طرح مسأله: یک مدعا این است که مرزهای ملی و حاکمیت ملی فاقد اعتبار است، باید شهروند جهانی بود و به سوی یک دولت جهانی کاملاً دموکراتیک پیش رفت که محصول آرای تک تک انسان های کره ی زمین باشد.رعایت حقوق بشراساس چنان جهانی است. یعنی به همه ی انسان ها به عنوان شهروندان برابر و آزاد می نگرد و هیچ کس مجاز به نقض حقوق دیگران نیست. این مدعای آرمانی موجه پیش شرط ها، لوازم و پیامدهایی دارد که مدعی نمی تواند از آن بگریزد. یکی از پیامدهای این مدعا این است که نمی توان یک بام و دو هوایی عمل کرد و نقض حقوق میلیون ها انسان رانده از سرزمین شان را نادیده گرفت. با این مورد وحشتناک که رویاروی شدیم، بگوئیم ما فقط و فقط به ایران کار داریم. رویکرد دوم، ناقض مدعای اول است.
مدعای دیگر این است که با تمامی سرعت شگرفی که جهانی شدن داشته، در سطح روابط بین الملل، هنوز “دولت-ـ ملت” ها یا “دولت مدرن ملی”، تصمیم گیران اصلی اند. در این شرایط، شهروندانی که مخالف رژیم حاکم بر کشورشان هستند، چه نوع روابطی می توانند با دیگر دولت ها داشته باشند؟ در شرایطی که یک ایرانی به طور همزمان، شهروند آمریکا یا کانادا می شود، “ هویت اصلی ” او را ایرانی بودن تشکیل می دهد یا آمریکایی بودن یا کانادایی بودن؟ چه عواملی در برساختن هویت اصلی دخیل هستند؟ اگر یک ایرانی، آمریکایی شد، یعنی آمریکایی بودن به هویت اصلی او مبدل شد، چه نوع آمریکایی ای از کار در خواهد آمد؟ محافظه کار یا دموکرات؟ جنگ طلب یا صلح طلب؟
برای روشن شدن مدعا به یک مثال چند متغیره توجه کنید:
الف- مدت زندگی: یک ایرانی 65 ساله را در نظر بگیرید که 40 سال است در آمریکا زندگی می کند و شهروند آمریکا شده است؛با توجه به طول اقامت، وی را بیشتر آمریکایی باید به شمار آورد یا ایرانی؟
ب- طرد و پذیرش مردم: همان فرد دائماً از ایرانیان و فرهنگ و سنت هایشان انتقاد می کند. نگاهش به مردم ایران- اکثریت “توده های متوهم” که از دولت یارانه دریافت می کنند- خصوصاً اقشار کم درآمد یا فقیر، نگاه به افرادی است که شرافت خود را به پول فروخته اند. دینداری مردم را نیز به کاسبی فرو می کاهد. یعنی “ پول مفت ” می گیرند تا عبادت کنند.به عنوان مثال می گوید:
“استبداد دیرپا، ما را ملتی دورو بارآورده است، و این دورویی در برخی به عامل اتهامزنی به دیگران بدل شده است… یکی دیگر از ویژگیهای فرهنگی ما تزویز و تنزهطلبی است “….“رژیم ایران به توده های متوهم و مزدبگیر تکیه دارد….جمهوری اسلامی بر قشرهای فرودست جامعه تکیه دارد… جمهوری اسلامی با پول توده ها را به مراسم عبادی سیاسی می کشاند…رژیم هواداران خود را به دریافت پول در ازای حمایت سیاسی عادت داده است…نگران روزی است که دیگر قادر نباشد آنها را بدون پرداخت پول به مراسم نماز جماعت، تظاهرات و دیگر مناسک دینی و سیاسی بکشاند…کسانی که این پول ها[یارانه ها] رامی گیرند باید به حکومت وفادار بمانند، و می مانند. در انتخابات و تظاهرات های رژیمی هم شرکت می کنند. چرا نه؟ پول مفت به آنها داده می شود. این گروه ها از نا آگاه ترین و نیازمند ترین بخش های جامعه هستند که مجبورمی شوند شرافت خود را هم درازای پول بفروشند …یارانه ها به مهم ترین عامل رضایت فقرا از دولت تبدیل شده است”.
تازه این تعابیر بسیار لطیف باید به شمار رود، برای اینکه انتشار یافته است، وگرنه مطابق دیدگاه اصلی دینداران و اقشار فقیر اوصاف مذموم دیگری دارند. اما همین فرد هیچ انتقادی از آمریکا را بر نمی تابد و کوچکترین انتقاد از آمریکا را “غرب ستیزی”، “آمریکا ستیزی” و “ضد امپریالیستی” قلمداد می کند. حتی انتقادهای نهادهای حقوق بشری در موارد نقض حقوق بشر توسط دولت آمریکا را بر نمی تابد و ذکر آنها را “نمک نشناسی” نسبت به آمریکا قلمداد می کند. آن گونه که اینها به صراحت بیان می کنند، لیبرال های مترقی آمریکایی- به دلیل انتقاد از آمریکا- باید به جای آمریکا در کره ی شمالی زندگی کنند.
لیبرالی چون پل استار- استاد دانشگاه پرینستون- در کتاب قدرت آزادی نیروی راستین لیبرالیسم می نویسد:“در میان جوامع اقتصادی پیشرفته امریکا دارای بالاترین درصد فقر است”(ص 291) و “اکنون هیچ چیز به اندازه ی مفهوم بی پایان “جنگ با تروریسم” آزادی های آمریکا را این چنین در معرض مخاطره قرار نداده است”(ص 316).
لیبرال دیگری چون آمارتیاسن- برنده ی نوبل اقتصاد- در کتاب هویت و خشونت، توهم تقدیر، می نویسد:“در حقیقت، امروزه شاهد آن هستیم که داروین و علم تکامل از سوی اکثریت تحصیل کرده در بخش هایی از آمریکا، با مخالفت بیش تر و سازمان یافته تری نسبت به تقریباً هر نقطه ی دیگر از جهان مواجه است”(ص 128).
لیبرالی چون ریچارد رورتی- استاد سابق دانشگاه استنفورد- در اواخر عمر بدبینی تلخی نسبت به امریکا پیدا کرده بود. می گفت:” یازدهم سپتامبر 2001 به ما نشان داد که دیگر احتمال اینکه غرب بتواند نقشی در آینده ی جهان بازی کند وجود ندارد…زندگی غربی ها نیز کوچک تر و حقیرتر می شود. امید آنها محدود می شود به امور کوچک و جزیی. این امید، آرام آرام جایش را به ترس می دهد”.
صدها نمونه از انتقادات بزرگترین متفکران لیبرال آمریکایی می توان ذکر کرد، که همه ی آنها از نظر فرد نمونه ی ما باید به کره ی شمالی روانه شوند، برای اینکه جای چنین منتقدانی(“غرب ستیزان” و “آمریکا ستیزان”) آمریکا نیست.
ج- تحریم های کمر شکن: همین فرد می گوید آمریکا باید رهبری تحریم های کمرشکن علیه ایران را برعهده گیرد تا جمهوری اسلامی سرنگون شود. مردم ایران هم باید پیامدهای “ کوتاه مدت ” تحریم های فلج کننده را تحمل کنند. می گوید، همین مردمی که شرافت خود را به پول فروخته اند، به محض قطع شدن پول ها، به جای نماز و روزه و دعا، علیه رژیم قیام خواهند کرد.
د- بمباران ایران : همین فرد از چند ماه پیش می گوید آمریکا و ناتو باید سوریه را مشابه لیبی بمباران کنند، و در شرایط مشابه، همین کار باید با ایران صورت گیرد.
فرد نمونه ی ما، اگر چه در ایران زاده شده و مدتی از عمرش را در ایران زندگی کرده است، اما با توجه به این متغیرها، “ ایرانی ” است یا “ آمریکایی “؟ از موضع یک آمریکایی حرف می زند یا از موضع یک ایرانی؟ اجازه دهید جمله ی دیگری از همین فرد نمونه را با یکدیگر مرور کنیم تا محل نزاع- ایرانی یا آمریکایی بودن - تا حدودی روشن شود. در این جملات فرد نمونه ی ما ملاک هایی ارائه کرده و فرایند “آمریکایی شدن” یک “ایرانی” را به تصویر می کشد. می نویسد:
“ناشایست شمردن استفاده ی از امکانات ” بیگانگان “ از جمله مسایلی است که ریشه در نگرش غربستیزی و تناقض در گفتار و کردار دارد. این هر دو درعمل و نهایتا بهسود استبداد حاکم در ایران تمام میشود. روشنفکران باید واقعیت را بیان کنند، نه اینکه با ایجاد ترس، ذهنیتی بسازند که مردم تن به بقای استبداد، حکام فاسد و سرکوبگر بدهند… این کاری است که عوامل برونمرزی رژیم سالهاست انجام میدهند … واقعیت این است که برخی غربستیزان از سقوط قذافی ناخرسندند …حد غربستیزی در میان برخی از مخالفان جمهوری اسلامی آن قدر بالا است که متوجه نمیشوند خود آنها از فرط سرکوب رژیم حاکم برایران به همین کشورهای به اصطلاح ” بیگانه “ پناه آوردهاند و به طور نسبی آسایش یافتهاند. آنها در این ضدیت آن قدر پیش میروند که استفاده ی از امکانات کشورهای “بیگانه” را “ناشایست” مینامند و متوجه نیستند که خود، هم در زندگی شخصی و هم اجتماعی، از این “ بیگانگان ” بهره برده و میبرند، مدتها به این در و آن در زدهاند تا به حقوق اقامت و شهروندی خود دست یابند، و به پرچم این کشورهای به اصطلاح بیگانه سوگند وفاداری یاد کردهاند و اگر فرزندانشان در این کشورها متولد و بزرگ شده باشد بیشتر از آنکه ایرانی باشند، اروپایی و آمریکاییاند و هویت و علایقشان در کشورهای به اصطلاح “بیگانه” شکل گرفته است . خود نیز البته دریافت پاسپورتهای صادر شده از طرف دول کشورهای “ بیگانه ” را استقبال کردهاند. برخی از غربستیزان با اینکه میتوانند در ایران زندگی کنند، آزادی خود را به طور طبیعی بیشتر از کشور خود دوست دارند. به همین دلیل ساکن و شهروند کشورهای “بیگانه” شدهاند و به آنها خدمت میکنند و به دول آنها مالیات میپردازند…جمهوری اسلامی برای اپوزیسیون معیار تعیین کرده است هر آنکه از امکانات خارجی استفاده کند عامل بیگانه است و عدهای در میان اپوزیسیون نادانسته همین جملات را تکرار میکنند”.
فرد نمونه ی ما می گوید، به عنوان شهروند آمریکا، در وقت پذیرش شهروندی به پرچم آمریکا “سوگند وفاداری یاد کرده”، و با توجه به اینکه بیشتر عمر خود را در آمریکا گذرانده است، “بیشتر از آنکه ایرانی باشد، اروپایی و آمریکایی” است و هویت و علایق اش در این کشورهای به اصطلاح بیگانه شکل گرفته است”. اجازه دهید متن سوگندی را که فرد نمونه ی ما در زمان پذیرش شهروندی یاد کرده مرور کنیم تا به عمق فرایندی که وصف می کند، بیشتر آشنا شویم:
“من بدینوسیله سوگند یاد می کنم که به طور مطلق و کامل وفاداری به و تابعیت از هرگونه شاه، فرمانروا، دولت، و یا حاکمیت خارجی ای که تاکنون مشمول و یا شهروند آن بوده ام را برای همیشه ترک و نفی کرده؛ و از قانون اساسی و قوانین ایالت متحده آمریکا در برابر تمامی دشمنان داخلی و خارجی اش دفاع کرده و نیز بدان وفادار خواهم بود؛ آنجا که به موجب قانون الزامی باشد، از طرف ایالات متحده اسلحه به دست خواهم گرفت؛ آنجا که به موجب قانون الزامی باشد، در نیروهای مسلح ایالات متحده به خدمت غیرنظامی خواهم پرداخت؛ آنجا که به موجب قانون الزامی باشد، تحت نظارت غیرنظامی به انجام کاری که از اهمیت ملی برخوردار است خواهم پرداخت؛ من این تعهد را آزادانه و بدون هیچ گونه شرایط روانی یا به قصد فرار می پذیرم ؛ باشد که خداوند یاریم کند”.
فرد نمونه ی ما، با متغیرهایی که ذکر گردید، سوگندی که خورده، التزام نظری و عملی ای که اخلاقاً مدعی است باید به این سوگند داشته باشد، “ آمریکایی ” است یا ایرانی ؟ به فرهنگ و تمدن آمریکا بیشتر وابسته است یا به فرهنگ و تمدن ایران؟ منافع ملی کدام کشور برای او بیشتر ترجیح دارد؟ تأکید بر این سوگند و یادآوری اهمیت آن در هویت سازی، از سوی فرد نمونه ی ما صورت گرفته است.
تا حدی که من اطلاع دارم، مهمترین مدافعان دخالت نظامی خارجی در ایران- مشابه لیبی- سال هاست که شهروند آمریکا شده اند. برای من روشن نیست وقتی اینها از اجرای این پروژه در ایران دفاع می کنند، از موضع یک “ آمریکایی ” سخن می گویند یا از موضع یک “ ایرانی “؟ اگر از موضع یک آمریکایی حرف می زنند، از موضع کدام نوع آمریکایی فرمان صادر می کنند؟
برای روشن شدن محل نزاع- ایرانی یا آمریکایی بودن مدافع تحریم های فلج کننده و دخالت نظامی- به مدعیات یکی دیگر از شهروندان آمریکا بنگرید، تا از لابلای کلمات، به دنیای واقعی و هویت او پی بریم. زبان خنثی نیست، زبان ما، جهان ما را می سازد . خصوصاً زبانی که ناظر به جان آدمیان است. وعده می دهد که حتی یک آمریکایی کشته نخواهد شد، اما ده ها هزار ایرانی ممکن است در این نبرد کشته شوند. این زبان، زبانی تحلیلی بی طرفانه نیست، زبانی است که نه تنها حمله ی نظامی به ایران را تشویق می کند، بلکه آن را تنها راه سرنگونی جمهوری اسلامی قلمداد می کند. به دقت به مدعیات زیر فکر کنید:
یکم- مدل بدون تلفات انسانی لیبی برای آمریکا: مدل عراق برای اجرا در مورد ایران بد است، اما مدل لیبی خوب است. چرا؟ حسن مدل لیبی فقط در این نبود که هزینه ی اقتصادی پائینی داشت، مهمترین حسن آن این بود که آمریکا و ناتو حتی یک کشته در این عملیات سرنگونی رژیم ندادند:
“صدام و قذافی هر دو برای ایالات متحده و غرب چالش امنیتی بودند. اما قذافی با حدود یک میلیارد دلار هزینه و بدون حتی یک کشته برای ناتو و صدام با حدود یک تریلیون دلار هزینه و چهار هزار و 500 کشته آمریکایی (و صدها کشته اروپایی و استرالیایی) سرنگون شدند. مقایسه ی این دو تجربه درسی بزرگ برای آمریکاییهاست که اگر میخواهند از شر یک چالش امنیتی و دولت یاغی[ایران، سوریه، کره ی شمالی] خلاصی یابند، اشغال نظامی یک کشور را اصولاً از برنامههای خود کنار بگذارند”.
بدین ترتیب به شهروندان آمریکایی وعده داده می شود که نگران نباشید، بمباران ایران مشابه لیبی، تلفات انسانی برای آمریکائیان در بر ندارد. با کمترین هزینه ی مالی می توان از شر “ دولت یاغی ” جمهوری اسلامی خلاص شد. در این میان مردم ایران کشته خواهند شد، نه شهروندان آمریکایی.
دوم- بمباران ایران، هیچ واکنشی در پی ندارد : در گام اول روشن گردید که مدل بمباران لیبی “حتی یک کشته برای ناتو” نداشت و هزینه ی اقتصادی آن هم بسیار پائین بود. در گام دوم گفته می شود که اگر تأسیسات هسته ای ایران بمباران شود، ایران مطلقا واکنشی نشان نخواهد داد. برای اینکه کوچکترین واکنش ایران مساوی با نابودی تمام عیار کشور خواهد بود:
“اگر از سوی ایالات متحده یا اسرائیل به مراکز اتمی ایران حمله شود… جمهوری اسلامی نه تنها مقابلهی نظامی نخواهد کرد بلکه به بمباران مراکز اتمی اعلام ناشدهاش واکنشی نشان نخواهد داد… اگر اسرائیلیها حمله را انجام دهند در مورد آن سکوت می کنند و از این جهت دست مقامات جمهوری اسلامی را برای عدم اعلام و آبروداری باز خواهند گذاشت…نفس حمله به تاسیسات اتمی ایران برای مقامات جمهوری اسلامی یک شکست است…در صورت حمله به تاسیسات اتمی مقامات جمهوری اسلامی عکس العمل حادی نشان نخواهند داد و این برنامه را دوباره به راه خواهند انداخت… برنامهی اتمی جمهوری اسلامی متوجه به کسب تسلیحات هستهای است . اگر تاسیسات اتمی جمهوری اسلامی مورد حمله قرار گیرند و این کشور واکنش نشان دهد (با حمله به ناوهای امریکایی یا ارسال موشک به تل آویو یا شهرهای اروپا) امکانات نظامی ایالات متحده مستقر در جزیرهی دی یگو گارسیا در اقیانوس هند قادرند در چند ساعت ده هزار هدف را در ایران مورد حمله قرار دهند . این عملیات زیر ساختهای اقتصادی و صنعتی کشور را نابود می سازد و حتی اگر رژیم تداوم پیدا کند پنجاه سال لازم خواهد داشت تا به وضعیت سابق پیش از حمله بازگردد… کافی است ده نیروگاه اصلی برق در کشور زده شده و کل کشور از همه نظر تعطیل شود … کافی است چند پادگان سپاه مورد حملهی موشکی قرار گیرد و اسکلههای صدور نفت تعطیل شوند . در چنین شرایطی معلوم نیست میلیونها مخالف حکومت ساکت بنشینند… برنامهی اتمی جمهوری اسلامی اصولا برای پیش گیری از حملهی نظامی به جهت براندازی رژیم پی گیری شده است…برنامه ی اتمی در هر حدی که پیشرفت داشته باشد قرار است به صورت یک عامل بازدارنده عمل کند. اما اگر به این عامل بازدارنده حمله شود دیگر دلیلی برای مخاطرهی بیشتر شیشهی عمر نظام با مقابله به مثل و تداوم جنگ باقی نمی ماند”.
گویی تنها پیامد بمباران تأسیسات هسته ای ایران، عدم واکنش جمهوری اسلامی است. پیامد دیگر این بمباران که تشعشات اتمی است، جان چه تعداد از مردم ایران را خواهد گرفت؟ آن انسان ها مهم اند یا فاقد ارزش اند؟
سوم- اذعان به تلفات سنگین مردم ایران : راهی جز بمباران ایران برای سرنگونی جمهوری اسلامی وجود ندارد. منتها این بمباران ها تلفات انسانی- برای ایرانیان- در بر دارد که گریزی از آن وجود ندارد. تعداد تلفات حتی اگر ده ها هزار نفر باشد، از میلیون ها تنی که خامنه ای برای ماندن خواهد کشت، کمتر خواهد بود. تا به حال که جمهوری اسلامی مردم ایران را کشته است، حال چه اشکالی دارد آمریکایی ها و اروپایی ها نیز ده ها یا صدها هزار تن از آنها را از طریق بمباران قتل عام کنند، تا از شر جمهوری اسلامی خلاص شویم؟ چه کسی خلاص شود؟ مردم ایران یا دولت آمریکا؟ می گویند:
“اگر نه خارجیها، بلکه مردم ایران روزی از سر خشم برخی روحانیون را در خیابانها “به درخت آویزان کردند” باز هم می توان گفت این راه حلی درونزا بوده و بسیار بهتر از حمله ی هوایی ناتو به مراکز حکومتی یا تاسیسات اتمی ایران است؟ همچنان که صدام حسین و معمر قذافی و بشار اسد بدون خونریزی نرفتند، علی خامنه ای یا جانشینش بدون کشتن هزاران یا دهها هزار ایرانی قدرت را رها نخواهند کرد. رهبر جمهوری اسلامی پیش از همه چیز یک رهبر نظامی/امنیتی است و فرماندهانش ظرفیت آن را دارند که برای ماندن در قدرت میلیونها نفر را قربانی کنند …اگر قرار است خون ایرانیان برای براندازی رژیم نظامی جمهوری اسلامی بر کف خیابان ریخته شود، چه تفاوتی دارد که خون آنها توسط ایرانی ریخته شود یا امریکایی/اروپایی ؟ اگر هدف سرنگونی جمهوری اسلامی باشد با کم ترین هزینه، کدام سناریو معقول تر به نظر می آید؟ توجه داشته باشید که عراقیهای مخالف صدام، قبل از تصمیم دولت جورج بوش برای حمله ی نظامی به عراق همین پرسشها را از خود می کردند… این نوع کمک (مثل آنچه در لیبی اتفاق افتاد) اخلاقا و قانونا چه مشکلی دارد؟ اگر یک بمب جان ۱۰ نفر را بگیرد اما جان صد نفر را نجات دهد جایز نمی شود … فرض کنیم که در حمله ی امریکا و متحدانش به عراق (بدون تصویب شورای امنیت) و لیبی (با تصویب شورای امنیت) هزاران نفر کشته شدند (بسیاری از کشتهها مستقیما بر عهده ی ایالات متحده و متحدانش نبودهاند). اگر با تداوم حکومت صدام حسین و معمر قذافی میلیونها نفر کشته می شدند (با تحریمها و سرکوبها و لشگرکشی به کشورهای همسایه یا جنگ داخلی) آیا این حمله نظامی ترجیح نداشته است”.
البته این شهروند آمریکایی توضیح داده است که ایران به عنوان یک “دولت یاغی” در حال استفاده ی نظامی از پروژه ی هسته ای بوده و به دنبال تسلیحات اتمی است. ممانعت از دست یابی “دولت های یاغی” به سلاح های اتمی، وظیفه ی اخلاقی دولت های دارای سلاح های اتمی است. به همین یک دلیل هم که شده، ایران می بایست بمباران شود. اما دلایل جداگانه ای هم برای اجرای طرح لیبی در ایران وجود دارد که مهمترین آنها، هدف سرنگونی جمهوری اسلامی است، که به گفته ی این شهروند آمریکایی طرح جایگزینی وجود ندارد.
چهارم- نتیجه : آمریکا- همچون هر جامعه ی دیگری- جامعه ای متنوع و متکثر است. صدها “باهماد” یا “باهمستان” در آن موجود است. نهادهای حقوق بشری زیادی در آن در حال فعالیت اند. جنبش ضد جنگ نیرومندی داشته که در مواقع ضروری خود را نمایان کرده و علیه دولت فدرال بسیج اجتماعی به راه انداخته است. یک “ ایرانی ” وقتی به یک “ آمریکایی ” تبدیل می شود، می تواند در جبهه ی نیروهای مترقی آمریکا قرار گیرد، یا در جبهه ی جان بولتون، دیک چینی، رامسفلد، جرج بوش، و غیره.
اگر چه ما مخالف جمهوری اسلامی و خواهان گذار از این رژیم استبدادی به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر هستیم، اما نظام دموکراتیک را هم برای همین مردم ایران می خواهیم. آنان باید زنده باشند و زندگی کنند. لیبرال هایی چون کارل پوپر و ریچارد رورتی هدف سیاست، روشنفکری و لیبرالیسم را کاهش درد و رنج همین انسان های واقعی اعلام می کردند(رورتی: لیبرال ها کسانی هستند که قساوت، رنج رسانی به دیگران و/یا بی اعتنایی به رنج آنان، را بدترین کار ممکن می دانند…ما نیازمند بازتوصیفی از لیبرالیسم به عنوان امید به ایجاد فرصت های برابر برای تحقق یابی رویاهای تک تک افراد هستیم). آن اصل کانتی را فراموش نسازیم که تک تک انسان ها غایت فی نفسه هستند و نمی توان از آنها چون ابزاری برای رسیدن به اهداف انتزاعی استفاده کرد. این حق یک “ایرانی” است که به یک “آمریکایی” تغییر هویت دهد، اما این حق او نیست که به این سادگی درباره ی جان مردم ایران تصمیم بگیرد. به سادگی از این مقدمه ی کاذب که علی خامنه ای قرار است میلیون ها ایرانی را بکشد، این مدعا را استنتاج کند که کشتن ده ها هزار ایرانی توسط نظامیان آمریکایی موجه و پیش گیرانه است.
اساس فرهنگ آمریکایی، آرمان هایی چون آزادی و برابری و تبعیض زدایی و نقدپذیری رادیکال است. گروه های جنگ طلب مدافع حمله ی نظامی به ایران، نماد بخشی از جامعه ی آمریکا هستند. یک گروه میلیتاریست در آمریکا وجود دارد که قصد دارد به روش های نظامی دنیا را مطابق طرحی انتزاعی همچون یک ساختمان بسازد . دو دنیای سیاه و سفید می سازند: منتقدان که “غرب ستیز”، “آمریکا ستنیز” و “ضد امپریالیست” قلمداد می شوند، جایشان کره ی شمالی است. بازتولید دوران مک کارتیسم و طلب رفتن منتقدان به کره شمالی آغاز شده است. اما در درون همین حزب جمهوری خواه، فردی به نام ران پال، در دور مقدماتی کاندیدای ریاست جمهوری شده که ضد جنگ است. به آگهی تبلیغاتی کوتاه او بنگرید و سخنان او را با سخنان برخی از “آمریکایی” شده های ما مقایسه کنید[1].