حرف اول

نویسنده
پریا سامان پور

هنرمند یا با مایی یا با اونها….

انگار مردم باصدای بلنداز هنرمندان ایران می پرسند: “باما مائی یا بااونا” با ما که میهن را در خطر می بینیم و یابا حاکمان که کشور بر باد می دهند؟

مردمان این روزها که دستور بستن خانه سینما هم صادر شده است،خرداد 88 رابیاد می آورند. هنرمندان ایرانی، در جریان تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری، وارد صحنه شده اند، نامه ی 800 امضایی سینماگران در حمایت از میرحسین موسوی منتشر شده است. کلیپ اینترنتی آنان با مچ بندهای سبز دست به دست در میان مردم و جوانان می چرخد؛ همگی و یک صدا مردم را به جوهری کردن انگشتانشان می خوانند، فریاد آشتی با صندوق رای سر می دهند، “تحریم” را مایه ی افول می خوانند و “انتخاب” را شرط نخستین وجود هویت بشری؛ در گردهمایی برج میلاد، نوای “سراومد زمستون” سر می دهند؛ کارگردانان شهیر سینما، برای کاندیداها فیلم تبلیغاتی می سازند، حتی از تلفن های همراه ترانه های دعوت به حضور شنیده می شود و….

حالا بیش از دو سال از آن روزها می گذرد و “انتخاباتی” دیگر در راه است، مراسمی که فرمایشی بودنش برای همگان عیان شده است، مراسمی که حضور مردم تنها به آن جلوه ای می دهد برای قدرت نمایی پوشالی حکومت و مشروعیت دادن به حرف دروغ.

 در این میان، همان هنرمندانی که روزی برای دعوت مردم به شرکت در انتخابات می خروشیدند، امروز که گاه فریاد “تحریم ” است، در مرداب سکوت آرام گرفته اند. هم آنان که روزی خاموشی را تقبیح می کردند و آن را مایه ی تنزل جامعه بر می شمردند، امروز دم بر نمی آورند و به جای آنکه با انعکاس صدایشان در “نه ” گفتن به انتصابات، مجال بر روی صحنه رفتن این نمایش موهن را ندهند، زبان در دهان گرفته اند. شاید نمی دانند لرزه ای که از ارتعاش خشمگنانه ی این خروش بر جان استبداد می افتد، قدرتی دارد به مراتب بیش از آن سرودهای همبستگی در دو سال و اندی پیش.

گویی چشمان غبار گرفته شان را بر روی رنج زندان و سرکوبی که به “جعفر پناهی”، “رامین پرچمی”، “ آریا آرام نژاد” و… تحمیل شده، بسته اند و فراموش کرده اند که حصر رهبران جنبش سبز نزدیک است که یک ساله شود.

همانا که هنر “نه” گفتن است به محدودیت و اجبار و چنین سکوتی در تعارض تمام است با معنای هنر. هنر براستی ناقض تمامی زنجیرهایی ست که بشر را به بند می کشد، هنر کلیدی طلایی ست که تمامی قفلهای مهر شده بر قفسهای خوش آب و رنگ را می گشاید. شاید از همین روست که “رافائل آلبرتی”، شاعر اسپانیایی، هنری که در خدمت مردم نباشد را خادم دیکتاتوری می داند، هم او که “سرود سکوت هراس انگیز” ش انگار موسیقی متن این روزهای هنر مسکون ماست:

رودخانه لب از لب نمی گشاید.

آسمان بی صداست

قناری بی صداست

طوطی سبز بی صداست

و آفتاب در بلندی ها در سکوت فرو رفته است.