بی گمان مهمترین دستاورد جنبش سبز شکل گیری، قوام و استمرار یک رهبری آزادیخواه و با پشتوانه اعتماد گسترده مردمی است. این ویژگی جنبش سبز را از یک حرکت صرفا اعتراضی، خودجوش و یا یک برآمد لحظه ای و بی آینده متمایز می کند. اما شکل گیری یک رهبری باورپذیر سه گانه، با حضور نظریه پردازانه و فرهیخته خاتمی، نقش چالشگرانه کروبی، تیزهوشی و مدیریت کلان نگر موسوی اهمیتی به مراتب فراتر از تاکتیک های مبارزاتی دارد. در کشورما با نظام سیاسیِ استبداد زدۀ هزارساله، بدون شکل گیری و استمرار یک رهبری آزادیخواه و آزاد منش و حضور زنده و تماس نزدیک آن با مردم، نیروی جنبش به تنگنای مبارزه بی چشم انداز فرو می غلطد و به هرز می رود و در نهایت به شکست و درهم ریزی جنبش می انجامد. کشورما برای فتح قله رفیع آزادی های مدنی ودستیابی به دمکراسی پایدار، علاوه بر آگاهی و خودباوری شهروندان به رهبران دموکرات منش و پایبند به آزادی دگراندیش هم نیاز حیاتی دارد.
تحول ذهنی و رشد چشمگیر جامعه سیاسی کثرت گرای ایران برای نخستین بار در تاریخ معاصر، راه ظهور رهبران فرهمند و ابرمرد را که توده های بی شکل را با یک کلام شورانگیز بسیج کند، بسته است. اکثریت بزرگ مردم ایران آنقدر از جباریت فاصله گرفته اند که دیگر به فرمان هیچ رهبر نابخرد و مستبدی، حتی از نوع ناسیونالیستی و مدرن آن در کسوت “مکتب ایرانی” گردن نمی گذارند. اما این واقعیت هرگز نباید به معنای تقلیل نقش کلیدی رهبری، به معنای امروزی آن تلقی شود. رهبری سیاسی در شرایط پیچیده ایران کنونی، نقش و کارکردی جایگزین ناپذیر دارد. مراد از رهبری مدرن بازیگرانی انی که توان و شایستگی کلام گذاشتن بر خواستهای جنبش، زیر سئوال بردن مرزهای خودی و غیر خودی، ارایه راه حل های مشخص، فرمولبندی کردن خواستهای شهروندان به زبانی ساده و روشن، انسجام و پایداری استراتژیک، هنر رهبری در بحران و زیر فشارهای خرد کننده را بنا به خصوصیات فردی و تجارب سیاسی کسب کرده اند. افزون بر اینها در شرایط ایران، رهبری در کوره آزمونهای سخت، در توانمندی با رویایی با وحشتزدگی و تزلزل اطرافیان، توانایی اداره اختلافات، واکنش به موقع و سنجیده، در گذر از تونل تنگ و دلهره آور شکل و قوام می گیرد.
بدون این توانایی ها و خصوصیات فردی و رفتاری هیچ بازیگر سیاسی قادر به کسب اعتماد مردم در شرایط کنونی ایران را ندارد. درست همین قابلیت هاست که خواسته یا نا خواسته میرحسین موسوی و دو همراه دیگر او را به رهبران پرنفوذ اما واقع بین مسالمت جوی جنبش سبز تبدیل کرده است.
بنظرم نقش میرحسین موسوی در گذر از گردبادهای تند چهارده ماه اخیر، اهمیتی کم نظیر دارد. مواضع و رفتار موسوی نه تنها تمام تلاش دستگاه تبلیغاتی رژیم را بی اثر کرد، بلکه توجیه و انسجام طرفداران حاکمیت را نیز در عمل نا ممکن ساخت. او در زیر انواع فشارها و دستگیری بیشتر دوستان و مشاورانش، هرگز دچار چرخش های لحظه ای و تصادفی نشد. زیرا رفتار او از یک فکر و ایده روشن و منسجم بر میاید. رفتار و مواضع او تا کنون بیشترین همگرایی در میان طیف اصلاح طلبان، آزادیخواهان داخل و خارج از کشور، نیروهای مدنی و انجمن ها و بازیگران سیاسی و از سوی دیگر حداکثر تفرقه در میان اصول گرایان را در پی داشته است. این توانایی ها که به تسخیر افکار و قلبهای اکثریت ایرانیان منجر شده، براستی خردمندی، استعداد رهبری و سنجیدگی ذاتی او را در مهمترین و پر دلهره ترین چرخشگاه تاریخی ایران، در برابر همگان نهاد.
گفته اند که زندگی هر کس مجموعهای از تصادفها و یک پیوستگی درونی است. این واقعیت هم در دور اول و هم در دور دوم زندگی سیاسی موسوی صدق می کند.
در دور نخست زندگی موسوی، انقلاب بود که او را که پیش تر یک دانشجوی انقلابی اسلامی اما آزاد منش بود با سرعتی باور نکردنی به نخست وزیری رساند. اما پیوستگی درونی، که همان خمیر مایه آدمی است که از آتش درون جان می گیرد، او را که در همان دوران نیز درکی شایسته سالار و ایران دوستانه داشت در مقابل علی خامنه ای که یک انقلابی مکتبی بود، قرار داد. این تنها درست کاری، صداقت و سربلندی ذاتی موسوی بود که آیت الله خمینی را به دفاع از او کشاند.
پس از آن میرحسین مانند تمام سیاسیون درست کار و آزاد منش تاریخ معاصر ایران همچون خلیل ملکی، دکتر مصدق، بازرگان و بختیار، به انزوا و دوری دراز مدت از دنیای سیاست کشانده شد. دورانی که با خلق و خوی درونگرای او هم ساز اما بسی تامل انگیز بود. از رد پای آثار هنری، نقاشی و معماری میرحسین در این سالها می توان آمیزش دو عنصر سادگی و در عین حال پیچیدگی را باز یافت. اما تاملات و مطالعات این سالها بر ژرفش فکری و شناخت تاریخی او افزود. با اینحال همان پیوستگی درونی یعنی آمیزش سادگی با پیچیدگی، خمیر مایه تمام موضع گیری ها و بیانیه های موسوی در دوره کنونی زندگی سیاسی اش را تشکیل می دهد. اما در وحشی ترین رویاهایی میرحسین هم هرگز نمی گنجید که حادثه کودتای انتخاباتی او را به کانون دلهره بار ترین و مهمترین چرخشگاه تاریخی ایران بسوی آزادی، بکشاند.
گفته اند که بخش کمتری از زندگی هر کس به چیزهایی است که برای انسان اتفاق می افتد. اما بیشتر آن مربوط به آن است که چگونه نسبت به حوادث واکنش نشان دهد. این گفته نیز با سرنوشت تا کنونی موسوی خوانایی کامل دارد. حادثه کودتای انتخاباتی بار دیگر پیوستگی درونی میرحسین را به چالشی سراسر غیر قابل پیش بینی کشید. این بار نوع حساسیت، انتخاب و واکنش های او بود که از نخست وزیر دوران جنگ، یک رهبر مدرن و آزموده سیاسی ساخت. در این راه هرچه پیش رفت از حکومت دورتر و با حفظ خصوصیات انسانی، متانت و پیوستگی درونی خود به ارزش های دمکراتیک نزدیک تر شد. او هر روز بیشتر آموخت که در این بازی سرنوشت، باید بر سر ایمان خویش بایستد و بجنگد.
مواضع موسوی در باره “دفاع از حقوق افراد صرفنظر از ایدئولوژی”، دفاع از حقوق اقوام ایرانی با حفظ تمامیت ارضی ایران” دفاع از حقوق مزد بگیران و عدالت اجتماعی” در کنار دفاع جانانه از آزادی و بویژه ایجاد نقطه تعادلی میان دو سر محافظه کار و رادیکال جنبش سبز در یک حرکت بسیار گسترده و متنوع، کارنامه تحسین انگیزی را پیش روی همه آزادیخواهان ایران گذاشته است.
یک نقطه قوت چشمگیر موسوی عدم نوسان میان قطب های تسلیم وعصیان، گرفتن نبض افکار عمومی، هنر رهبری در بحران و زیر فشارهای خرد کننده، بدون وحشتزدگی و تزلزل است. از همین روست که موفق به ایجاد امید در جامعه، بدون ایجاد هیجان دروغین گردید و به رهبر باور پذیر یک جنبش گسترده مردمی دمکراتیک که قادر به گرفتن تصمیات به موقع است، فراروییده است. توانایی فرموله کردن و کلام گذاشتن برای خواستهای جنبش را نظریه پردازان علوم سیاسی بخاطر اهمیت آن “بعد سوم قدرت” مینامند. این یکی دیگر از بزرگترین پیروزیهای سیاسی موسوی است. زبان و ادبیات ساده و روشن موسوی و نفوذ این ادبیات سیاسی در اعماق جامعه از طریق شبکه های اجتماعی گسترده، یک سرمشق رفتاری و اخلاقی تازه ای پدید آورده است. حضور فعال و ابتکار آمیز زهرا رهنورد که کم و بیش به سخنگوی زنان در جنبش سبز تبدیل شده، یکی دیگر از سرمشق های مینیاتوری است که در در درون نظام سیاسی کهن در حال سربلند کردن و نیرومندتر شدن است.
این نخستین بار در تاریخ معاصر ایران است که بتدریج و گام به گام همه اجزا و مینیاتور لازم برای یک ایران دمکراتیک در درون یک حاکمیت ظاهرا مهاجم اما به سرعت رو به زوال، در حال سربلند کردن است. این روند حتی اگر کی دیرتر به فرجام رسد، اما بازگشت ناپذیر و پیروزی آفرین است. زیرا همه مصالح و پیش شرط های دمکراسی پایدار، از افکار عمومی، یک اپوزیسیون گسترده و آزمون شده، کادرها و مدیران، تا رهبران باور پذیر را در روند یک مبارزه گام به گام فراهم آورده است. بدون آنکه آزادی تهدیدی برای “امنیت” باشد. شکل گیری این مینیاتور به رهبری موسوی به معنای آنست که سرنوشت رهبری فردای ایران نیز در همین روند رقم زده می شود.
راهکارهایی که هواداران “جبهه سکولار” یا “انتخابات آزاد” به معنای دور زدن قانون اساسی ایران، در چالش با رهبران واقعی جنبش سبز، پیش می کشند، نه تنها قادر به اثر گذاری در تحولات ایران یا تشکیل یک جبهه وسیع مبارزه نیستند، بلکه برای گذر از بحرانهای سیاسی و اجتماعی ایران که دستخوش شکافهای فاحش نسلی، طبقاتی و سیاسی جدی است، بی اندازه شعارگونه و تخیلی بنظر میرسند. در این راهکارهای کلاسیک که شاید به درد هر زمان و هر مکان بخورد، جز ایران، هیچ یک از پرسش های مرکزی “چگونه”، پیش شرط های لازم، آرایش قوای سیاسی، جایگاه افکار و اعتماد عمومی در آنها و نیز پرسش مرکزی رهبری، به سنجش و بحث در نمی آیند.
موسوی نه فقظ به خاطر شایستگی ها و قابلییت های آزموده شده رهبر امروز جنبش است. بلکه برای فردای ایران نیز یک سرمایه اجتماعی کم نظیر است. زیرا بدون یک رهبری پایدار و با پشتوانه مردمی، بجای آزادی و تغییر، خطر هرج و مرج و فروپاشی جامعه می تواند همگان را به “جنگ همه با همه” بکشاند. آزادی پایدار که رسالت و پیام اصلی جنبش سبز و رهبران آنست، پیش شرط تحقق هر خواست و مطالبه دیگر در ایران است.
منبع: ایران امروز