آمد و نشست وهرچه خواست گفت. به هیچ حقیقتی رحم نکرد. فقر در کوچه تاخت می زد و گفت که همه رو براهند. نفس بند آمده و دل به خون نشسته و زندانها پر از صدایِ محبوس بود و گفت که آزادترین جای دنیا، اینجاست.
زُل زد به دوربین و دروغِ بی شرم گفت. صدای شومش به دشت شب ایران دوید و سکوتِ سرد پاسخش.
چه انتظاری بود از آن مجری و آنها که تصویر از دروغ مجسم برمی داشتند تا به بُغضی تلخ بگویند که خاموش شو، بس است این ویرانی و بر باد دادنِ همه هستی ما.
مجری خود هزار عاقبت وعافیت داشت و سرمایه در خطر. نشست و ذبحِ حقیقت دید و شَتک این خونبازی بر صورتش پرید و لبخند زد و به خنده لطیفه گفت که مردم می گویند گاز که گازمان گرفت.1
زشت است شوخ طبعی، میانِ فاجعه، این لبخند کریه نشانه ی بیچارگی انسانیت است.نماد بی ارزشی خود و آنچه بر سرش می آید. خدای نکرده مگر مردم تن داده اند به مدیریت فساد و مگر که خود نیز گوشه ای از این سفره سیاه گرفته اند و نشسته اند.
مدیریتِ فساد
نظام اسلامی سالهاست که مدیریتی منحصر به فرد و یگانه را به دنیا عرضه کرده است، فساد تولید می کند و عرضه و ما ایرانیان خریدارانش.
نوع زندگی ایرانی به سکوت و ریا آلوده است. تعهد بی تخصص اوایل انقلاب، توفانی از ریا بر پا کرد و چهره مسوولان نظام را به ریشی انبوه و یقه بسته تقوی آراست و دستشان به مال بیت المال و خون مردم باز کرد. نظام اداری واژگون شد و کار ترقی به دستگیره های چاپلوسی و انگشترِ عقیق و تسبیحِ شاه مقصودی بند شد.
کمیته ها علم شدند و قضاتِ دادگستری خانه نشین و برجایش زندانبانان و ماموران اجرای احکام، ترفیع گرفتند و قاضی شدند. در چهره صلواتی و مرتضوی، خلاصه عدالت نظام
می شود دید.
دراین دین تازه که نظام اسلامی آورد، جهت بادنمای اخلاق، به باد عبای روحانیت حکومتی بود. بنیانگذار در قاعده ای هولناک، اخلاقِ کارگزارانِ نظام تصویر کرد. “حفظ نظام اوجب واجبات است”. این یعنی همه کار می توان کرد، آنچنان که امروز هر چه بر ذهن اهل ولایت می رسید در سرکوب کرده اند و دروغ موسیقی متنِ زندگی ماست.
انگار حکومتِ شیعی ولایت فقیه که قرار است به امام غایب ارث رسد، درعبرتی تاریخی از امام علی، قصد دارد تا اشتباهات ایشان در عدالت ورزی را انجام ندهد و قدری هم از معاویه کیاست و سیاست بیاموزد.
حتی در دهه شصت که حاکمان مدعی اند، قطعه ای از بهشت بر جبهه های جنوب فرود آمد، خونِ رزمندگانِ گمنام و دل پاک که به عزم دفاع از وطن و دین و رسیدن به کربلا جبهه می رفتند، در کیمیاگری سیاه به مال و اموال تبدیل شد و برخی مسوولان نظام به تاجرانِ اسلحه تبدیل شدند و یا به سردارانی متوهم که با جانِ آدمیان، دست گرمی شطرنج بازی می کردند. ثروث صادقِ محصولی، محصول همان سالهاست. محسن رضایی هم، قد هزاران رشید را به خاک کرد و عاقبت رشادتی نداشت.
عملیات کربلای چهار به قصد فتح بصره و بنا بر هوس فرماندهان سپاه در زمین باز و بی دفاع شلمچه، کمر رزمندگان ایرانی را شکست و آنچنان کشته گرفت که صدام حسین با عنوان “یوم الاحصاد”روز درویی بزرگ جشن گرفت و در این سو گزندی به فرماندهان ناشی دلِ سنگ نرسید. جنگ تمام شد و شکست در نبردی هشت ساله که به آتش بس عاجزانه ایران ختم شده بود را پیروزی اعلام کردند و تنها آیت الله منتظری راستگو بود که فریاد کرد و اعتراض که جای چراغانی کردن و پایکوبی نیست و پاسخ این همه جوانان گلگون کفن و خسارتِ عظیم مالی را که می دهد.
زندگی ایرانی در سی سال گذشته از این ور و آن ورِ بام افتادن است. گرم شدن و سرد شدن ، سخت شدن و شکستن. سالهای زندگی در جمهوری اسلامی، مردم ایران را با تناقض اخلاقی مواجه کرده است و سوالات بنیادین که:
دروغ واقعا بد است؟
آیا برای رسیدن به هدف باید کارو تلاش کرد و دوید؟
می توان به کسی اعتماد کرد؟
پاسخ خوبی ، خوبی است؟
هنوز جای شکر دارد که مردم ایران، ذوب در قاعده اخلاقی بنیانگذار نشده اند و هنوز می توان امید داشت که حفظ خود و تنها خود را اوجب واجبات نمی دانند، اما این امید هم شعله ای است که به زحمت و رنج روشنایی دارد.
نظام اگر نگوییم به تدبیر، شاید هم به غریزه، فساد را به عنوان ابزاری حکومتی ترویج می کند، نزاعِ بین قومیت ها، عملا همبستگی ملی را سست کرده، ازهمان ابتدای شکل گیری جمهوری اسلامی لقب پابرهنگان و مستضعفان بر سینه طبقه ندارِ جامعه، مثل مدالی آویخت و کینه ای را در دلِ روستانشینان و حاشیه نشستگان انداخت از شهرهای بزرگ و خصوصا تهرانی ها.
از سوی دیگر سرکوب کردها و نزاع با زبانِ آذری و توسعه نیافتن عمدی بخش های سنی نشین، دست های برادری را میان ایرانیان کوتاه کرد.
نظام توانست هرگونه حزب سیاسی مستقل را منهدم کند و اثری هم از سندیکاهای صنفی باقی نگذارد و در عوض، انجمن های صنفی و احزاب دست سازی بسازد تا با پسوندهای انقلاب و اسلام در آستانه انتخابات به “سیزده ِبدر” سیاسی و راهپیمایی آیند. با این حساب مردم ایران به توده ای ناشکل تبدیل شدند که واکنش و تصمیم شان برای خودشان هم غیر منتظره است.
احمدی نژاد و دولتش سرآمد اینگونه مدیریت هستند و آنچنان که می گوید، هزاران ساعت کار کارشناسی کرده اند تا چگونه با نظام یارانه ها، نفس طبقه متوسط را بند بیاورند و با طرحهای زود بازده ، بیخ و بن صنایع بزرگ و احتمالِ شکل گرفتن طبقه سرمایه دار را برکنند و دست آخر، دست ملت را همواره به گدایی از دولت دراز کنند و در نهایت طبقه سرکوبی بسازنند که با فقر فرهنگی و بودجه نفتی، بقایای تمدن ایرانی را بر باد دهد. اما این همه ماجرا نیست، فساد در آن سو و میانِ ملت نیز در جریان است.
خانه های خلاء
در ظهور احمدی نژاد نه فقط معجزه تقلب، بلکه اشتباه بزرگ ایرانیان هم نقش داشت. بار اول که احمدی نژاد سر بر آورد، ایرا نی ها این نکته واضح را ندانستند که نباید رای را به هدر داد و انتخابات جایی برای بازی نیست، آن هم بازی با سرنوشت.بسیار بودند که رای دادند تا ببینند چه می شود و به مسخره و خنده، عده ای در یک مهندسی معکوس به احمدی نژاد رای دادند تا نظام فرو ریزد و غافل از اینکه پیش از نظام، ایران بر باد خواهد رفت. درست سر بزنگاه، سیا ستمداران اصلاح طلب نیز غافل از مکر استبداد دینی ، چنان پراکنده آمدند که جایی برای اتحاد نماند و گرنه رای مجموع اصلاح طلبان، غمگنانه از آرای دور اول احمدی نژاد بیشتر بود.
پیش از این هم ایرانیان حامی اصلاحات که بنابر رای خاتمی بیش از بیست میلیون نفر بودند، خونسرد از کنار تحصنِ مجلس ششم عبور کردند و در آن جمعه که انتخابات شورای شهربود در خانه ها نشستند تا آبادگران با دویست هزار رای از شهر میلیونی تهران، پایتخت را به احمدی نژاد تقدیم کند.
این ظاهر ماجراست، اما چه باید گفت که جامعه ایرانی جدای از اشتباهات مهلک در فهم سیاست از خودخواهی های بزرگ رنج می برد. جامعه ایرانی سالهاست که ناظر است و نه بازیگر، نبودن مجاری احزاب و اصناف، اگر که دلیلی برای شاخه نشدن و بار و برگ ندادن باشد، دلیل نادیده گرفتن وجدانِ فردی نیست. ما ایرانی ها گویا در امور که به زندگی فردی مان مرتبط است هم قائل به واجب کفایی هستیم.
عده ای مبارزه می کنند و به زندان می روند و دسته ای خرید می کنند و زندگی و شمار بیشتری رنج می برند و بی اینکه بیاندیشند که ریشه این درد، نه در صاحبخانه و بقال محل که در حکومت فاسد است.
مسائل ایرانی به دستِ پر توان هموطنان یا آنقدر پیچیده می نماید که به معجزه و تقدیر حواله می شود و یا آنچنان ساده انگارانه رها می شود تا عاقبت به گره کوری ختم شود. تربیت نادرست وعبرت ناشایستی که پدران و مادران از تاریخ گرفته اند، قبل از آنکه شهامت پذیرفتن اشتباه را داشته باشد، اصول اخلاقی را متهم می کند و به طور کلی به نسل بعد آموزش می دهد که جز به خود و این دنیای انفرادی و قرنطینه خانه های خلاء، فکری نکنند که دردسر آفرین است.
مالکیت ایرانی تا حیاط خانه می رود و اگر خودرویی باشد ، امتداد سیاری می گیرد، اما خیابان و شهر انگار که از آنِ ما نیست و در یک عقب نشینی مضحک، همه را به دولت باخته ایم و از همین است که لشگر هفتاد هزار نفره ای مهیا می شود تا باقی مانده اختیار مردم در پوشیدن و راه رفتن را غارت کند.
به اینجا که می رسیم سوختن و ساختن آغاز می شود و دل بستن به آب باریکه دنیا که از منبع فساد حکومت جاری است و بوی نفت می دهد. در وقایع انتخابات سال 88 شوری درگرفت و مردمان خداجویی میان این بحرانِ توحید، به خیابان زدند اما چه باید گفت که وجدان های بسیاری تلنگر نخورد و بازارِ تهران که به تعرفه ای در اعتصاب است، چرتکه را تکان داد و از کانون وکلای دادگستری که مدافع حق و از نهاد های بازمانده مدنی است، صدای ناله ای هم بر نخاست.
از همه دردناکتر نمایندگان اقلیت اصلاح طلب مجلس بودند که زندان رفتن و شکنجه دوستان می دیدند و بر صندلی نشستند تا شورای نگهبان به تحقیر، رد صلاحیتشان کند.
روح ایرانی مجروح است. این جراحت اما به دست ایرانی مرهم می گیرد، اگر حکومت تازیانه می زند، مردم که نوازش می دانند، ایران ما به نوازش نیاز دارد. چه قدر این صدا دور شده است:
در روح و جانِ من می مانی ای وطن / به زیر پا فتد آن دلی که بهر تو نلرزد
شرح این عاشقی ننشیند در سخن/ که بهر عشق والای تو همه جهان نیارزد