آیینه اوهام

علیرضا واعظ زاده
علیرضا واعظ زاده

شوربختانه ما ایرانیان مردمانی احساساتی و آرمان گرا هستیم. نشانه های این رویایی اندیشیدن درباره رویدادهای اخیر ایران و رمانتیزه کردن جنبش را در تفاسیر و گزارش ها به کرات شنیده ایم و می شنویم. اینکه “تاریک ترین لحظه شب، درست پیش از سحر است” و “اندکی صبر سحر نزدیک است” تا آنجا که برای امیدوار کردن مردم و نیرو دادن به آنها برای تحمل فشارها باشد، پسندیده است که از قدیم ما ایرانیان با همین امید زنده مانده ایم که سعدی بزرگ گفت تحمل کن ای ناتوان از قوی، که روزی تواناتر از وی شوی. ولی اگر این سخنان به خوشبینی بدل شود، دامی خواهد بود که جنبش سبز را زمین گیر خواهد کرد. در ایجا قصد دارم از منظر دیگری به صحنه بنگرم که حتی اگر بدبینانه باشد، شاید در دست یافتن به نگرشی متعادل و ترازمند راهگشا باشد.

نخست آنکه عدو را بکوچک نباید شمرد، که کوه کلان دیدم از سنگ خرد. از همین روی گمان ندارم که حکومت آنچنان که برخی گمان می کنند در حال سقوط است و این را به پشتوانه چند دلیل می گویم:

 

امکانات اقتصادی

با آنکه وضعیت اقتصادی مملکت نابسامان است و بی گمان و به گفته کارشناسان وخیمتر خواهد شد، ولی اهرم آن همچنان در دست دولت است. اقتصادی تک محصولی و تقریباً تمام دولتی، جامعه ای ضعیف را در مقابل حکومتی قرار می دهد که از تمام سرمایه های یک کشور برای سرکوب مخالفان و بقای خود استفاده می کند. حامیانش را تشویق می کند و دشمنانش را مرعوب، پلیس ضد شورش را مجهز می کند پارازیت پخش می کند.

 

ساختار سیاسی

درست است که ناسازگاری و ناهمگونی های زیادی در سرای قدرت وجود دارد ولی در ایران همیشه بین نخبگان و تصمیم گیران تفاوت بوده است. جمهوری اسلامی پیشینه بلندی در حذف و دگرگونی نخبگان دارد: شریعتمداری، بازرگان، بنی صدر، منتظری و دیگران. ولی امروز بین آنانی که تصمیم گیران اصلی صحنه سیاسی هستند، اختلاف جدی وجود ندارد. بی گمان تفاوت دیدگاه ها وجود دارد، مثل بحث چگونگی برخورد با موسوی و کروبی. بی شک اختلافات شخصی هم وجود دارد، مانند مقاومت لاریجانی در مورد توافق های هسته ای ژنو به جبران اشکال تراشی های احمدی نژاد در دوره ای که او گفتگوگر هسته ای ایران بود. ولی آنگاه که زمان تصمیم گیری می رسد آقایان در شورای عالی امنیت ملی می نشینند و همه فرمانبردار یک نفر هستند و رایش را می پذیرند. از هم گسیختگی طبقه حاکمه در سال 57 را در نظر بگیرید که تمام سران نظام و بزرگان ارتش در حال خارج کردن سرمایه و خانواده اشان از کشور بودند و شاه از تصمیم گیری ناتوان شده بود. امروز به هیچوجه چنین وضعی نیست.

 

بحران هسته ای

در تاریخ ملل هرگز رویدادی در خلأ اتفاق نمی افتاد. از انقلاب فرانسه تا ریزش دیوار برلین همه گاه فشار از بیرون برای دگرگونی در درون ناگزیر بوده است. امروز مسأله هسته ای اهرمی است در دست حکومت تا با دادن وعده هایی به غرب از افزایش فشار جلوگیری کند. دستِ بسته دول غربی و بخصوص ایالات متحده، دست ایران را در این بازی گشاده و قوی کرده است. چماق هسته ای بر سر منطقه، قابلیت معامله با همه طرف های درگیر را برای حکومت فراهم کرده است.

هرآینه، ایران کشوری است که پیشبینی سیاسی در آن کار دشواری است و آسمانش به ناگاه آشفته می شود. همچنان که در سال 56 با پول نفت و گارد جاودان و پشتیبانی جهانی، سقوط حکومت شاه در وهم می‌نگنجید کاندر تصور عقل آید.

دوم چالش هایی است که جنبش سبز با آن روبرو است و باید به آنان اندیشید:

 

مشکل راهبردی

فشار حکومت، حصر رهبران و زندانی بودن نخبگان امکان برنامه ریزی راهبردی و استراتژیک را از جنبش گرفته است. به عنوان مثال مدتها از اعلام تشکیل راه سبز امید می گذرد. قرار است این تشکیلات شش عضو شورای رهبری داشته باشد ولی تاکنون فقط سه نفر (خاتمی، کروبی و موسوی) معرفی شده اند. جنبش هیچ برنامه مشخصی ارائه نکرده است که برای مشکلات عمده مملکت چه راه حل هایی دارد. اگر مذاکرات ژنو را حیرت آور می دانند، چه راه دیگری پیشنهاد می دهند؟ چگونه برنامه ای برای اقتصاد ایران دارند؟ در سیاست خارجی چه مواضعی در پیش خواهند گرفت؟ اگر در ایران تنگنا وجود دارد، چرا دست همکاری به سوی این همه ایرانیان کاردان و کارشناس در خارج از کشور دراز نمی کنند که بنشیند و هم اندیشی کنند و نتایج را در غالب پیشنهادهای راهبردی به سران جنبش ارائه دهند. آیا اگر فردا یکی از معجزات تاریخ ایران روی داد، باز هم فرصت را از دست خواهیم داد؟

 

عدم مرکزیت و رهبری

این ویژگی هم نقطه ضعف است و هم نقطه قوت، ولی کار سازماندهی را بسیار دشوار می کند. وجود رهبری جنبش تصور جایگزین را در ذهنها ایجاد می کند و جامعه را برای برداشتن گامهای عملی همیاری می کند. یک رهبریت مرکزی می تواند برنامه راهبردی را با استفاده از بهترین تخصص ها طرح کند و از کاهش هدفمندی جنبش جلوگیری کند. تاکنون رهبران در پس مردم حرکت کرده اند که خود نشان از بلوغ سیاسی مردم ایران دارد. ولی عدم وجود رهبری برای جنبش در مقابل رهبری متمرکز و مصمم نظام، بی شک یک کمبود حساب می شود. برخی از صاحبنظران طیف گسترده حامیان این جنبش را که به قول داریوش همایون به سان ویکیپیدیا هر یک برگی به آن می افزایند، یک نقطه ضعف می دانند که در عدم وجود رهبری منجر به بروز شکاف در جنبش خواهد شد.

 

محدودیت زمانی

رمز پیروزی این جنبش استقامت است نه سرعت که از آن به دیر مغانم عزیز می‌دارند، که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست. هر چه مقاومت مردم طولانی تر باشد، فرسایش حکومت بیشتر می شود. اما در طی این روند جنبش نیز دچار فرسایش می شود. گزارش ها حکایت از بزرگترین موج مهاجرت از کشور دارند. از سوی دیگر حکومت در هر رویارویی اشتباهاتش را یاد می گیرد و بار دیگر با خشونت بیشتری برخورد می کند و فشار را افزون می کند. پنجره اقدام موثر برای به عقب راندن حکومت به سرعت بسته می شود.

ایرانیان دست کم صد سال است که به دنبال آزادی و عدالت هستند. آیا این بار نباید لااقل بدانیم جنبش سبز برای این دو آرمان دیرینه چه تعریفی دارد؟ مرز آزادی را کجا می شناسد و عدالت را برای چه کسانی می خواهد؟ با این همه دلیری که این مردم به خرج داده اند باید این بار با سلاح دانش در این راه گام برداشت که آزموده را آزمودن خطاست. به قول مهندس بازرگان و از زبان بادکوبه ای در انقلاب 57 ما ستم را نشان گرفته بودیم اما همه تیرها از کمان دانش پرتاب نشد، ای کاش نخست جهل را نشانه گرفته بودیم. جنبش سبز باید همچنان از هر فرصتی برای بیان خواسته هایش بهره گیرد، ولی مهم برای آینده کشور ساختن زیرساخت های فرهنگی برای مردم سالاری در جامعه است. باید هزارن انجمن و تشکل تشکیل داد و هر کس گوشه این خوان را بگیرد و به آن بیافزاید. دیدن هزارن نفر که در خیابانها ندای آزادی سر می دهند زیباست ولی نباید زیبایی و جلوه آزادی ما را دچار اوهام کند که فریاد آزادی کافی است. این تازه اول راه است و باید این خطر را به خاطر داشت که حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد، این همه نقش در آیینه اوهام افتاد.