خشونت پدیده نهادینه شده در ایران

امیر رزاقی
امیر رزاقی

برخی از صاحبنظران علوم اجتماعی خشونت و پرخاشگری را اکتسابی و آن را نتیجه تعامل پیچیده‌ای بین تمایلات افراد و پاسخهای آموخته شده آنان دانسته اند؛ همچنین این صاحبنظران، خشونت و پرخاشگری را در انسان، حتی اگر ذاتی هم باشد قویاً تحت تأثیر عوامل اجتماعی می‌دانند. اگر به تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران نگاهی بیاندازیم رفتار خشونت آمیز را می توان در طول تاریخ به وضوح مشاهده نمود و می توان گفت خشونتی که در کشور دیده میشود ناشی از پدیده‌هایی است که همواره در طول تاریخ این سرزمین وجود داشته و مولد خشونت بوده‌اند.

نبود آزادی در جامعه و وجود استبداد و سرکوب اجتماعی توسط حکومتهای مستبد و تمامیت خواه و دیگر پیامدهای ناشی از آنها مانند نبود عدالت، امنیت اجتماعی و… به تدریج بر فرهنگ مردمان این سرزمین تاثیر سویی نهاده و به سلامت اجتماعی جامعه ایران ضربات جبران ناپذیری را وارد نموده که تاثیرات آن در پندار و رفتار و گفتار افراد جامعه قابل مشاهده است.

نبود آزادی و وجود استبداد و اختناق اجتماعی در طول تاریخ تا به امروزسبب گردیده است که بسیاری از اعضاء جامعه، اندیشه و نظر خود را تا زمانی که مطمئن نشده‌اند خطری متوجه ایشان نمیشود، بیان نمی دارند و یا اگراندیشه و نظر خود را بیان میدارند به گونه ای است که معانی و تفاسیر متعددی از آن مستفاد شود. شاید این گفته معروف را که زبان سرخ سرسبز می دهد بر باد باید ناشی از همین وحشت آزادانه سخن گفتن دانست.

نبود آزادی و گروه های اجتماعی و نظامهای ارتباطی عمومی مستقل ازحکومت و عدم درک صحیح و یا بی اطلاعی مردم از محاسن چنین پدیده هایی و همچنین توده ای باقی ماندن مردم از یک سو و از سوی دیگر وجود اختناق و سرکوب توسط حکومت، همواره سبب گردیده اجتماع از یادگیری گفت و شنود و گفتمان اجتماعی محروم بماند و چون بسیاری از کشورها نتواند با گفتگو و منطق و در سلامت، مسایل و مشکلات خود را حل نماید.هابرماس معتقد است خشونت آنجایی رخ میدهد که گفت گویی در نگیرد و اختلال ارتباط انسانی پدید آمده باشد.

در نظام استبدادی و تمامیت خواه سخن از بالا به پائین و بصورت خطابه می باشد و چون آن سخن از سوی حاکم و حکومت به جامعه میباشد، لذا مردم باید آن را وحی منزل دانسته و از صاحب سخن چیزی نپرسند ویا او را نقد ننمایند. به عبارتی دیگر حاکم فرمان میدهد و مردم موظف به فرمان پذیری هستند.

این شکل از پدیده و فرهنگ استبدادی بوجود آمده ناشی از آن، خلق و خوی را گسترش میدهد که ارتباط میان افراد و گروه‌های اجتماعی را به میزان قابل توجهی کاهش می دهد و حتی در مواردی مختل می نماید ، بدین گونه که افراد جامعه به سختی در مورد مسائل سیاسی، اجتماعی و… با همنوعان خود به گفت و شنود منطقی و مسالمت آمیز می پردازند.

رسوخ فرهنگ استبدادی در بطن جامعه، سبب میگردد که افراد جامعه با یکدیگر به سختی تعامل داشته باشند و در بسیاری از موارد افراد مورد قبول همدیگر قرارنگیرند و در اندیشه و تشخیص خود مطمئن باشند و خود را از خطا به دور بدانند. اعضاء این جامعه انتظار دارند که دیگران بدون هیچ پرسشی نظر آنان را بپذیرند و این نوع اندیشه و رفتار باعث میگردد که افراد خطابه خود را بصورت خطابی و یک سویه بیان دارند.

با نهادینه شدن خشونت در درون جامعه، این پدیده دیگر نه تنها در جامعه، پدیده ای انزجار آور، غیر اخلاقی و ناشایست تلقی نمیشود، بلکه در بسیاری از موارد حتی از سوی افراد جامعه حق و جایز دانسته میشود. و زمانی هم که خشونت در جامعه نهادینه میگردد این نهادینه شدن را بخوبی می توان در کوچکترین نهاد اجتماعی، یعنی نهاد خانواده ملاحظه کرد. هرعضوخانواده به خود حق میدهد با دیگر اعضاء رفتار خشونت آمیز داشته باشد ودر بسیاری از موارد با هر آنچه که خلاف نظر او باشد با تحکم برخورد نماید. در درون اجتماع نیز هر یک از افراد جامعه خود را محق میداند که با هررفتار، گفتار و نظر مخالف با پرخاشگری برخورد نماید وخود را بری از هرگونه مجازات بداند.

 با توجه به نهادینه شدن خشونت در جامعه اگر بخواهیم تنها در حاکمیت، این خشونت را بیابیم وبه نقد آن بپردازیم و از خشونت دربین افراد جامعه غافل بمانیم، کمکی به از بین رفتن این پدیده ننموده ایم. باید بدنبال خشونت از حکومت تا تک تک اعضاء جامعه باشیم. شاید بتوان گفت قدرت استبدادی و خشونت اعمال شده از سوی آن هم ناشی از ضعف جامعه میباشد.

برای از بین بردن خشونت در جامعه‌، باید آن را از قالب فرهنگ بودن خارج و با پیگیری آحاد جامعه قوانینی بر ضد خشونت وضع نمود. باید گفتمان منطق و فرهنگ نقادی و فرهنگ تساهل و تسامح و مدارا را جایگزین آن کرد و با گفت و شنود به رفع مسائل اجتماعی پرداخت.این کار هم تنها زمانی میسر میگردد که جامعه خود در حذف این پدیده بکوشد و از درون کوچکترین واحد جامعه، یعنی خانواده برای حذف خشونت اززندگی اقدام نماید. خانواده اساسی ترین نهاد جامعه است؛ جامعه ای می تواند ادعای سلامتی داشته باشد که نهاد خانواده در آن سالم باشد چرا که بخشی از رفتارافراد جامعه ناشی از آموخته ها و نقشهای آنان در خانواده میباشد. لذا برای ساخت اجتماعی سالم باید خانواده ای سالم ساخت و در پی آن حاکمیتی سالم بوجود آورد.