جنبش در حال شکل گیری “وال استریت” یک حرکت ضد فساد، ضد تبعیض و بی عدالتی و خشونت پرهیز است. بر این اساس، پایه های مشترک و مشابهی با جنبش های ضددیکتاتوری جوامع خاورمیانه ای دارد و بازتابی از روند رو به گسترش جهانی شدن است. اگر نیروهای آنارشیست در غرب آن را به خشونت نکشند بی شک می تواند نتایج مثبتی در پی داشته باشد. خشونت می تواند بخش عمدۀ این جنبش را خانه نشین کند و آن را در نطفه بخشکاند. تا به کنون نیروهای شرکت کننده در این جنبش به طور عمده قشرهای میانی، تحصیل کرده و نسل جوان عاصی از وضعیت پُرتبعیض و تناقض امروز جهان هستند.
همانگونه که بارها سخنگویان غیررسمی جنبش وال استریت بیان داشته اند، این جنبش خودجوش نه ضد سرمایه داری و نه ضد آمریکایی است بلکه در پی تعدیل سرمایه داری و مقابله با نقش مخرب نهادهای زیاده خواه و حدنشناس مالی، و نماد آنها “وال استریت” است که موقعیت اجتماعی و شغلی طبقات میانی جامعه آمریکا را با تهدیدهای جدی روبرو کرده است. نهادی که افزون بر اقتصاد، به استقلال فرایند دمکراسی نیز صدمه وارد کرده و آن را بیش از پیش تابع اراده منابع مالی می کند. کوتاه سخن این جنبش در پی بازسازی آمریکاست، نه تخریب آن. بنابراین، با کلیشۀ “تضاد کار و سرمایه” که برخی افراد چپ گرای سنتی بکار می برند و یا می خواهند از آن، جنبش ضد آمریکایی بسازند ارتباطی ندارد. در تجمعات آنها کارگران نقشی ندارند و شعارهای آنها سوسیالیستی نیست. عوارض منفی سرمایه داری انحصاری و افسار گسیخته فقط کارگران را زیر فشار قرار نداده است بلکه قشرهای میانی جامعه نیز از این مناسبات در رنج اند. این جنبش در عین حال واکنشی است در برابر دو عامل فساد و بحران مالی دهه گذشته، و شکل گیری حزب بسیار محافظه کار و دست راستی “تی پارتی”که برای مقابله با رئیس جمهور سیاه پوست و لیبرال آمریکا، شکل گرفته است. این جنبش سرشتی رنگین کمان و نگرشی لیبرالی و باز به مشکلات جامعه دارد. بنابراین با محافظه کاری و دگماتیسم کلیسا نیز در تضاد است.
این جنبش بدیل سرمایه داری نیست. اینگونه مبارزات همیشه در جوامع پیشرفته و پُر تضاد و تناقض سرمایه داری وجود داشته اند و بخش جدا ناشدنی از پروسۀ تعمیق دمکراسی و رشد جامعه مدنی است. همه آنها تغییر در بطن نظام سرمایه داری را دنبال کرده اند. رشد و گسترش سرمایه داری صنعتی در طی قرنهای 19 و 20 مملو از جنبش هایی بوده است که جامعه را به جلو برده اند.
در “شرق” و “جنوب” جهان، جنبش های: ضد استعماری و ضد استبدادی و ضدامپریالیستی، و درغرب، جنبش های: دمکراسی خواهی، ضد برده داری، جنبش زنان، و جنبش ضد نژادپرستی، جنبش ضد جنگ ویتنام و جنبش های مدنی دهه شصت، و جنبش های ضد حکومت های کمونیستی و زیر سلطه روس ها در اروپای شرقی همه و همه برای اصلاح جامعه، نمونه هایی از این دست بوده اند. انقلاب های ضد سرمایه داری (و سوسیالیستی) همگی شان به سیستم سرمایه داری منجر شده اند. فعلا سیستم سوسیال دمکراسی کشورهای اسکاندیناوی یکی از بدیل های ممکن ـ و به طور نسبی مطلوب ـ میان سرمایه داری افراطی آمریکا و سوسیالیسم شکست خوردۀ بلوک شرق، محسوب می شود.
کسانی که با تاریخ مبارزات سیاسی و اجتماعی در غرب آشنا باشند با شروع جنبش “وال استریت” زیاد هیجان زده نمی شوند و فکر نمی کنند پدیده کاملا جدیدی رخ داده و پرونده سیستم سرمایه داری در حال بسته شدن است. واقعیت این است که جهان سرمایه داری بحران های بسیاری را تا به کنون تجربه کرده است و در هیچ زمانی و هرگز سیستمی بی بحران نبوده است. ولی تا به امروز راه های رفع بحران را نیز در چارچوب نظام سرمایه داری یافته است. آنچه ادامه نظام سرمایه داری (که بیش از سه قرن از عمر آن می گذرد) را تداوم بخشیده است اتفاقاَ مولد و پویایی این نظام از یکسو و نبود بدیل مطلوب از سوی دیگر بوده است. این سیستم در عین بحران زا بودن و تضادها و مشکلات درونی اش اما هنوز بسیار خلاق و عامل پیشرفت جوامع و آخرین دستاوردهای تکنولوژیک و علمی بشر است.
آزادی، رقابت، و سودجویی، سه پایه اساسی رشد سرمایه داری صنعتی بوده اند. تمدن مدرن، سیستم سوسیالیستی را نیز تجربه کرده، ولی از آن، ناامید بیرون آمده و به راه سرمایه داری کشیده شده است. کشورهای رها شده از سلطه استعمار نیز به همین راه رفته اند. کشور هندوستان که دو قرن مستعمرۀ سرمایه داری انگلستان بود امروز خود، سرمایه داری است و روابط گسترده ای با کشور استعمارگر سابق خود دارد. روسیه و چین و کشورهای اروپای شرقی نیز پس از تجربه ناموفق سوسیالیستی، سرمایه داری را برگزیده اند. ژاپن که قربانی اصلی آزمون بمب اتم در تاریخ بشر است متحد استراتژیک آمریکا، کشور بمب انداز است. ویتنام که سه دهه با سه امپریالیسم ژاپن، فرانسه و آمریکا جنگید و با بمباران های آمریکا ویران شد و نزدیک به سه میلیون ها قربانی داد امروز رابطه نزدیکی با آمریکا ایجاد کرده است و در پی گسترش بیشتر رابطه با کشور تجاوزگر سابق خود است. کوبا با حاشیه نشین شدن فیدل کاسترو نیم قرن پس از انقلاب، سرمایه داری را گریز ناپذیر دیده و آزمون هایی را در جهت برقراری بازار آزاد پیش کشیده است. جمهوری اسلامی ایران زیر شعار “نه شرقی، نه غربی” و “حکومت مستضعفان”، و حملات هیستریک به سرمایه داری، خود یکی از بدترین سیستم های سرمایه داری را بوجود آورده است. در جوامعی از این دست حتی غارت اموال مردم و رانت خواری هم با شعار مبارزه با سرمایه داری، استعمار و امپریالیسم انجام می گیرد.
واقعیت دیگر این که جوامع بشری در قلمرو سیاست، بیش از پیش طالب دمکراسی و نقش برجسته تر مردم در نهاد قدرت اند. تجربه نشان داده است که دمکراسی بدون سرمایه داری بوجود نیامده است. ولی روشن است که سرمایه داری خود به خود، برابر با دمکراسی نیست بلکه پیش شرط آن است. همانگونه که بدون سکولاریسم، یعنی جدایی دین از دولت، دمکراسی بوجود نمی آید، ولی سکولاریسم برابر با دمکراسی نیست. انتظار بر این بوده و هست که با تعمیق دمکراسی سیاسی، اقتصاد سرمایه داری نیز تعدیل شود. اما این خواست عقلانی، خود به خود انجام نگرفته، بلکه برای خنثا کردن نقش مخرب سرمایۀ انحصاری در معیوب کردن دمکراسی به جنبش هایی از نوع جنبش وال استریت نیاز است. آزادی و دمکراسی نمی توانند از خودشان محافظت کنند. نیروی فشار اجتماعی همواره برای مهار قدرت انحصاری ضروری است. جنبش وال استریت به عنوان جنبش مدنی و مسالمت آمیز در بطن سرمایه داری (با بهره گیری از دمکراسی موجود در جوامع سرمایه داری) در پی محافظت از آزادی، دمکراسی و موقعیت صدمه دیده طبقات میانی و فرودست جامعه است.
سخن کوتاه این که بحران سرمایه داری به معنای پایان آن نبوده و نیست. زیرا انسان هنوز به بدیل مناسب تری دست نیافته است. جوامع باید در نظم قانونی و در امنیت زندگی کنند. اگر نظم سرمایه داری پاسخگوی نیازمندی های کنونی بشر نیست باید بتوان پیش از بهم ریختن آن، بدیل مطلوبی را در نظر و عمل به تصویر بکشد. نظریه پردازان علوم اجتماعی و فلاسفه، خارج از درگیری های قدرت در تلاش بوده اند که با توجه به ویژگی های فردی و جمعی انسان، برای این بن بست راه های مناسبی بجویند. آنچه تا به حال ارائه شده است هنوز خارج از مناسبات تعدیل شده سرمایه داری نیست. بسیاری از کوتاه بودن عمر سرمایه داری سخن گفته اند، ولی نتوانسته اند شکل و محتوای بدیلی که قرار است جایگزین سرمایه داری بشود را معرفی کنند. اساس سرمایه داری “مالکیت خصوصی”، “رقابت” و “سود بری” است. سوسیالیسم هم نتوانست این ویژگی ها را نادیده بگیرد. فقط شکل آنها را تغییر داد و آن هم البته دوام نیاورد. مشکلات جوامع بشری بسیار پیجده تر از آن است که فرمول های تک مجهولی بتواند آن را مرتفع سازد.
برخی با پیش کشیدن نام کارل مارکس فکر می کنند که مارکس، راه حل مشکلات بشر را پیدا کرده بود و آن، همانا نابودی سرمایه داری است. با این تلقی، آنها مارکس را بی اعتبار می کنند و در حد یک رمال و پیش گو، تنزل اش می دهند. مارکس به عنوان یک نابغه، نظریه هایی را پیشنهاد کرده است که برخی از آنها هنوز بسیار معتبرند، برخی فقط در زمان خود او می توانست اعتبار داشته باشند، و برخی مانند نظریه “دیکتاتوری پرولتاریا” هیچ زمان اعتبار نداشته است. دیکتاتوری پرولتاریا که البته پس از نقد هم رزمان مارکس وی روی آن اصرار نورزید از نظریه های اصلی او نیست. این نظر توسط لنین مدون شد و به دیکتاتوری و بورکراسی احزاب کمونیست بدل گردید. همین عامل یکی از اصلی ترین دلایل شکست و فروپاشی سوسیالیسم بوده است. اگر در جوامع سوسیالیستی آزادی و دمکراسی وجود می داشت، آنهم مانند سیستم سرمایه داری دائم خود را اصلاح می کرد و اشکلات اش را برطرف می نمود. ولی ضدیت حکومت های کمونیستی با لیبرالیسم (پایه آزادی و دمکراسی)، سرانجام سبب شد که این نظام به جای اصلاح، به نیستی کشیده شود. اصولا نبود آزادی در سطح خرد، یعنی گروه، و در سطح کلان یعنی جامعه، شانس اصلاح اشتباهات و کاستی ها را از میان می برد و تنها گرینه، یعنی نفی و نیستی و فروپاشی کل نظام، باقی می ماند. مارکس به ماتریالیسم تاریخی و دیالتیک معتقد بود. یعنی او جوامع و انسان را متحول می دید، نه ایستا. ولی پیروانش از او پیغمبر و از نظراتش دین ساختند.
وقتی مارکس نظراتش را نوشت بشر هنوز اتومبیل نساخته بود. امروز ما در دنیایی زندگی می کنیم که یک واقعه کوچک در گوشه ای از دنیا می تواند همزمان در تمام دنیا به تصویر کشیده شود و در برابر دیدگان و داوری میلیون ها نفر قرار بگیرد و واکنش مثبت و منفی ایجاد کند. جوامع بشری مجموعۀ پیچیده از کنش ها و واکنش هاست. اعتراضاتی که از وال استریت آغاز شده است می تواند طی کنش و واکنش های درست و سنجیده، حتی جهان گیر شود و از جزیره های کوچک قدرت، قدرت های بزرگی بوجود آید که به جای نظم ناعادلانه کنونی و فساد قدرتمند اقتصادی و سیاسی و دینی حاکم، نظمی که با سرشت مثبت انسان سازگارتر باشد شکل بگیرد. ولی این “پایان تاریخ” نیست و بی شک این روند و جستجو برای زندگی بهتر و عادلانه تر ادامه خواهد یافت.
منبع: مدرسه فمینیستی