“شاخص فلاکت” در آمار رسمی به مرزهای ناباور می رسد و سال، پا به گور را در میان “سال های فلاکت” نشانی دیگر می زند به روایت نویسنده از مدار ولایت گریخته و به ایران و انسان وآزادی آویخته؛ صدایش در شعر جاودانه شاعری جاری می شود که روزگار را چنین تصویر کرده است:
“روزگاری
روزگار تلخ و تاری؛
بختُ ما چون روی بدخواهانِ ما تیره.
دشمنان، بر جانِ ما چیره.”
هشدار آخرین فرصت زمستان ۹۰ به اخطار آخرین شانس بهار ۹۱ پیوند می خورد. سال، تمام سال، به کشاکش و فرصت سوزی می گذرد و در روزهایی پایانی سال باز “همه گزینه ها” روی میز قرار می گیرد که دیگر جهان می داند نام دیگر حمله نظامی است. بهانه اش “مساله هسته ای”، سبب بهانه اش “طالبان شیعه” و قربانی اش گل های سرخ ایران.
سال، تمام سال بر مدارهای مکرر می رودو به یک فرمان:
“مقام معظم” ازهمه عناوین زمینی و آسمانی می گذرد، جامه مولای متقیان و عبای پیامبر اسلام برتن علیلش تنگ می نماید و سرانجام برتخت “سلطنت خدا” جای می گیرد. در میانه سال “باسن معظم لله” در کنار آیهای از قران کریم به زیارتگاه مبدل میشود و در پایان سال هر”فرمایش” او حکم “دستور” می گیرد.سردار سرلشگر فیروز آبادی رئیس ستاد کل نیروهای مسلح، وضعیت نهایی اش را ترسیم می کند:“مقام معظم فرزانه+ فرمانده کل قوا + ولی فقیه + رهبری…”
واز همین جایگاه است که” آقا” فرمایش می فرماید: “کشوردرحال پیشرفت است وهیچ بن بست و مشکل برطرف نشدنی در حرکت رو به جلو ملت ایران وجود ندارد.”
محمد نوری زاد که عنوان “نگاه سال” بر گرفته از آخرین نوشته اوست،
بن بست نفرت انگیزی را که دستآورد “نظام” برای “ایران” است، توصیف و رضا تقی زاده تحلیلش می کند: “ایران دو موضوع دشواردرمناسبات خارجی خود -پرونده اتمی و رژیم اسد در سوریه- را در ارتباط با یکدیگر قرارداده است. در نهایت شگفتی، جمهوری اسلامی با سخت تر کردن مواضع خود در یک جبهه، عملا وضعیت جبهه دیگر را نیز دشوارتر از پیش ساخته و با کشیدن «دایره منحوس» از ترکیب این دو معضل به دور خود، یکی را در خدمت بحرانی تر ساختن دیگری قرار داده است.”
“پرونده اتمی” برای یازدهمین سال در مرکز “دایره منحوس” ایران را گام به گام به سوی بحران و وضعیت جنگی می برد، به آستانه تهدید تبدیل بحران به جنگ سوم جهانی می کشاند ودر کشوری که نابخردی دولتش با دستگیری جمشید بسم اله جبران می شود، اقتصاد را گرفتارتار عنکبوت تحریم ها می کند.
یلدای طالبان شیعه، در سالی دیگر از سال های فلاکت، سیاست کورشو، کرشو عصر قجری را تجدید و جمهوری دار را بر پا می دارد.
شیرمشتاق نقشه جنگ را از سوسمار بی باک می گیرد ودر انتظارفرمان حمله می غرد. غرشش راهمه جهان می شنود ودهان گشاده اش برای بلعیدن ایران را می بیند. تنها گفتی “نظام مقدس” را نشئه قدرت بخواب برده است.
برنده “جایزه دولتمرد جهان” می گوید ایران را “شیطان” اداره می کند. ابوالفضل قدیانی از زندان اوین می نویسد: “جای هیچ مماشاتی نیست، علی خامنه ای باید برود.”
نیکلاس کریستف، خبرنگار روزنامه نیویورک تایمز که از سفر دو هزار و ۸۰۰ کیلومتری به ایران برگشته است، می نویسد: “نظام جمهوری اسلامی دیر یا زود از بین خواهد رفت.به نظر من شرایط ایران مثل سایر کشورهای استبدادی درست قبل از سقوط حکومت های آنها است.”
پیام اسقف دزموند توتو به مردم ایران منتشر می شود: “سه سال پیش جهان شاهد بود که میلیونها تن از شما علیه سرکوب و خفقان به پا خاستید، و مردمسالاری و حقوق بشر را مطالبه کردید. بارقهای که شما در ایران افروختید الهامبخش تغییرات بیسابقهای در منطقه شده است. به راه خود ادامه دهید. به خاطر داشته باشید که تاریکترین ساعات شب ساعاتی پیش از طلوع سپیدهدم است.”
حافظ موسوی، ، تاریخ قتل گل سرخ را به ثبت تاریخ می دهد:
فردا، تمام تلویزیون های دنیا
چهره خونینت را پخش میکنند
و صفحه اول روزنامهها، در سراسر دنیا
زیر عکس تو خواهند نوشت:
اینجا تهران است، خیابان امیر آباد و این ندا
“ندای نوشکفته آزادی است”
که از گلوی خونین ملتی بزرگ بر آمده است
شعری برگرفته از فیس بوک، سرنوشت ایران را زیر حکومت نظریه پردازان
ناو، تریلی و پراید به طنز تصویر می کند:
اتل متل توتوله
ایران خانم چه جوره؟
هم غم داره هم غصه
نفت شو خوردن درسته
گازشو بردن هندستون
… آشغال چینی بستون!
همه چی شده واردات، گور پدر صادرات
هاچین و واچین تولید و برچین!
سال 1391 به نفس نفس می افتد.بهار، بر زندان و ولی فقیه غلبه می کند. پیام نوروزی رئیس جمهور آمریکا منتشر می شود. “نظام” را درانتخاب آزاد می گذارد: انزوای بیشتر و یا پذیرش منطق جهان و به شعر حافظ پیوند می خورد:
“در این ایام نوروز همزمان با جمع شدن خانواده و دوستان در این نوروز بسیاری از شما به حافظ روی خواهید کرد که نوشت:
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
همزمان با آغاز بهاری تازه………..”
و در این حیرانی، دردل این ویرانی، که صدای حافظ از واشنگتن بگوش می آید، شاعر حماسه- سیاوش کسرایی- ازقبر غریبش دروین، درهای بهار و امید را می گشاید:
بستیکدم چشمهایشرا، عمو نوروز،
خنده بر لب، غرقه در رؤیا
کودکان با دیدگان خسته وپیجو،
در شگفت از پهلوانیها
شعلههایکوره در پرواز
باد در غوغا
ـ “شامگاهان،
راهجویانیکهمیجستند، آرش رابهروی قله ها، پیگیر،
باز گردیدند
بینشاناز پیکر آرش،
با کمان و ترکشیبیتیر
آری، آری، جان خود در تیر کرد آرش
کار صدها صدهزارانتیغۀشمشیر کرد آرش
تیرِآرش را سوارانی کهمیراندندبر جیحون،
بهدیگرنیمروزی از پی آن روز،
نشسته بر تناور ساق گردویی فرو دیدند
و آنجا را، از آن پس،
مرز ایرانشهر و توران بازنامیدند
آفتاب،
در گریزبیشتابخویش،
سالهابر بام دنیا پاکشان سر زد.
ماهتاب،
بینصیبازشبرویهایش، همه خاموش،
در دلِهر کوی و هر برزن،
سر به هر ایوان و هر در زد.
آفتاب و ماه را در گشت،
سالهابگذشت.
سالهاو باز،
در تمامپهنۀالبرز،
وین سراسرقلۀمغموم و خاموشی کهمیبینید،
وندرون درههایبرفآلودیکهمیدانید،
رهگذرهایی که شب در راهمیمانند؛
نامِآرش را پیاپی در دلکُهسار میخوانند،
و نیازخویشمیخوانند.
با دهانسنگهایکوه، آرشمیدهدپاسخ؛
میکندشان از فراز و از نشیب جادههاآگاه،
میدهدامید.
مینمایدراه.”
در برون کلبهمیبارد.
برفمیبارد بهرویخار و خارا سنگ.
کوههاخاموش.
درههادلتنگ.
راهها چشمانتظارکاروانی با صدای زنگ…
کودکان دیری است در خوابند،
در خواباست عمو نوروز.
میگذارم کُندهایهیزم در آتشدان.
شعله بالامیرود، پُرسوز