نیکلاگاریمالدی در کتاب انسان پاره پاره می نویسد: “حقیقت و عدالت با دعاهای غیرمذهبی خیری که بدرقه انواع داد و ستدهای خلاف قانون می شود به حراج می روند. به اتکای مقام، منصب، صلیب، کرسی، مسند، همه چیز را می توان خرید: احزاب، سندیکاها، روزنامه ها، عقاید و اکثریت مجلس ملی را که از صدر تا ذیل همه به فساد کشیده اند. هر کس مزاحمتی ایجاد کند کنار گذاشته می شود و اگر سخنی بر حق باشد، خاموشش می کنند. سرانجام کیست که تسلیم این نیروی فاسد کننده فرصت طلبان و سوداگری نشده باشد؟ این انحطاط همگانی خصلت ها و فضایل اخلاقی با امتیاز دادن و سازش کردن، لزوماً این بی خیالی، وادادگی، خوش خدمتی، خودپسندی و سبکسری را که نشانه های بی فرهنگی رو به افزایش و بربریت اند از پی می آورد (1382 ـ 32)”
به محض مطالعه این جملات از گاریمالدی،خیلی سریع، تصویر وضعیت جامعه کنونی در مخاطب ایرانی زنده می شود: تجاوز های دسته جمعی،اعتیاد، خودکشی،تلفات جاده ای،زورگیری،سرقت و … همه اخبار پیرامون فرد ایرانی را آکنده از هراس و اضطراب نموده است.در واقع؛گفتمان فساد سیاسی سایه خود را بر عرصه ی عمومی انداخته است و بناچار هر رابطه ای مخدوش شده و بهره وری بی اخلاقی از هر نوع ارتباط و معنا، گونه ای وحشتناک از عوامفریبی پذیرفته شده را منعکس می کند. ریاکاری در همه عرصه ها بیداد میکند و متاثر از آن،در جامعه همه از نقد می گویند و خود را نقدپذیر معرفی می کننداما منتقد را نابود میکنند؛ کلیه آحاد جامعه، از آزادی می گویند و حفظ حرمت انسان ها، هرکسی از نقد بی عدالتی شعر می سراید و دیدگاه های عدالت محور را بیان می کند، و همه از اخلاق دم می زنند و…اما اینها همه دروغهایی هستند که به جای سخن راست تنها بلغور می شوند.در اصل،تمامی این متن ها وانموده هایی هستند برای تخریب آن نمود اصلی.
کلمات و مفاهیم، قلب واقعیت شده اند و نتیجه ی آن نوعی عدم امنیت و ناهنجاری مفرط در جامعه را باعث شده است. در وضعیت کنونی،حقیقت کالایی شده که هر کس به اسم آن بر سر آن هرگونه معامله ضد آنرا به انجام می رساند. همه باج گیر و باج پرداز شده اند و همه از هر دوی این رفتارها ناله و مویه می کنند. حوزه رسمی به تعریف هر کنشی می پردازد و با تغییر در مفاهیم به نفع خود و استحکام پایه های خویش همانند وضعیت جامعه 1984 اورول رفتار می کند. تفکیک نقد به دلسوزانه و خصمانه، سرکوب نقد واقعی و حمایت از نقد منصفانه، تکفیک کلام ها با تفکیک بین صاحبان خودی و یا غیرخودی کلام ها، تخریب نقد و منتقد و توجه به تعامل و هم اندیشی! و …
اما چه باید کرد؟
بنظر می آید مهم ترین کاری که می شود انجام داد جستجوی حقیقت و برملا کردن توهم است تا بصیرت و شناخت در جامعه ایجاد شد و افراد جامعه دگرگون شوند. این مهم بیش از هر چیز و هر کس به عهده روشنفکران و مطبوعات است تا ریا و دروغ از صحنه جامعه رخت بربندد و جامعه با چشم باز به خطوط بین سطور بنگرد و نقاب از چهره ی سالوسان و عوامفریبان برداشته شود. اریک فروم روانکاو و از اعضای مکتب فرانکفورت می گوید “گفته های هر کس را باید در مجموعه کردار، پندار و گفتار در نظر گرفت و اگر میان این سه جلوه از تمامیت فرد وحدت نباشد واژه ابزاری در خدمت فریب و ریا خواهد بود”. بهمین دلیل مهم لازم است روشنفکر و روزنامه نگار ایرانی با توجه به این مهم که از آموزه های باستانی خویش و از گفته های زرتشت است از استفاده ابزاری و ریاکار اهالی انتخابی و انتصابی قدرت پرده بردارد که به گفته مارکس وظیفه اصلی روشنفکر نیز جدا از تعبیر، تغییر جهان است. اصلاح طلبان ایرانی در هشت سال اصلاحات تنها به تغییر و فلسفه پردازی پرداختند و گامی بسوی تغییر وضعیت برنداشتند بهمین دلیل در ابتدای راه جامعه آنها را واگذاشت زیرا تعبیری که آهنگ تغییر ندارد و تغییری که بی نیاز از تعبیر باشد کور است. لازمه این رفتار اما شجاعت است همان عنصری که پیش از این،در اصلاح طلبان ایرانی گوهر نایاب بوده و حتی آنان خود اگر کسی این خصلت را دارا بود با انگ تندرو و رمانتیک و تخیلی زدن به او، وی راتخطئه می کردند چرا که حاضر به تحمل سختی و پرداخت هزینه نبودند. اصلاح طلبان دوست داشتند همراه اکثریت باشند بدون درک این مهم که اکثریت در صورت عدم پویایی به اقلیت تبدیل می گردد اما به گفته ادوار سعید “آنچه کمتر از همه اهمیت دارد این است که روشنفکر رضایت خاطر مستمعین خود را جلب نماید نکته اصلی مزاحم بودن، مخالف بودن و حتی ناخوشایند بودن است”. کاری که اصلاح طلبان ایرانی هرگز به آن مبادرت نکردند.
به گفته نیچه “اندیشه ورزترین مردمان اگر دلیرترین نیز باشند دردناک ترین بلاهایی را نیز از سر می گذرانند که هیچ کس نگذارنده است”.
اصلاح طلبان ایرانی خصیصه ی دلیری را نداشتند و بواسطه گریز از پرداخت هزینه و تحمل درد و رنج دوباره مشروطه به مطلقه تبدیل و اصلاحات تعطیل گردید و…