زنان رنج دیده سرزمین من

نرگس محمدی
نرگس محمدی

سوم خرداد روز ولادت بانو فاطمه زهرا در ایران روز زن و مادر بود. طبق رسومات چند ساله در این روز مادران میزبان فرزندان بوده و فرزندان با گل و شیرینی و کادو به دیدارمادر می روند. رنگ و حال و هوای شهر، زیبایی روز مادر را نشان می دهد. در این روز تلویزیون ایران تبلیغات زیادی در والایی مقام مادر راه می اندازد، اما به دور از تبلیغات، در گوشه کنار این سرزمین، در واقعه هایی بزرگ، زنان و مادران ارزشهایی تاریخی و به یاد ماندنی خلق می کنند. امسال 3 زن در 3 صحنه به یاد ماندنی که ارزش هایی انسانی را یاد آور شدند، در خاطرم نقش بسته اند.

 

پروین فهیمی، مادر سهراب اعرابی، مادری که شهامت و گذشت را معنا بخشید.

 4 خرداد با جمعی از زنان فعال به دیدار جناب آقای خاتمی رفتیم. پروین خانم اولین سخنران جمع ما بودند. مادری که از زمانی که داغ سهراب بر دلش نشت، محکم ایستاد تا آرمان سهراب را زنده نگه دارد. او به یقین مادری است که باور دارد اگر یک روی سکه برایش درد و رنجی جانکاه است روی دیگر سکه برایش ارزش و افتخار است. سخن بانو فهیمی در این دیدار، ارزش تاریخی و انسانی دارد. او با صدایی محکم خطاب به آقای خاتمی می گوید که “من به عنوان یک مادر که 2 سال از دوری سهراب رنج کشیدم حاضرم از خون فرزندم چشم بپوشم ولی صلح و آرامش به کشورم باز گردد و تمام زندانیان سیاسی آزاد شوند. ” باور این جمله سخت است. مادری که به فرزندی چون سهراب می بالد و هنوز با شالی سیاه رنگ و با موهایی سپید در محافل حاضر شده و از عشق مادرانه سخن می گوید، عشق و ایثار را معنایی دوباره می بخشد. او می تواند با روحیه جسورانه و پی گیری که دارد، به دنبال مجازات و انتقام از قاتل فرزندش باشد، هر چند هرگز واقع نشود. پروین اراده سترگ دارد و این مسئله را در این 2 سال اثبات کرده است. چنین زنی جسارت رودورو شدن با هر سختی را دارد و چنین انرژی و اراده ای را می تواند در خدمت انتقام گیری نیز به کار گیرد. اما او به دنبال خلق ارزشی دیگر است. او عشق را شناخته، او با عشق، سهراب را در آغوش پرمهرش بالانده و سپس سهراب، فرزند نازنینش را به راه پر افتخار انسانیت و شرافت و بزرگی بخشیده است. پروین، یک مادر است. نه مادری که فقط برای سهراب مادری کند. پروین برای ملت ایران، مادری می کند. او مادر بودن را دوباره معنا می کند. مادری که به دنبال صلح و استقراردوستی و آشتی در ایران است. تمام فرزندان این سرزمین، فرزندان اویند و او برای همه مادری خواهد کرد. زنی استوار و محکم با دلی دریایی و پر از عشق. اگر صحنه جان دادن یک زن، ندا آقا سلطان، مظلومیت حرکت ملت ایران را به جهان نمایاند، به حق شجاعت یک مادر، پروین فهیمی، در فریاد درد سکوت را شکست. فضای وحشت را بی رنگ کرد. او فریاد براورد که فرزندش به جرم سبز بودن کشته شد و جسارتی دیگر به مادران داد.

 

سها، دختر سه ساله بانوی زندانی سوسن تبیانیان

 6 اردیبهشت برای پی گیری پرونده تقی در مقابل زندان اوین ایستاده بودم. سه مادر که فرزندان 16 و 18 ساله در زندان داشتند در مقابل زندان اوین ایستاده بودند.  از وضعیت فرزندانشان می گفتند و گریه می کردند. من هم کنار شان بودم. چشمم به دختر کوچکی افتاد. موهای دخترک روی شانه هایش ریخته بود. چهره ای خسته داشت. دستش در دست پدر گره خورده بود. آن دست دیگر پدر نیز در دست پسرش بود. مدت ها جلوی در اوین ایستادند. پرسیدم کسی را در زندان دارید؟ مرد میانسال جواب داد مادر فرزندانم، سوسن تبیانیان از تیر ماه 89 در زندان است. دوباره دختر کوچک را نگاه کردم. خدایا خیلی کوچک است. چگونه محرومیت از آغوش مادر را تاب می آورد؟ اسمش سها ست و مادرش نزدیک یکسال است که در زندان است. جرمش بهایی بودن است. زنانی که پیش ما بودند غصه خودشان را فراموش کردند و سر و صورت سها و سامی را بوسیدند و دلسوزانه با آنها همدردی کردند. سها در خیال کودکانه اش غرق بود. حتی مارا نگاه هم نمی کرد. آرام به پدرش گفت من تشنه ام. سها و سامی و پدرشان هر هفته از سمنان راهی تهران میشوند تا سوسن را ببینند. پدر می گوید چند وقتی است بچه ها ملاقات حضوری نداشته اند آمده ام از مسئولان درخواست ملاقات حضوری کنم. برای سها خیلی سخت است. خدایا این دختر کوچک از سمنان تا تهران به عشق دیدار مادر و در آغوش کشیدن او هر سه شنبه فرسنگ ها راه می آید تا شاید دلتنگی های کودکانه و دخترانه اش را با لحظه ای در آغوش کشیدن مادرش فراموش کند و مرهمی بر رنج جدایی و هجرانش باشد ولی از پشت کابین و شیشه های کثیف و تار دو جداره چهره مادر را ملتمسانه می بیند و مبهوت از بازنگشتن مادر به خانه دوباره او را ترک می کند، رنجی بر رنج هایش افزوده می شود. و حال باید خسته و تشنه از سالن ملاقات  به دادسرای اوین بیاید تا شاید مسئولی  پس از ساعت ها انتظار بیابد،  تا شاید برای دفعه بعد مادر را حضوری ببیند. انسان از این رنج ناگفتنی و شاید غیر قابل درک کودکانه سها به تردید می افتد. آیا در این سرزمین دلسوزی به فکر این کودکان است؟آیا فردی از مسئولان کشور به یاد این کودکان می افتد؟ چرا این کودک اینگونه مجازات می شود؟ جرم او چیست؟نمیدانم سوسن که یک مادر است و من جز حس مشترک مادرانه هیچ شناختی از او ندارم و حتی نمی دانم چرا و چگونه راهی بند زنان زندان اوین شده است، چگونه از سها دل می کند و به بند باز می گردد؟سوسن یک مادر است و سها دختر سه ساله است و از یک سال پیش یعنی از زمانی که 2 ساله بوده تجربه تلخ و گزنده دوری از مادر او را آزرده است. چشمهای سها به دیوارهای بلند زندان می نگرد. ساکت است و از سر و صدا های کودکانه خبری نیست. گویی نه کودکی کوچک بلکه بانویی با وقار است که رنج هایی بزرگ را در سینه کوچکش جای داده است. گوش هایش می شنوند و رنج ها بر جان کوچکش میریزند. ذهن کودکانه اش قادر به تحلیل وقایع نیست. اما حس نیاز به مادر سر جای خود است. خدایا این رنج برای این کودک بسیار بزرگ و ناباورانه است. آنها از دیدار با مسئولان نا امید شدند و سها و سامی با پدر به سمنان باز گشتند. ساعت  یک بعد از ظهر است و سها گرسنه و تشنه است اما یقین دارم که روحش تشنه تر است. تشنه بوسیدن و بوییدن مادر

 

محبوبه کرمی، دختر ساده و صمیمی، به زندان اوین بازگشت

22 اردیبهشت فعالان کمپین و مادران صلح به منزل ما آمدند. اولین مهمان محبوبه کرمی بود. همه آمدند. محبوبه آرام و ساکت بود. یکی از دوستان پرسید محبوبه کی باید برگردی زندان. بغض محبوبه همه را به گریه انداخت. کسانی که محبوبه را از نزدیک دیده اند می دانند که او دختری بسیار ساده و بی آلایش است. سال هاست که فعالیت مدنی -بخصوص در حوزه ی زنان- می کند. محبوبه از نبودن مادرش بسیار دلتنگ است. او در اسفند 88 بازداشت شد. قبلا هم بازداشت شده بود و مادرش همواره چون کوهی استوار پشت محبوبه ایستاده بود و دل گرمی بزرگی برایش بود. اما در بازداشت اخیر مادر بیمار شد و قبل از آمدن محبوبه چشم هایش را بست و دیگر دختر آزاده اش را ندید. از آن زمان محبوبه روز به روز رنجور تر شد. حتی پزشکان، زمانی که او در حبس بود خطر نگهداری او را تذکر داده اند. اما نمی دانیم چرا حکم زندان او باید اجرا شود. وکلا به قاضی اطلاع داده اند اما کار ساز نیست. محبوبه می گوید هر بار زندان می رفتم مادرم در کنارم بود، اما این دفعه من خیلی تنهایم. محبوبه خواهر هم ندارد. پدرش بیمار است و در بستر بیماریست. محبوبه از زمان آزادی تا 22 اردیبهشت بر بالین پدر بود و پرستاریش می کرد و این رفتن هم برای پدر و هم برای محبوبه دردناک است. محبوبه طبق نظر پزشکان نباید به زندان برگردد، اما صدایش به گوش کسی نمی رسد. 25 اردیبهشت در مقابل زندان اوین برای بدرقه محبوبه ایستاده ایم.  محبوبه ساکی بر دوش نزدیک می شود. انگشت های باریکش اشک های غلتان بر روی گونه هایش را کنار می زند. چشم های درشت و معصومش دیوار و در زندان را نگاه می کند. او را یک به یک در آغوش می کشیم. می گوید من خیلی تنها هستم این بار مادرم نیست تا به ملاقاتم بیاید. به او قول می دهم تا مثل یک خواهر در این سوی دیوار سنگی و سیاه اوین در انتظار آزادی او باشم. محبوبه جان ما را به زندان راه نمی دهند که به ملاقاتت بیاییم ولی این سوی دیوار دل هایمان با تو خواهد بود. در هر دعا و نیایشی برایت مادرانه وخواهرانه دعا خواهیم کرد و برای آزادیت از زندان از خدا تمنا خواهیم کرد. هرچند روی ماهت را نخواهیم دید اما دل هایمان در کنار دل شکسته و رنج دیده ات خواهد بود. قول می دهیم

این زنان، زنان سرزمین رنج دیده ی ما هستند. گوشه ای از خروارها رنج مادرانه و زنانه. اما یقین داریم این رنج ها، ارزش ها خلق خواهند کرد. عشق ها خواهند آفرید و یقین صلح و آرامش را به وطن و ملت ما به ارمغان خواهند آورد. حتی اگر آن روز من و تو نباشیم. به امید آن روز.