مانلی

نویسنده

آسمان بی گذرنامه

 

۱

نزدیکایِ چشم

 

اتفاق افتاده.

باید اتفاق افتاده باشد.

در گذشته‌ها. بعدها هم.

نزدیکتر. کمی دورتر.

اتفاق افتاده، اما نه برایِ تو.

 

تو ترسیدی، زیرا که اولین نفر بودی.

تو ترسیدی، زیرا که آخرین نفر بودی.

زیرا که تنها بودی. زیرا که مردم بودند.

زیرا که به چپ زدی. و به راست.

زیرا که باران بارید. زیرا که سایه آمد.

زیرا که هوا آفتابی شد.

 

چه خوش که جنگل آنجا بود.

چه خوش که درختی آنجا نبود.

چه خوش که نردبانی بود وُ  قلابی، تیری، ترمزی،

گوشه‌ای دنج دری ، گردشی، چند میلیمتر، لحظه‌ای.

چه خوش که علفی رویِ آب جاری بود.

 

 و نتیجه بود، و زیرا که، و به هر حال، و با این وجود.

چگونه پیشی می‌گیرد یک دست، یک پا، یک فاصله‌یِ کوتاه، یک ذره‌،

از یک برخورد.

 

پس تو اینجائی؟  یک‌راست آمده از یک فرصت؟

سوراخی داشت تور وُ  تو از آن گذشتی؟

نه شگفت‌زده نمی‌شوم، غفلتی بود.

فقط بشنو

چگونه قلب من درونِ قلب تو می‌تپد.

 

2

ساعتِ چهار صبح

 

لحظه‌یِ میان شب و روز.

لحظه‌یِ میان شکم و پشت.

لحظه‌‌ای برایِ سی ساله‌ها.

 

لحظه‌‌ای که قبل از خروسخوانِ سحر پاک می‌شود.

لحظه‌‌ای که زمین دیگر ما را نمی‌شناسد.

لحظه‌‌ای که می‌رسد از مشعلِ خاموش  ستاره‌ها.

لحظه‌‌ای که هیچ چیز – از-  ما – باقی – نمی‌ماند – در – دره های- ما.

 

لحظه‌یِ‌‌ خالی

تهی و لال.

ژرفنایِ همه‌یِ لحظه‌‌‌های دیگر.

 

حالِ هیچکس خوش نیست ساعتِ چهارِ صبح.

و شادباش باید گفت اگر

حالِ مورچه‌ها خوب باشد ساعتِ چهارِ صبح.

ما انتظار ساعتِ پنج را می‌کشیم،

حال اگر عمری باقی.

 

برگردان : رباب محب

 

 

 

1

با درختها فارسی حرف می‏زنم

 

من غریبه ام

با درختها فارسی حرف می زنم

درختها پاسخم می دهند

درون این خویشاوندی

غریبه نیستم

2

گل سرخ

شعر

از زخم می‏جوشد.

چون گلی سرخ‏

از سینه ی  تو.

 

3

تمثیل‏ها

بلَدرچینی در خرمنزار خاموش خانه ساخت‏

شاعران‏

آفتابگردان را

 تمثیل آفتاب دانستند

 گندم را

 تمثیل نان‏

و کلمات را

 تمثیل آزادی.