همان طور که می شد پیش بینی کرد، هنوز چند روزی از خروج سربازان آمریکایی از عراق نگذشته بود، که گروه های رقیب در آن کشور مخالفت های دیرینۀ مابین خود را بار دیگر علنی کردند. ابتدا ایاد علاوی، رهبر بزرگترین شریک و در عین حال رقیب سیاسی نوری المالکی، دولت را به عهد شکنی و بی کفایتی متهم کرد. در مقابل شیعیان داخل حکومت با به اجرا درآوردن یک نمایش تلویزیونی، طارق هاشمی، معاون سنی رئیس جمهور، را متهم کردند که در کار ترور بسیاری از فعالین سیاسی مخالف خود نقش داشته است. از همین رو هاشمی برای گریز از دستگیری احتمالی به کردستان عزیمت و از آن جا مالکی را متهم کرد که در انفجار های اخیر بغداد و بسیاری از ناراستی های درون حکومت نقش دارد. به همین ترتیب مطلق، معاون سنی نخست وزیر، نیز رئیس خود را به دیکتاتوری بدتر از صدام تشبیه کرد. در این میان مقتدی صدر روحانی شیعۀ هوادار تهران خواهان انتخابات زودرس در عراق شد و نخست وزیر شیعۀ عراق نیز از حکومت اقلیم کردستان خواست تا هاشمی را به بغداد تحویل دهد. این نشانه ها و وقوع چندین انفجار که به قتل دهها شهروند عراقی منجر شد بار دیگر خاطرۀ درگیری های قومی را در عراق زنده کرد که در سال های 2006 و 2007 باعث کشتار هزاران نفر در این کشور بلا دیده شد.
در پی این اتفاقات بهانه ای پیش آمد تا بار دیگر دولت جمهوری اسلامی به عنوان عامل این کشمکش ها معرفی شود. این ادعاها ادامۀ بیاناتی بود که رهبران آمریکایی قبل از خروج کامل سربازان امریکایی به زبان تهدید علیه ایران ادا کرده بودند. آنها به ایران هشدار داده بودند که تلاش نکند بعد از خروج سربازان آمریکایی، از خلاء قدرت سواستفاده بکند. در این نوشتار تلاش بر این است تا اثبات شود بزرگ نمایی در مورد حوزۀ نفوذ ایران در عراق با اهداف خاصی صورت می گیرد. ظاهراً تهران هم تلاشی در جهت رفع این اتهامات از خود نشان نمی دهد. به همین دلایل فرصت های طلایی و واقعی که می تواند در جهت منافع ملی ما از اتفاقات عراق حاصل شود و به صلح و ثبات در منطقه کمک کند، یکی پس از دیگری به تهدید تبدیل شده، بر وخامت اوضاع در منطقه می افزاید.
کشور عراق با جمعیتی حدود سی میلیون نفر، از اقوام و مذاهب مختلف تشکیل شده است. نزدیک به 75در صد آنها عرب هستند و قریب به 20در صد آنها کرد هستند. بیش از 90در صد این افراد مسلمان بوده و بیش از 60در صد شیعه مذهب هستند. اختلافات فرقه ای محصول تحولات بعد از حملۀ آمریکایی ها نیست و به زمان های دور باز می گردد. یکی از قدیمی ترین این نزاع ها در دهۀ سی قرن بیستم ثبت شده که به دلیل اختلافات بین حکومت اقلیت سنی با اکثریت جماعت شیعه در این کشور روی داده است. این آخرین بار نبود که اقلیت سنی در حکومت با اکثریت شیعۀ تحت حکومت درگیر می شدند. بعدها هم این عمل تکرار شد تا اینکه در سال 1980 صدام حسین دستور اعدام تمامی سران حزب الدعوه، مهمترین و شاید قدیمی ترین تشکیلات شیعی، را صادر کرد. لازم به ذکر است که بعد از فروپاشی دولت عثمانی تا سقوط صدام هیچ گاه حکومت به شیعیان نرسید. شواهد حکایت از آن دارد که زخم کهنۀ بین شیعیان و سنی ها برای کسب قدرت با برکناری حکومت حزب بعث التیام برنداشته، روز به روز بر عمق آن افزوده شده است. تعمیق این جراحت ناسور به علل مختلف باز می گردد.
دلیل اول را باید در سنت رایج در عراق برای کسب قدرت سیاسی جستجو کرد. از زمان استقلال عراق از انگلستان تا زمان اولین انتخابات عمومی در عراق پس از اشغال، هر تغییری در میان اربابان قدرت در این کشور با نظامی گری و کودتا همراه بوده است. برای تغییر حکومت ها هیچ گاه رأی مردم به حساب نیآمده است. هر تغییر رئیس دولتی یا با کودتا همراه بوده و یا با دخالت نیروهای خارجی. به نظرمی آید استفاده از ابزار خشونت برای تغییر رژیم در این کشور به نوعی به یک اصل تبدیل شده است. نوع برکناری صدام و ادامۀ خشونت های بعد از جنگ هم روزانه بر انباشت قهر در فضای سیاسی عراق افزود، تا آن جایی که این “اصل پذیرفته شده”، در جامعه نهادینه شد.
بعد از سرنگونی صدام، اگر چه صندوق آرا به میان آمده است، اما در نهایت نیروهای سیاسی برای تعیین سهم خود از پشتوانه های مخفی قدرت، از جمله نیروی نظامی، که در اختیار دارند در چانه زنی های سیاسی بهره می برند. به عبارت دیگر هر گروه سیاسی ثابت کرده که قادر است به نحوی جامعه را درگیر خشونت کند، اگر پیشنهادات آن به نحوی مورد بی مهری سایر گروه های رقیب قرار بگیرد. تجربه های سال های 2006 و 2007 دو مثال بارز این ادعا هستند. یا در سال 2010 نتایج انتخابات در ماه مارس معلوم شد ولی کار تشکیل حکومت به آخر سال کشید. این همه زمان طول کشید تا مشخص شود هر نیروی سیاسی، به غیر از آرا مردم، از چه مقدورات بیشتری در “سایر عرصه ها” برخوردار است. به عنوان مثال هواداران مقتدی صدر با تشکیل سپاه مهدی به یکی از نقش آفرینان مهم فضای سیاسی عراق تبدیل شده اند. از همین رو مالکی هنگام سفر به ایران، نه تنها ناچار شد با دولت تهران گفتگو کند، بلکه مجبور شد به صدر اطمینان دهد که نظرات وی نیز در تشکیل دولت آینده لحاظ خواهد شد؛چرا که مالکی از قدرت نظامی گروه صدر با خبر بود.
یکی دیگر از عواملی که به تشدید خشونت ها در جهت کسب قدرت سیاسی در عراق کمک می کند، ساختاری است که به جای دمکراسی و به نام دمکراسی در این کشور حاکم شده است. به نظر می آید در این ساختار به جای دولتی که باید نظیر یک “شرکت سهامی عام عمل کند” و به همگان امکان دهد در شرایط برابر، فرصت تعیین سرنوشت خود را بیآبند، به یک “شرکت سهامی خاص” تبدیل شده است. این “شرکت” مختص کسانی است که از نیروی نظامی، سیاسی و مالی کافی برخوردار شده اند و در تقسیم قدرت بین شیعیان، سنی ها و کردها، می توانند برای خود جایگاهی بسازند. این گونه “دمکراسی” حاصل از تهاجم خارجی، البته چارۀ محتوم سرزمینی است که در آن هیچ گاه مشق مردم سالاری نشده، همیشه حکومت از لولۀ تفنگ بیرون آمده است. بنابراین تغییر بلافصل این نحوۀ حکمرانی، و تغییر دولت ها در آرامش، قهراً دور از انتظار است.
مجموعۀ عواملی که در بالا ذکر شد، نشان می دهد که کار دست به دست شدن دولت تا چه حد می تواند در عراق مخاطره آمیز باشد. اما می تواند هولناک تر شود اگر دریابیم در دو سر معادلۀ قدرت گروه های سنی و شیعی صف آرایی کرده اند که از گذشته های دور، هم چنان که اشاره شد، با یکدیگر درگیر بوده اند. از روزهای اول هم قابل پیش بینی بود که بخش هایی از شیعیان در قدرت، تلاش دارند روزهای سخت گذشته را تلافی بکنند. هم چنین درک این نکته دشوار نبود که گروه هایی از سنی ها درصددند حداقل بخشی از قدرت گذشته را به دست آورند تا از گزندهای احتمالی اکثریت شیعی در قدرت، در امان بمانند. از سوی دیگر هم چنان که شاهد هستیم، در چند سالۀ اخیر تأثیر رویکردهای دینی در کنش های سیاسی افزایش یافته، در نتیجه اختلافات مذهبی گذشته، توسط افراطیون مذهبی به عالم رقابت های سیاسی بیش از پیش کشیده شده است. این افراطیون مذهبی در سایۀ حملۀ نیروهای خارجی به عراق، فرصت آن را یافتند که عراق را به یکی از مهمترین پایگاه های خود تبدیل کنند. آنها ابتدا به بهانۀ حضور آمریکایی ها دست به کشتار می زدند و اخیراً ایرانیان و شیعه ها توجیه رفتارهای وحشیانه و دور از انسانیت آنها شده است. بعد از بمب گذاری اخیر بغداد که بیش از شصت تن کشته داشت، نیروهای القاعده با عنوان دولت اسلامی عراق بیانیه ای صادر کردند. در این بیانیه ادعا شده بود که افراد القاعده مانع از آن خواهند شد که امورات عراق به دست ایران بیافتد.
اما نگرانی ها به همین جا ختم نمی شود، اگر بدانیم، بیشتر از گذشته، رقابت های منطقه ای، بین کشورهای سنی و شیعه، سایۀ خود را بر سر حوادث داخلی عراق انداخته است. قدرت های منطقه ای با بلند کردن همین پرچم های مذهبی تلاش می کنند از شرائط پیش آمده در عراق سواستفاده کرده، ضمن تسویه حساب های قدیمی، حوزۀ امنیتی خود را افزایش دهند. لازم به ذکر است که دخالت دولت های پر قدرت در امور سایر کشورها به بهانۀ حمایت از مذهبی خاص، در خاورمیانه مسبوق به سابقه است. حتماً کمک های پهلوی دوم را به امام موسی صدر در لبنان فراموش نکرده ایم. شاه قصد داشت که مانع از جذب شیعیان فقیر این کشور توسط نیروهای سنی تحت نفوذ عربستان در لبنان شود. اگر چه این یار کشی در موقع لزوم به شاه کمک نکرد، اما توانست بعدها به دشمنان داخلی او در مقابل رقیب قدیمی وی یاری نماید. یااز یاد نبرده ایم که با ولخرجی های شاه مسجدهای شیعی در اروپا ساخته می شد تا مساجد مورد حمایت کشورهای سنی رونق چندانی نیابند. اما این رقابت ها امروز به مراتب جدی تر شده؛ چرا که دخالت مذهب در عالم سیاست فزونی گرفته است.
در ادامۀ آن رقابت های قدیمی و پس از افزایش روز افزون تأثیر تهران بر روی شیعیان منطقه، قدرت های سنی با طرح بحث “هلال شیعی”، تلاش کرده اند دولت تهران را در فشار بگذارند. آنها مدعی هستند که حکومت تهران و بغداد با کمک رژیم علوی سوریه وحزب الله لبنان قصد دارند هژمونی را در منطقه به دست بگیرند. به همین دلیل سنی های منطقه از روی کار آمدن یک دولت شیعی در عراق خوشحال نشدند. در همین روند تا مدتی طولانی از برقراری روابط دیپلماتیک با دولت تازۀ عراق سرباز زدند. در همین چهارچوب و در همین مدت، سنی ها به یک جنگ روانی همه جانبه در عراق دست زدند، فضا را علیه ایران به شدت مسموم کردند. آنها برای انجام این تبلیغات نشانه هایی هم در دست دارند.
بخش هایی از نیروهای شیعی حاکم در عراق دنباله رو سیاست های ایران در این کشور هستند. آخرین نمونۀ نزدیکی دولت مالکی با سیاست های تهران در موضوعات منطقه ای، موضع عراق بر سر مسئلۀ سوریه بود. در نشست اتحادیۀ عرب، بغداد بیشتر با تهران هماهنگ بود تا بقیۀ کشورهای عربی، هم چنان که دولت تحت تسلط حزب الله در لبنان، عمل کرد. مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق به رهبری خاندان حکیم از جملۀ این گروه ها است. مقتدی صدر و هوادارانش نیز از اینکه خود را پیرو انقلاب اسلامی ایران بدانند ابایی ندارند. بخش هایی از حزب الدعوه، که از احزاب قدیمی شیعی در عراق است، از جمله جعفری نخست وزیر سابق، در دوران تبعید در ایران به سر برده، تعلق خاطری به حکومت جمهوری اسلامی دارند. مالکی، دیگر عضو این حزب، با آنکه در دوران مبارزه بر علیه صدام در سوریه به سر می برده، به طور مرتب از سوی رقبا متهم می شود که عامل حکومت تهران در بغداد است. شکل گیری سپاه بدر در ایران و تحت نظر سپاه قدس بود. با وجود “بدریون” در میان نیروهای امنیتی و انتظامی، هم چنین بنا بر برخی ادعا ها، در رده های بالای وزارت کشورعراق، تشکل های شیعی حامی ایران را بیشتر در مظان اتهام قرار می دهند. این افراد کم یا بیش، در سیاست هایی اجرایی در ابعاد داخلی و خارجی دخالت می کنند، حتماً ملاحظات طرف ایرانی را در نظر می گیرند. از جمله ادعا می شود، وزارت کشور از آن رو به دنبال دستگیری هاشمی بوده است، که وی سر سازگاری با تهران را ندارد.
این ارتباط به شیعه ها ختم نمی شود. هر دو حزب کرد عراقی و رهبران آن ها مدت ها از کمک های ایران بر علیه صدام در رژیم شاه و جمهوری اسلامی بهره برده، خود را وامدار تهران می دانند. فتاح وزیر نیرو در زمان دولت نهم و از اعضای سپاه پاسداران و قرارگاه خاتم، روابط بسیار نزدیکی با جلال طالبانی دارد. ملا مسعود بارزانی، رئیس جمهور اقلیم کردستان عراق، سال های سال، پیش و پس از انقلاب، در ایران زندگی کرده، از کمک های هر دو حکومت متنعم شده است. به این ترتیب از میان سه گروه عمده رقیب در فضای سیاسی عراق، دو گروه روابط بسیار نزدیکی با ایران دارند و این امر می تواند موجبات نگرانی را در میان سنی ها فراهم کند، امکان تبلیغات وسیع تر را علیه ایران بوجود بیآورد.
علت خشم و ترس سنی های عراق از شیعیان ایران به همین موارد فوق الذکر ختم نمی شود. به عبارت دیگر این ایران هراسی در میان سنی ها تنها به این دورۀ اخیر تقریباً ده ساله مربوط نبوده، به گذشته های دور باز می گردد. حتی اگر بخواهیم دعواهای قدیمی “عرب و عجم” را، که با آمیزه های شیعی و سنی همراه بوده، به فراموشی بسپاریم، باید به خاطر داشته باشیم که از زمان تشکیل دولت مستقل عراق، ما شاهد حداقل یک درگیری نظامی در رژیم شاه و یک جنگ هشت ساله در جمهوری اسلامی بوده ایم. این نزاع های خانمان برانداز برای هر دو طرف، با تبلیغات وسیعی همراه بود. این هجمه های تبلیغاتی باید مسائلی را هدف قرار می داد تا بتواند از مخالفانی بالقوه، دشمنانی بالفغل بسازند. چه چیزی بهتر از ادعاهای زهرآگین علیه رقیب قدیمی که با چاشنی مذهب در آمیخته باشد. آن هم در کشورهایی که انگاره های مذهبی، ریشه در باورهای مردم دارد. حالا اگر این سابقۀ رقابت مذهبی به نگاه های بنیاد گرایانۀ کنونی، که توسط گروه هایی چون سلفی ها ترویج می شوند، آمیخته شود، می تواند نتایج فاجعه باری به همراه آورد. لازم به ذکر است که این تفکرات سلفی توسط منابع مالی در کشورهای سنی نفت خیز منطقه تقویت می شود.
به نکات فوق الذکر، موضوع بسیار ظریف دیگری باید افزوده شود. بزرگترین مرجع شیعی در عراق ریشه ای ایرانی دارد. اگر چه این روحانی عالی رتبه در سلسله مراتب شیعی، بارها از عالم سیاست تبری جسته و با دیدگاه های دینی حکومت ایران زاویه گرفته است، اما ایرانی بودن وی می تواند خوراک تبلیغاتی مناسبی در میان تند روان سنی باشد. از طرف دیگربرخی از روحانیون نزدیک به رهبر ایران از جمله شاهرودی، بیشتر عراقی محسوب می شود تا ایرانی. باید به این افراد کسانی را دردستگاه حکومتی ایران اضافه کنیم که در سلسله مراتب کشوری و لشکری از موقعیتی ویژه ای برخوردار هستند و از معاودین عراقی محسوب می شوند. وجود افرادی چنین در هیات حاکمه و دستگاه روحانیت شیعی دو طرف که چندان در مورد ملیت آنها نتوان قسم خورد، می تواند شائبه های فراوانی با خود به همراه داشته باشد.
بیش از آنچه که در بالا به آن اشاره شد می توان دلیل های دیگری جست که هر روز بیش از گذشته بهانه به دست سنی ها داده، تا بر آتش این کوره بدمند و از ایران هیولایی هولناک بسازند. متأسفانه به نظر می آید دولت ایران نه تنها تلاش نکرده شعله های این آتش را فرو بنشاند، بلکه با ندانم کاری هر روز به ابعاد آن افزوده است. روابط تهران با گروه مقتدی صدر یکی از این موارد شک برانگیز است که دولت ایران اصرار بر گسترش ابعاد آن دارد. دولت ایران تلاش دارد با گرته برداری از کاری که در لبنان کرده، نمونۀ مشابه حزب الله را، این بار به رهبری یک جوان دیگر در عراق سازمان دهد. به این ترتیب حکومت ایران می تواند، دولتی در درون دولت عراق بوجود آورده، از آن به عنوان اهرم فشار بهره بگیرد. یا دخالت های ایران برای روی کار نیآمدن علاوی از جملۀ این موارد است. حتی تهران بیشتر تمایل داشت ابراهیم جعفری به جای مالکی بر پست نخست وزیری تکیه بزند و به همین دلیل تا مدت ها کار تشکیل دولت را با تأخیر مواجه ساخته بود. تبلیغات شیعی وسیع، هزینه های گزاف برای مرمت اماکن مذهبی شیعه در ادامۀ همین سیاست ها است؛ اعمالی که از چشمان دشمنان سنی ایشان پوشیده نمی ماند. بیاناتی که مسئولین ایرانی در مورد عراق می کنند، اوضاع را می تواند وخیم تر کنند. نظیر دروغ هایی که احمدی نژاد بعد از سفر به بغداد گفت، مبنی بر اینکه قرار بوده وی در عراق توسط گروه هایی دزدیده شود. یا آنجا که اشاره شده بود حضور سربازان آمریکایی در عراق به این دلیل بوده تا مانع ظهور امام زمان بشوند و به همین خاطر در کوچه های عراق به دنبال وی می گشتند. هر از چندگاهی پیدا شدن تسلیحاتی در داخل خاک عراق که مهر جمهوری اسلامی بر روی آن حک شده است. معمولاً این اسلحه ها در شهرک هایی یافت می شود که گروه های تندرویی چون جیش المهدی در آنجا تسلط دارند. اینها تنها گوشه هایی از سیاست های غلط جمهوری اسلامی در رابطه با موضوع بسیار حساس و پیچیدۀ عراق است.
این سیاست های نادرست، در ابعاد منطقه ای و بین المللی، تمام تلاش های هشت سالۀ دولت اصلاحات را بر هم زد. خاتمی به درستی درک کرده بود که یکی از راه های حل مسائل ایران در عرصۀ سیاست خارجی، بر محور تشنج زدایی،و نزدیکی به کشورهای سنی منطقه است. او توانست رو ابط بسیار نزدیکی با این کشورها برقرار کرده، امید به صلح و ثبات را در منطقه افزایش دهد. اگر چه به این راه حل ابعاد دیگری نیزباید افزوده می شد؛ نظیر بازگشت جدی تر به میز مذاکره با غربی ها، حمایت از تشکیل کشور واحد فلسطین در سایۀ دولتی واحد بر اساس آرا مردم این سرزمین، احترام گذاشتن به موجودیت و تمامیت ارضی تمامی کشورهای منطقه از جمله اسرائیل و حمایت از گفتگوهای صلح مورد حمایت گروه چهار. اما باید اذعان کرد در همان حد با توجه به محدودیت عملی که این دولت داشت، کارهای بزرگی صورت گرفت. در مقابل دولت احمدی نژاد با توصیه های خامنه ای به جای تنش زدایی دوران خاتمی، بدون توجه به ظرفیت های موجود کشور و شرایط منطقه و جهان، با بی مسئولیتی تمام سیاستی به اصطلاح تهاجمی را پیشۀ خود کرد. این سیاست فرصتی فراهم کرده تا کسانی که هوادار درگیری هر چه سریع تر نظامی با حکومت تهران هستند، از این سیاست های غلط بهره جسته، با بزرگ نمایی خطر ایران، اعمال جنگ افروزانۀ خود را توجیه کنند.امروز عوارض ناگوار سیاست تهاجمی دولت نهم و دهم و در کنار آن اغراق در مورد نقش و قدرت ایران توسط مخالفین حکومت تهران در جهان، کشور ما را در معرض نابودی قرار داده است. در نتیجه سهم ایران از مسائل عراق، به جای بدست آوردن فرصت های اقتصادی، برخورداری از جایگاهی موجه در عرصۀ بین المللی و خاتمه دادن به خصومت های بی مورد دیرینه، تهدیدهایی است که هر روز بیشتر گلوی مردم را فشار می دهد. آیا برای این تهدید ها پایانی است؟ بعید به نظر می رسد.