صحنه

نویسنده
پیام رهنما

شلختگی در بیان موضوع و اجرا

گاهی اوقات یک تئاتر با آفرینش تصاویری جذاب وزیبا می تواند تماشاگرش را با لذت تماشای مولفه های ناآشنا اما قابل فهم بصری درگیر کند و از به هم پیوستن این تصاویر،داستان را به گونه ای روایت کند که هم به لحاظ زیبایی شناسی دیداری و هم از نظر تحلیل ژرف ساختی ارزشمند باشد.تئاتر کتایون فیض مرندی که محتوای نمایشش با فیلم هم نام خود هیچ سنخیتی را ندارد تلاش می کند به خوبی از چنین رویکردی استفاده نماید.نمایش به زیبایی بحران محتوایی قهرمان خود را پیش می کشد و سعی می کند با طرفندهای دراماتیک هر یک از کاراکترها،آن ها را در مرحله آزمایش قرار داده و از این طریق به رویدادهای بر آمده از عکس العمل ها پاسخ دهد.بدین ترتیب بحران حاصل شده در میان اعضای این نمایش که قابلیت های بسیاری را هم در خدمت موقعیت های فرعی و اصلی اجرا از خود نشان می دهند،فرصت پیدا می کند که هم از منظر روان شناسی و هم از دیدگاه سیاسی واجتماعی،مواضعش را مشخص و تعریف کند و پیامش را با بیانی خلاقه و هنری انتقال دهد.

نمایش در هفت اپیزود اجرا می شود.دراین هفت قصه تنها یک  قهرمان مشترک وجود دارد و او “سرور” با بازی نگار عابدی است.زنی که تنها دغدغه اش نگهداری از مادر کهنسالش است و در کنار این موضوع به حواشی دیگر زندگی خود نیز می پردازد.

با نگاهی موشکافانه به جنس داستان و خط روایی این اثر متوجه می شویم که “ورود آقایان ممنوع” اگرچه قصد دارد همچون یک تراژدی ظاهر شود اما چیزی بیش از یک ملودرام احساساتی از آب درنمی‌آید. سیر تحول وقایع در این اثر، انفجاری است و از منطق محکمی پیروی نمی‌کند. قهرمان داستان، یک زن ساده  است اما رفتار و طرز تلقی‌اش از وقایع و دریافتش از مسایل، از همان آغازین قدم‌های تحول و شناخت، بسیار فیلسوفانه و خردمندانه می‌شود،به علاوه او هیچ دخالتی در سمت‌گیری وقایع ندارد و هر از گاه نیز تفسیرهایی ارائه می‌کند که با موقعیت ویژه و خاستگاه اجتماعی‌اش همخوانی ندارد. درحقیقت، نظر و ارادۀ نویسنده را اعمال می‌کند.
“ورود آقایان ممنوع”روایت‌گر چگونگی تحول و دگرگونی در شناخت و آگاهی یک انسان از جهان پیرامون است: انسانی ساده‌دل و دوستدار زندگی و زیبایی، انسانی دگردوست و عاشق که در موقعیتی ویژه (نوعی سقوط در یک سراشیبی هولناک) از اوج قلۀ توهم با سرعتی سرسام‌آور به قعر درۀ آگاهی و شناخت فرو می‌غلتد.

 

 

فقدان منطق پژوهش بی‌طرفانۀ علمی در ساخت و پرداخت معنایی و محتوایی اثر و عدم توجه به ضرورت‌های درام‌شناختی پرداخت چنین ایدۀ فراگیری، “ورود آقایان ممنوع” را به اثری پرابهام و کاذب فرو می‌کاهد. ارتباط نفس به نفس و زندۀ صحنه و تماشاگر از تئاتر، پدیده‌ای اندیشگانی و روشنفکرانه به مفهوم دقیق کلمه ساخته است تئاتر جایی برای ابراز اندیشه‌های خام فردی و عواطف شخصی نیست. 
تئاتر جایی برای کشف “حقیقت”! (اگر چنین چیزی اساساً وجود خارجی داشته باشد) است. ایده‌های انتقادی فراگیر نظیر آنچه که “ورودآقایان ممنوع” در پی بیان آن است، نیازمند کار پرداخت درام‌شناختی دقیقی است. برون شد هراکسیون از دل اکسیون دیگر یا پیوستگی درونی کنش و واکنش، باید از منطق درام‌شناختی مطمئن و قابل اعتمادی پیروی کند تا درام بتواند خود را (حتی در تخیلی‌ترین، غیرواقعی‌ترین و شخصی‌ترین نوع خود) به مثابه یک حقیقت یا واقعیت غیرقابل انکار (حداقل در جریان و زمان وقوع) به تماشاگرانش تحمیل کند و آنها را در حوادث و وقایع با خود و در خود سهیم کند.

به هرحال آن چه با دیدن این اثر مشهود و آشکار به نظر می رسد این است که نمایش” ورودآقایان ممنوع” هنوز به یک اجرای کامل و کم نقص تئاتری تبدیل نشده است.به طور مثال اینکه صورت نمایش در لحظات به خصوصی به  کمدی مدرن پهلو می‌زند. در کمدی مدرن انسان، در شرایطی باتلاقی گرفتار آمده که نمی‌تواند از آن رهایی یابد. هرچه بیشتر دست و پا می‌زند، بیشتر در آن فرو می‌رود وکتایون فیض مرندی نیز سعی می‌کند در اجرا بیشتر به این سمت نیل کند. از همین رو با بازی‌هایی اغراق شده رو‌به‌رو هستیم. آدم‌‌ها کارهایی می‌کنند که کمتر در جامعه دیده‌ایم. از سوی دیگر در برخی لحظات، نمایش به گروتسک هم نزدیک می‌شود. ما شخصیت‌هایی را می‌بینیم که در کنه این شوخ‌طبعی ظاهری، به یک تراژدی نزدیک می‌شوند. تراژدی که از حماقت‌های آن‌ها شکل می‌گیرد. این در آمیختگی کمدی و تراژدی همچون تصاویری که از آدم‌ها روی پرده می‌بینیم، تصاویر کاملی از آنها نیست. بلکه تصاویری کژ است که چندان قامت آنان را به راستی نمی‌نمایاند.

 

 

آنچه در سالن مجموعه تئاتر شهر به اجرا در می آید کولاژی از موقعیت های جذاب بشری است که هر یک به صورتی مستقل موقعیت هایی زیبا و کاملی هستند و در یک چینش منطقی به درستی هم در کنار یکدیگر قرار می گیرند ومعنا پیدا می کنند،اما چیزی که اجرا برای تبدیل شدن به یک پدیده هنری به آن نیاز دارد و جای خالی آن از ابتدا تا پایان احساس می شود،روح جاری و حاکم بر کلیت اجراست.درواقع اجرای کتایون فیض مرندی در پیوستگی و یکدستی روایتش دچار اشکال است.اجرا کولاژی از تصاویر زیبای نمایشی است ودرسرتاسر اجرای این کولاژ هنرمندانه منطق اجرایی حاکم است اما روح لازم برای تکمیل فرم ها در ذهن مخاطب وبرقراری کامل ارتباط روحی با آن دچار اشکال است.دلیل اصلی این کاستی را هم باید درتمپو و ضرباهنگ اجرا جست و جو کرد.اجرای این نمایش به واسطه تعویض مداوم موقعیت ها وتابلوهای تصویری به دفعات دچار گسست وخروج از یکدستی ریتم می شود. بنابراین به نظر می رسد نویسنده و کارگردان این اثر برای کامل کردن این محصول هنری باید بیشتر به فکر ترکیب تابلوها وچینش روان ویکدست آن ها درکنار هم و مهم تر از همه به جریان انداختن وزنده کردن روح اجرا درکل فرآیند روایت آن باشد.