آذر پایان پاییز نیست

علی معینی
علی معینی

تیرهای تاریکی شب بی وقفه می بارد بر دل رهگذری که پک میزند به سیگار روزمرگی های آسمان  تیره ی سرزمین مادری. اسیر در بند و تنهایی ستارگان؛ رابطه ای نانوشته و همیشگی.

عاشق تاریکی و شب و خلوت، این بار  اما اسیر و درگیر دوگانگی های ذهن. این است حکایت ما وقتی که حتی شب هم غصه دار دل سبز و رنجور یک زندانی است.

خلوت شب، آه جان سوز اللهم فک کل اسیر مادری، بوی گل محمدی، سجاده ی تا سحر گسترده و یک دنیا تنهایی.یک شب بی انتها و سختی  به زور خواباندن کودکی,، وقتی قصه گوی هر شب پدر نیست تا داستان فرداهای خوش بخواند برای دردانه ی بابا. سنگینی ندارد این پلک های نگران.

مرگ ستاره را باور ندارد دل بانو، شعله ی امیدش به نور ستارگان بسته این شب ها.یاد پنجره، یاد آزادی بود، ولی دل میگیرد وقتی می دانی سلول تاریکش از نور روزنه ی پنجره ها خالیست.

وای از شب نا امید. اینجا حزن دوباره ی برگریزان را به تماشا نشسته ایم غریبه.طلب انسانیت خیال باطلی بود که پرپر کرد امید آزادی را.دیر روزی است که بوی پاییز می دهد پستوی خانه. بازار آه سرد، گرم است. چرا پاییز این قدر طولانی است؟!

امید؛ او در من یخ زده. اندیشه  ی پاییز، باز هم، می بارد، اندیشه ی بد پاییز.بی گمان باید رها شد از این روزمرگی، از این یخگسار لحظه ها، از اندیشه ی بد پاییز. پایان پاییز دیدنی است.

پایان پاییز را باید دید، وقتی قامت همچنان ایستاده ی یاران همیشه سبز در بند را می بینی. گردی سفید بر زلف، چینی عمیق از رنج بر پیشانی، ظاهری نحیف از فشار تنهایی؛اما استوار. افق دیدشان را می بینم, نگاهشان پر میکشد تا پایان پاییز.

پایان پاییز شروع زمستان نیست.پایان پاییز؛روزی که، شروع دوباره ی زیبایی ضمیر من و ما باشد.

روزی که انسان، انسان باشد. روزی که ایستاده هم بشود خندید.آسمان همیشه ابری نیست؛ پایان پاییز هم می بارد بر دل ایران.پایان پاییز نزدیک است اگر من و من، همچنان ما بمانیم.

پایان پاییز نزدیک است، نمی دانم کدامین روز نغمه خوان آمدنش میشویم، اما میدانم آذر پایان پاییز نیست!

 

تقدیم به دل پر امید خانواده های زیدآبادی، مؤمنی، ملیحی، هدایت، اسدی، باستانی، تاجیک، سحرخیز و همه زندانیان سیاسی