداختن به مساله زنان در متون روشنفکری قرن 19 و اوایل مشروطه به مراتب جدیتر و بر بنیانهای مدرنیته استوار است. ولی هرچه از مشروطه فاصله میگیریم و به عصر رضا خان میرسیم نحوه طرح آن در ادبیات روشنفکری و نسخههایی هم که تجویز میشود، بیشتر افت میکند. به نظر من متون اولیه از رگههای به مراتب سالمتری برخوردارند و هر چه به زمان خودمان نزدیکتر میشویم، نه تنها آشفتگی بیشتر میشود، بلکه این ادبیات بیمارگون تر میشود.
مصاحبه: آمنه شیرافکن ـ مریم شبانی
منبع: اعتمادملی، سوم تیر
roozna. com/2009/7/25/EtemaadMelli/976/Page/13/Index. htm