زندان؛ پاداش کسب افتخار برای سینمای ایران

نویسنده

» مقاله تحلیلی گاردین درباره حبس جعفر پناهی

حمید دباشی

جمهوری اسلامی به تسخیر یک شبح آمده است، شبح آزادی. تمامی قدرت نگهبانان قدیمی جمهوری اسلامی نیز برای خارج کردن این شبح، گرد ائتلافی مقدس جمع شده اند: آیت الله ها و جنگ سالار هایشان، احمدی نژاد و خامنه ای، قاضی های دارزننده و شبه نظامیان بسیجی.

کوشش برای خارج کردن شبح یاد شده هیچ حد و مرزی نمی شناسند. اما آیا این بار کمی زیاده روی کرده اند؟

حکم به شش سال زندان و از آن مهمتر ممنوعیت فیلمسازی یا فیلمنامه نویسی و حضور در جشنواره های فیلم خارج از کشور و یا انجام مصاحبه با مجلات داخلی و خارجی به مدت 20 سال، آن هم برای یک فیلمساز برجسته جهانی که جز آوردن اعتبار به حرفه اش و آوردن افتخار برای کشورش کار دیگری نکرده است، دقیقاً چه معنایی می تواند داشته باشد؟

جعفر پناهی 50 ساله است. او در اوج قدرت خلاقانه خود است. قدعن کردن او از فیلمسازی به مدت 20 سال بدتر از هر حکم اعدامی است.

این بدتر از انهدام مجسمه بودا در بامیان افغانستان است. طالبان آثار هنری را ویران کردند که دنیا قبلاً آن را مشاهده کرده بود، اما این نگهبانان فاشیسم دنیا را از مشاهده چیزی محروم کرده اند که قرار بوده خلق شود.

جعفر پناهی به عنوان یک فیلمساز، برای  نسلی از فیلمسازان ایرانی که در زیر سایه سنگین بزرگترهای وزین خود، بزرگانی نظیر بهرام بیضایی، امیر نادری، ناصر تقوایی، عباس کیارستمی، داریوش مهرجویی و محسن مخملباف، بارور شده اند، نقش یک ستون را داشته است. 

پناهی محدوده های فیلمسازی را نه تنها در کشور خود بلکه در سطح دنیا به کناری زده است. منع کردن وی از فیلمسازی به مدت 20 سال،چیزی فراتر از یک واقعه پیش پا افتاده در نظام قضایی ایران است. این کشیدن خط بطلان برهنراست؛ انتقامی است که از کل ملت گرفته می شود، و نابودی خواست آنها برای خلق زیبایی و راستی است.

حرفه پناهی به عنوان یک فیلمساز از دستیاری عباس کیارستمی آغاز شد و خیلی زود شخصیت شاخص خود را بدست آورد؛ شاخصه تلفیق فزاینده دو جنبه همگرا، یکی رسمی و دیگری فرضی که به امضای سینمایی او تبدیل شد: تسلط فنی برذهنیت سینمایی و هوشیاری اجتماعی که ساختار زیبایی شناختی او را جذاب کرد. نگهبانان کور مکتب وحشت مقدس در وهله اول به طور غریزی از او می ترسند و در وهله دوم، از نظر سیاسی از او در هراسند.

هرچند حرفه سینمایی پناهی از اواسط دهه 1980 شروع شد، اما این «بادکنک سفید» در سال 1995 بود که به عنوان نیروی بزرگی در سینمای موج نوی ایران ظاهر شد. مدت کوتاهی پس از این فیلم، آینه در سال 1997 از او یک چهره شاخص و شناخته شده جهانی ساخت. اما فیلم دایره در سال 2000 به عنوان یک شاهکار واقعی سبب شد دنیا متوجه تمایل پناهی به رویکردی شود که کاملاً با آنچه به عنوان سینمای ایران شناخته می شود، متفاوت بود. 

پناهی با فیلم طلای سرخ خود در سال 2003 و در جشنواره کن، در قد و اندازه بزرگان خود ایستاد. او با هر فیلم رشد بیشتری کرد، دورتر را مشاهده کرد، دقیق تر دید و دوربین خود را با استعداد و قدرت پیش راند. او در سال 2006 فیلم آفساید را درباره وقاحت منع حضور زنان در ورزشگاه های فوتبال ساخت. فیلمی که هر صحنه آن با هنرنمایی سازنده ماهرانه ای همراه بود که امید مردمش را زنده نگه می داشت.

حکم صادر شده علیه پناهی، یک فاجعه ملی برای ایران و یک انگیزه جهانی برای محکومیت علنی ننگ بر چهره  رژیم است، رژیمی که هیچ حد و مرزی را نمی شناسد. جمهوری اسلامی در واقع نه در پی ساکت کردن پناهی بلکه در پی ساکت کردن سینمایی است که وی نماینده آن است. پناهی در آخرین بیانیه خودش در دادگاه و پیش از صدور حکمش گفت:

«شما نه تنها من، بلکه سینمای اجتماعی، انسانی و هنری ایران را به دادگاه کشانده اید، سینمایی که در آن هیچ فردی منحصراً خوب یا پلید نیست، سینمایی که در خدمت زور و قدرت نیست، سینمایی که از ضعف اجتماعی متاثر می شود و در نهایت به انسانیت دست می یابد.»

این دقیقاً نوعی از سینماست که جمهوری اسلامی از آن می هراسد. به چهره های سینمایی نگاه کنید که در طول عمر رژیم، مجبور به ترک کشورشان شدند: امیر نادری، بهمن فرمان آرا، محسن مخملباف، مرضیه مشکینی، بهمن قبادی، سمیرا مخملباف، سوسن تسلیمی، پرویز صیاد و رضا علامه زاده. فهرست طولانی است. کسانی هم که در کشور باقیماندند و به کار ادامه دادند، مشمول هراس و ارعاب شدند، همانطور که بهرام بیضایی، پیشکسوت سینمای ایران، به این درد مبتلاست.

حکم وحشیانه علیه پناهی تنها واقعه از این دست نیست. این حکم پس از 30 سال سرکوب سازماندهی شده و ویرانی فرهنگی همه جانبه صادر شده است. پاکسازی در دانشگاه ها، انقلاب های فرهنگی، اعدام های فله ای و سانسور کور هنری، مشخصه طبیعی این رژیم بوده است.

امروز انقلابیون پیشروی اسلامی که بسیاری از آنها در زندان یا تبعید به سر می برند، پا پیش گذاشته اند و علناً به خاطر بلایی که بر سر مردم خود آورده اند طلب بخشش می کنند.  این رژیم برای مدت بیش از 30 سال یا مشغول ساکت کردن و یا بیرون راندن اجباری کسانی بوده که با خیال بافی های خرافاتی آن سازگار نبوده اند. داستان نویسان نخبه ای نظیر شهرنوش پارسی پور، منیره روانی پور و شهریار مدنی پور، همگی مجبور به ترک وطن خود و هجرت به غربت شدند.

فیلمسازان و نویسندگانی نظیر ابراهیم گلستان، منتقدان ادبی نظیر رضا براهنی، شاعرانی نظیر اسماعیل خویی، هنرمندانی نظیر نیکی نجومی و شیرین نشاط، طنزپردازانی نظیر هادی خرسندی، ادیبانی نظیر ماشاء الله آجودانی و حسین بشیریه، فعالان حقوق زنان نظیر مهرانگیز گار، محبوبه عباسقلی زاده و پروین اردلان و برنده جایزه نوبل شیرین عبادی به همراه میلیون ها نفر از مردم بیگناه کشور خود را ترک کرده اند و هرگز قادر به بازگشت به آنجا نیستند. عبدالکریم سروش و و سایر فلاسفه، محسن کدیور و سایر نظریه پردازان، اکبر گنجی و سایر روزنامه نگاران محقق، همگی از روند معمول زندگی شان پس زده شده اند و مجبور به ترک وطن شده اند.

این مرگ آهسته و زجرآور روح خلاق یک ملت است.

منبع: گاردین- 24 دسامبر