هان! بشنو سروش آزادی

هوشنگ اسدی
هوشنگ اسدی

سست نثر”، “خفته‌ای است در غاری نزدیک دولت‌آباد که پس از ۳۰ سال ناگهان بی‌خواب شده و دست و رو نشسته به پشت میز خطابه پرتاب شده و صدا درشت کرده و با “سخافت و شناعت” از معلمی سخن رانده و او را “شیخ انقلاب فرهنگی” خوانده و دروغ در دغل کرده و متکبرانه با حق جدل کرده است. و این همه عقده‌گشایی و ناخجستگی در مجلسی”، “گزافه و یاوه”، “ این خفته پریشان‌گو”، “ دروغ زنی و دریوزگی و چاپلوسی کردن و سابقه استالینی داشتن و فرصت‌طلبانه ژست آزادی‌خواهی گرفتن “، ” پریشان گویای خفته”، “پریشان‌گوی بی خبر”، “لوث کلمات”، “خفته در غاری”، “و دروغ بر دروغ می‌انبارد و جهل بر جهل می‌تند، چون ماموری نامعذور به امید پاداشی موعود”….

این عبارات، صفات و دشنام ها از کیست؟ در متنی که سه فراز بیشتر نیست و در آغازش نویسنده خود را در طرازحافظ قرار داده است؛ این الفاظ بر زیان چه کسی جاری شده است؟ اوکه مخاطب خود را سرزنش می کند: “نزاکت و ادب مقام را نگاه نمی‌دارد و توهین می‌کند “، چه نام دارد؟

خود می نویسد: “معلمی یک قبا… سروش که متولد ۱۳۲۴ بود و جوان‌ترین عضو ستاد. تازه از گرد راه رسیده بود و به حکم امام برای خدمت به فرهنگ، در آن ستاد بدون ستاندن قرانی مزد، شبانه‌روزعرق شرافت می‌ریخت.”

 باری نویسنده این سخنان دکتر عبدالکریم سروش است. دشمن “جامعه بسته”، آوازه گر “جامعه باز”.او “فیلسوف آزادی” جامعه  استبدادی ماست و سخت پایبند به  ”نزاکت”. مکرر درمکرر درگوش ما خوانده که “دلایل قوی باید ومعنوی”. ما را از روش “برادر حسین” حذر داده وتضارب آراء را شرط پایه ای جامعه آزاد دانسته است.

مخاطب دکتر سروش کیست؟ صاحب “نثر سست”، محمود دولت آبادی است. متن کامل حرف های او راهم در اینجا می توان خواند.

پیداست نویسنده ای که با “جای خالی سلوچ” و “کلیدر” و دهها اثر دیگر در ادبیات ایران جاودانه شده، خشمگین است. آدم را یاد “ گل محمد” می اندازد که بر صفحات کلیدر، تا آخرین مرزهای هنرمعاصر، آزادی را فریاد می کند.

 برخی قائلند که نثر او با بیهقی پهلو می زند و رمانش “کلیدر” که پایان عصر رمان کلاسیک در ایران است، برغم همه فشارها و ممنوعیت ها به چاپ بیستم نزدیک می شود.

این “خفته در غار نزدیک دولت آباد ” که زاده روستائی  به نام دولت آباد در خراسان است، هرگز نخفته واز بیدارترین مردمان مادرنیم قرن اخیر بوده است.در زندان شاه، در فیلم گاو، درنمایش های دهه پنجاه، همواره آزادی را فریاد کرده است، خیلی پیش ازاینکه دکتر سروش “عرقریزان بی اجر ومزد  سیاستی رابه فرمان امام در ستاد انقلاب فرهنگی” آغاز کند.

در آن “ غار تبعید در وطن” محمود هرگز نخفته است. در خانه ای  60 متری که هشت قفله بوده تا فرزندان انقلاب فرهنگی برای گرفتن جانش به آن راه نیابند بر میز آشپزخانه کوچکش شاهکارهای ادبیات معاصر را آفریده است. درهای دانشگاه های جهان به رویش بازنبوده ومرزها برویش گشوده. آزادی و جامعه باز را درس نداده، آن را با لحظات عمر خود نوشته است.

 اگر او “دروغزن و دریوزه و چاپلوس” بود، مانندهزاران هزار- از جمله یارانی که آقای دکتر سروش نام برده اند-  اکنون نگران چاپ بعدی کتابش برای تامین قوت روزانه نبود.

محمود دولت آبادی، ازهم اکنون به تاریخ ادبیات ایران پرتاب شده است. لازم نیست خود را با حافظ قیاس کند؛ یا با بیهقی بسنجد یا در کنار هدایت قرار دهد. اوجای خود را درامتداد آنها، در تاریخ دارد.

دکتر عبدالکریم سروش هم که من آرایش را بر نمی تابم، از ستون های فکری جامعه امروز ماست. همه “شناعت” انقلاب فرهنگی را هم نباید به نام او نوشت.  رسیدگی به سابقه افراد فقط  کار نیروهای امنیتی است. هنرمند و عالم که دو وجه اندیشه را به آدمیان عرضه می کنند، با تفکر و سیران و کهکشان رنگ ها و تفاوت ها و سلیقه ها درحال معاشقه اند. چه بسا جانبدار اصالت ماده، روزی سر بر سجاده بگذارد، یا مردی دین باور، مشتری خمخانه شود. سخت عبرت آموز است که سروش درآخرین مصاحبه اش تعریفی از شراب و زن می دهد که شاید بتوان در عشق “گل محمد”  کلیدر یافتش.

محمود دولت آبادی و دکتر سروش نمایندگان دو  شیوه تفکر در جامعه مایند. تا این دو، گفتمان را جانشین دشنام نکنند، تاحد هم را ندانند و به هم احترام نگذارند؛ تا جدل علمی راجانشین “شناعت سیاسی” نکنند، ما همه اندیشمندان خود را شاهان کوچکی می یابیم که فریاد آزادی سر می دهند و  خنجر استبداد را تیز می کنند.

سخت غمگنیم که سروش آزادی را  از هر دو طرف در الفاظی پر از کینه و انتقام جوئی می شنوم و  ازخود می پرسم: اگر در ایران ما همین فردا سیاستی بیاید که هنرمندان را پیرنکند ونمیراند،  محمود دولت آبادی با عبدالکریم سروش چه خواهد کرد؟ و یا اگرگفتمان نواندیشی دینی بر تخت نشست، نویسنده “قبض و بسط شریعت” چه حکمی برای خالق “کلیدر” صادر خواهد کرد؟

و سخت در این سرمای غربت بر خود می لرزم که از پس صفحات ایندو، کتاب تاثیر گذار تیغ خونریز استبداد سر برکشد. عبدالکریم به جرم مسلمانی دربه درشود و محمود به بهانه “سایقه استالینی” داشتن درخانه اش، درمیهنش زنده به گور.

محمود و عبدالکریم، من و ما و شما، ایرانیان، ردای شاهی بگذاریم و به زیر خیمه آزادی پناه بگیریم. جائی که برای همه جا هست. از زندیق و مومن، از استالینی و پوپری، از راهی میخانه تا ساکن رواق ومسجد…