گفت و گو با ماتیاس کوپتزکی نویسنده ی کتاب تهران در دل
حرف هایی از جنس هویت و گذشته…
اشاره:
” ماتیاس کوپتزکی” بازیگر حرفه ای تئاتر در آلمان است. او را در یکی از جلسه های معرفی کتاب “اینجا ایران است” نوشته ی گریت وستمن، دیدم. قرار بود کتابش را معرفی کند. چهره اش به غریبه ای آشنا می مانست، آمیختگی نگاه شرقی و چهره ی غربی. جلسه با معرفی کتاب او شروع شد. شروع کرد کتابش را خواندن…
چند خط که جلو رفت، دستگیرم شد که ایرانی الاصل است اما زندگی را درخانواده ای آلمانی تجربه کرده. در ادامه، از یکی از نزدیکان پدر ژنتیکش گفت که او را به سفر ایران ترغیب کرده، از اعضای خانواده ای گفت که در همه عمر ندیده بر او عبور کردند و از برادری که در جنگ ایران و عراق جانش را فدای جاه طلبی قدرت طلبان مذهبی کرده بود. حرف هایش هیجان انگیز و جالب بود همراه بغضی آشنا که در تمامی مدت جلسه، رهایم نکرد. سرآخر کتابش را خریدم و خواندم. در تصویر سازی بسیار موفق بود و در نگارش یک حس غریب نوستالژیک تبحر زیادی داشت… هم این ها هم مرا بر آن داشت تا گفت و گویی با او ترتیب دهم تا شما خوانندگان هنر روز هم بتوانید با اندیشه های ناب این ایرانی غیر ایرانی آشنا شوید… شرح این گفت و گو را در ادامه از پی بگیرید…
چرا “تهران در دل”؟ چرا این عنوان را برای کتابت انتخاب کردی؟
“تهران در دل”این عنوان به قسمتی از بدن انسان مربوط می شود که بیشترین حس من را از سرزمین پدرم دریافت می کند. من مثل اکثر ایرانیان مهاجر و تبعیدی که می شناسم با ایران ارتباطات قلبی ایجاد نمی کنم بلکه این حسی دورانی و عمیق در شکم من است طوری که من بارها از ارتباط حسی بر قرار کردن با این کشور معده درد گرفته ام. مخصوصا تا زمانی که من حاضر نبودم قبول کنم که خانواده ی من در ایران متعلق به من و جزئی از من است و در عین حال هم خب کمی بازی با کلمات است در ارتباط با غذای خوب ایرانی که من همیشه وقتی ایران بوده ام از آن لذت برده ام.
چطور شد که به این ایده رسیدی تا داستان زندگی خصوصی ات را به صورت کتاب در اختیار مخاطب آلمانی قرار بدهی؟
وقتی برای بار دوم به ایران سفر کردم، به شدت احتیاج داشتم که تجربه هایم را در رابطه با این کشور هیجان انگیز مکتوب کنم. طوری که وقتی در حال بازگشت از ایران بودم تقریبا می دانستم که داستانم را چطور آغاز کنم و چطور ادامه بدهم. فضایی که در مورد ایران در اذهان عمومی آلمان شکل گرفته فضایی به شدت متاثر از پیش داوری ها و روابط مخدوش است، طوریکه من می خواستم در برابرش تصویری از ایران نشان بدهم که با تصویری که رسانه ها اینجا از ایران نشان داده اند همخوانی نداشته باشد. خصوصا با وضعیت به خصوص من در رابطه با ایران( اینکه من هم یک ایرانی هستم و هم نیستم) که باعث می شود نگاه من به ایران یک نگاه خاص باشد. نگاهی که می تواند برای دیگران هم جالب باشد.اما خب احتیاج مفرط به بیرون ریختن تمام چیزهایی که در رابطه با این کشور من را در این مدت اینگونه حیرت زده کردند، مرا به انجا کشاند که من یکسال تمام پشت میز تحریرم بنشینم و بنویسم.
ایران را چه طور کشوری دیدی؟ با توجه با اینکه خانواده ی تو در ایران یک خانواده مذهبی بودند آیا می توانی ادعا کنی که جو مذهبی خانواده ی تو یک جوری از فضای کلی مذهبی ایران حکایت می کرد؟
درست می گویی! خانواده من بیشتر به محیط سنتی و مذهبی تعلق دارد اما در عین حال مثل بسیاری دیگر از خانواده های مذهبی در ایران تحصیل نکرده و فقیر نیست. خانواده ی من از طبقه ی متوسط جامعه می آید. پدر من در سال 1987 به طور فعال از ایده های خمینی برای براندازی شاه دفاع کرد و فکر می کرد که این مهم را را در راه آزادی ایران انجام می دهد. کاملا طبیعیست که من بار اولی که به ایران سفر کردم تحت تاثیر فضایی که او برایم ترسیم می کرد چنین تصور کلی نسبت به ایران داشتم. او مرا به مناسبت مراسم مذهبی به مساجد می برد، به من امام جمعه ها را معرفی می کرد و همه ی سعی اش را می کرد که از زاویه دید خودش ایران را برای من یک بهشت اسلامی معرفی کند. جایی که همه چیز حول و محور خواست “خدا” می گردد. خوب من آنقدر ها هم ساده نبودم که باور کنم تصویری که او از ایران به من می دهد می تواند تصویر کلی ایران باشد. من حقایق بیشتر و دیگری را در مورد ایران پیدا کردم وقتی که در سفر های بعدی ام بیشتر با اعضای جوانتر خانواده به گردشگری در ایران پرداختم. انوقت بود که یکدفعه حقایق کاملا متفاوتی را در مورد میل جامعه به زندگی غربی تر، آزادی جنسی و حتی نگاه جامعه به مصرف الکل و مواد مخدر را کشف کردم. چیزی کاملا متفاوت از آنچه جامعه روحانیت، سیستم حکومتی و تلویزیون دولتی به خورد آدم می دهند!
اصلا چطور سفری بود سفر کردن به ایران!؟ می دانم که برای تو همه چیز غریبه و در عین حال هیجان انگیز بوده است، اما خودت برای ما تعریف کن؟
من مردم ایران را جدای از اینکه مذهبی هستند یا نه، پولدار هستند یا فقیر یا سنتی هستند یا مدرن، انسانهای با محبت، همیار، شوخ و خوش قلب شناختم. آنها به نسبت شرایطشان حتی خیلی خونسرد هستند. بالاخره مقایسه هم که بکنیم در ایران مردم را در خیابان بیشتر لبخند به لب می بینی تا در آلمان! چیزی که مرا بیشتر از هر چیز تحت تاثیر قرار می داد، خوش لباسی مردم در ایران بود به نسبت آلمان و خب من بسیار تحت تاثیر طبیعت زیبا و رنگارنگ ایران قرار گرفتم. از طرفی کوه هایی که در دلشان آدم در زمستان اسکی می کند و از طرفی دیگر بیابان! دریای خزر و چمنزارهای زیبا و ساحل های آفتابی. به همه اینها اضافه کنید ویرانه های پرسپولیس را و حکایت تاریخ چند هزارساله شان! در مجموع ایران برای من کشوری بود پر از تضاد هایی که در هم جمع شده اند، تضادهایی که در جغرافیا، درفرهنگ و در روابط انسانی دیده می شوند!
با این اوصاف آیا سفر به ایران نگاه تو به زندگی و تفکر سیاسی تورا تغییر داد؟
تمام سفرهای من به ایران، تک تک و بارها و بارها نگاه و تفکر سیاسی مرا تغییر دادند. من فهمیدم که ما چه راحتیم که در آلمان زندگی می کنیم و نه در یک کشور محدود که تمام آزادی عمل و آزادی شخصی تو را از تو می گیرد. ما در کشوری زندگی می کنیم که راحت می توانیم حرف بزنیم و انطور که می خواهیم زندگی کنیم. ازطرفی من این تجربه شخصی را کردم که در نبود یک فرهنگ اجتماعی دکوکراتیم ارزش های انسانی مثل محبت، خانواده و کمک به همنوع پیش زمینه ارتباطات می شوند. از طرف دیگر اکثر ایرانی ها به شکلی از دست حکومت عصبانی هستند. در جریانات وقایع پس از انتخابات در سال 2009 می توانستیم ببینیم که چقدر حق انتخاب داشتن برای مردم ایران مهم است. در حالیکه ما در کشور دموکرات زندگی می کنیم و آنقدر نسبت به سرنوشتمان بی تفاوت شده ایم که حتی رای نمی دهیم!
تو در کتابت “ تهران در دل” نوشته ای که 12 سال از هر کنتاکتی با پدر ژنتیکتت جلوگیری می کردی! 12 سال؟ چرا؟ این 12 سال چطور به تو گذشت؟ و چه چیزی بالاخره” غیر از آخرین نامه ی پدرت به تو” تو را به سفر به ایران ترغیب کرد؟
من در فازی از زندگی ام با پدر ژنتیکم آشنا شدم که تازه تصمیم گرفته بودم زندگی مستقلم را در اتریش شروع کنم. در این زمان من به شدت با خودم در گیر بودم و هیچ چیز از داستان های قدیمی و فراموش شده ای مثل داستان جدایی ام از پدر واقعی ام نمی خواستم بدانم! در عین حال داستان عجیب زندگی من و گذشته ام که توسط دوست پدرم به من منتقل شده بود به شدت مرا درگیر کرده بود، بسیار بیشتر از چیزی که می خواستم باور کنم. این داستان زخم های کهنه ی مرا باز کرد و مرا در رویارویی با هویت ناشناخته ام قرار داده بود. هویتی که در من ترس ایجاد می کرد و من واقعیت وجودش را نمی خواستم بپذیرم. اگر من آن زمان به جزئیات این داستان بیشتر می پرداختم شاید حس اطمینانی را که تازه برای خودم در حال ساختنش بودم در زندگی بزرگسالانه ام از دست می دادم. تازه زمانی که دیدم در زندگی من همه چیز حول یک دور باطل می گردد و من در زندگی شخصی ام رو به جلو حرکت نمی کنم، زمانی که دیدم من به ارامش درونی نمی رسم و این نا آرامی مانعی بر سر این می شد که من روابط محکم و مشخص داشته باشم و در زندگی ام به ثبات برسم و زمانی که دیدم این فرار کردن چقدر مرا آزار می دهد، تازه آن زمان فهمیدم که این مسئله می تواند با زندگی گذشته و نا مشخصی هویت من مرتبط باشد. زمانی که پدرم آن نامه ی طولانی را به من نوشت و در آن از چگونگی بزرگ شدنش در تهران، امیالش، مشکلاتش، دردهایش و مبارزاتش توضیح داد، نا گهان خودم را به او خیلی نزدیک احساس کردم.چند ماه بعد از آن من خودم را آماده ی سفر به ایران کردم.
تو از طرفی یک بازیگر حرفه ای تئاتر هستی. بنابراین برقراری ارتباط و دیالوگ اساس کار توست. از طرفی دیگر تو در ایران زبان اکثر آدمهایی را که با انها ارتباط برقرار می کردی نمی دانستی؟ چطور توانستی ارتباط برقرار کنی؟
برقراری رابطه در ایران به خودی خود از نظر من یک هنر است. با پدرم می توانستم به آلمانی حرف بزنم چون او هنوز به المانی به خوبی مسلط بود با اینکه او بیشتر از 30 سال بود که به این زبان حرف نزده بود. با اعضای دیگر خانواده ام به انگلیسی حرف می زدم. جوانهای ایرانی به نسبت بیشتر به این زبان مسلط هستند. خیلی زیاد نبودند کسانی که اصلا به انگلیسی نمی توانستند حرف بزنند. با این دسته کم سعی می کردم از هنر بازیگری و پانتومیم “ همان دست و پا زدن به زبانی دیگر” استفاده کنم. بعد از چند بار به ایران سفر کردن خب کمی جملات کلیدی فارسی را هم یاد گرفته بودم و در مواقع لزوم از انها هم استفاده می کردم.
با تفاوتی که در دید سیاسی تو ایجاد شده بود نسبت به ایران، چه حسی بعد از وقایع انتخابات در سال 2009 نسبت به آن داشتی؟ فکر می کنی این تغییر در تو به حدی بود که در لحظاتی احساس کنی تغییر سرنوشت این کشور به سرنوشت تو هم مربوط است؟
وقتی من میلیونها آدم را دیدم که برای حق خود به خیابانها آمده بودند و می جنگیدند، من بیشا از هر چیز خوشحال شدم. اونهم با روش های مسالمت آمیز! تا به این زمان تصویری که از ایران داشتم بیشتر اینطور بود که ایران حکومت دیکتاتوری با ثباتی دارد که در ان مردم واقعا جرات مخالفت با سیستم را ندارند و یک جوری از ناتوانی سکوت کرده اند. یا مثلا مثل خانواده ی پدر من یک جوری به خودشان قبولانده اند که در همین سیستم دیکتاتوری زندگی را برای خودشان راحت کنند. اما از انجایی که بعضی از اعضای خانواده من هم در این تظاهرات ها شرکت می کردند با وجود تمام غروری که در وجودم نسبت به آنها احساس می کردم اما از طرفی به شدت شوکه بودم برای اینکه این اعتراضات به شدت تمام سرکوب می شدند! من کم کم نسبت به این حکومت سرکوب گر احساس عصبانیت پیدا کرده بودم که در دیرترین زمان پس از همین انتخابات 2009 چهره واقعی خود را نشان داده بود. تا چه حد زندگی شخصی جدید من با کشوری که تبار من از آن می اید به هم ارتباط دارند را آینده مشخص خواهد کرد. در حال حاضر با نوشتن این کتاب سعی کردم به اینکه ایرانی ها و آلمانی ها بیشتر همدیگر را درک کنند کمکی کرده باشم. برای اینکه این چیزی که ادم اینجا از رسانه ها دریافت می کند همه اش به پیش داوری و ساده انگاری در مورد وضعیت ایران می انجامد و این خیلی بهتر از انچیزی نیست که در رسانه های ایران شما در مورد آلمان می شنوید. مهم این است که از همدیگر بیشتر یاد بگیریم تا بتوانیم همدیگر را بیشتر درک کنیم به جای اینکه دائما جایی بین تحریم وجنگ پرسه بزنیم.