فیل مان یاد هندوستان کرد. یاد روزگاری که نسلهای ما در سراسر جهان به نقش های تعیین کننده دو ابر قدرت به دیده تردید و تمسخر می نگریست دل مان را خون کرد. گمانه ها این بود که هر چه می کشیم ار این دوئیت است. جنگ سرد را در تمام کودکی و جوانی خود زیسته ایم. و هنگامی که این جنگ به پایان رسید و یک ابرقدرت مثل مقوا تا شد، دیگر حال و حوصله ای نداشتیم. تازه توی چنگ یک ابرقدرت داخلی افتاده بودیم و پرپر می زدیم و حالا:
بازی مدبرانه پوتین، آن نفرت را که، قربانیان بیداد جمهوری اسلامی ایران از او در دل انباشته اند برای جمعی تبدیل به احترام کرده است. این احترام برای ما ایرانیان که هرگاه توی چاله چوله سیاست می افتیم، بی تردید و به صورت مطلق به سیاستگزاری، صفت کثیف را اضافه می کنیم، تجربه ای تازه می آموزد و شاید زمینه ای است مساعد تا بر پایه آن سیاستگزاری عمومی با ویژگی های خردورزی را که می تواند چالش های سیاسی درچارچوب منافع کلان را دنبال کند به رسمیت بشناسیم. و صرفنظر از این که طراح آن با کدام پیشینه در صحنه حاضر شده است، به او احترام بگذاریم. گرایش به داوری های مطلق که تاریخ پر آشوب معاصر ایران به ما تحمیل کرده، در ما این ویژگی را تقویت کرده که تا تاقی به توقی می خورد و گوشه ای از آرمان صدمه می بیند، فورا جارو را برداریم و همه چیز را درون کیسه گشاد آن دور می ریزیم. اسمش را هم گذاشته ایم “زباله دان تاریخ”.
چهره سرد و یخ زده پوتین و آن پیشینه که گفته می شود مدیریت در” ک. جی. بی” وجه مشخص آن بوده است، نتوانست مانع نقش بزرگی بشود که او در یک لحظه پر تلاطم تاریخی بازی کرد. یک جنگ سردی کارکشته در برابر یک جنگ گرم احتمالی تا این جای کار، با تمام ظرفیت علمی و تجربی، ایستاد. حاصل ایستادگی اش هر چه باشد، فصل تازه ای در مدیریت جهانی گشود که نشان داد دو نیرو لزوما نباید از نظر اقتصادی و تسلیحاتی هم وزن باشند تا بتوانند با هم روی تشک دیپلماسی کشتی بگیرند. تدبیر در این هماوردی جای عضله را می گیرد. پوتین پس از سالها که مردان سیاست در سیاستگزاری جهانی نتوانسته بودند در سطحی برتر از “متوسط” قدرت مدیریت خود را اجرائی کنند، وارد شد و نشان داد چه اندازه نقش شخصیت در شکلگیری جهان تاثیرگزار است. چه اندازه جهان به حضور چند قدرت برتر با مدیرانی که می دانند چگونه بازی را باید انتخاب کنند تا وضع از این که هست، بدتر نشور نیازمند است.
پوتین بی گدار به آب نزد. صحنه سیاست را پیش رو ترسیم کرد. دید که اوباما با منش صلح دوستانه گرفتار زورمندان جنگ طلب شده که به کمتر از حمله وسیع نظامی به سوریه رضایت نمی دهند. دید که اوباما برای دور نشدن از معیارهای خود، برنامه جنگ محدود را مطرح کرده است. واضح است که پیش بینی حمله محدود هم کار نکرد و با هزار اما و اگر کارشناسی روبه رو شد. اصلا حمله نظامی را چه گونه می شود مثل دو دو تا چهارتا محدود کرد؟ یک تخم لق هم توی دهانها شکستند و شخصیت ها یکی یکی گفتند و می گویند که اقدام به حمله نظامی به سوریه حامل پیامی است برای ایران هسته ای. نتانیاهو از ضرورت ارسال این پیام به وجد آمد و سینه جلو داد و سخنان لغو خود در سیاست ورزی را از آن چه بود بیشر آبکی کرد. مگر می شود به یک کشور بدون رای نهائی سازمان ملل متحد حمله نظامی کنند، از برای زهر چشم گرفتن از یک کشور دیگر؟ خنده دار نیست؟ مردم غیر نظامی کشوری خاکستر بشوند، چون آقایان می خواهند به دولت دیگری که سر و مر و گنده است، پیام بفرستند. این نمی شود مصداق “ گنه کرد در بلخ آهنگری… ” ؟
پوتین که گویا زیر پوست سرد و عاری از احساسات خود، جهان را به دقت زیر و بالا می کند، نقشه ای از دیپلماسی متناسب با فاجعه را که بازدارنده تواند بود و لزوما نظامی نیست، پیش رو نهاد. نخست وزیر انگلستان و رئیس جمهور فرانسه و آلمان که دیری است از نیازهای مدیریتی جهان غافل مانده اند، با یک برنامه کاری مواجه شدند که نظامی نبود، اما در آمیخته با پیشنهادهای خردمندانه ای بود که این مردان و زنان جنگ طلب نتوانستند آن را یکسره نفی کنند و مجبور به تامل شدند. اوباما از این بازی بیشترین سود را برده است. پوتین گوئی نگران اعتبار اوباما در جهان شده. او از بلوک فروپاشی شده شرق می آید. اما این چهره گوئی درک می کند با رئیس جمهوری مانند اوباما منافع شرق و غرب بهتر حفظ می شود. می فهمد او در دام افتاده. با اعلام یک پیشنهاد، خود و سیاستمداران غربی را در یک بازی درگیر کرد که به صورت ظاهر شکل منازعه با امریکا را دارد. اما اگر منازعه ای هست که هست، منازعه با تندروها و جنگ طلب های حاکمیت امریکاست. منازعه با اوباما نیست. ابتدا اوباما برآشفت، ولی توانست پس ازورود جدی پوتین به ماجرا، در برابر تند روها ی درون سیستم امریکا که به شدت در روزهای نخستین بر طبل جنگ می کوبیدند، سیاست های دیگری اتخاذ کند. این پوتین بود که فرصت تغییر سیاست را به او بخشید. این که سوریه بیاید خود را از حیث اتمی خلع سلاح کند، یکباره به اهل سیاست های تهاجمی در جهان شوکی وارد کرد. نهیب زد که راه حل در حمله نظامی خلاصه نمی شود. بازدارندگی یک دولت از خبط و خطا با مجازاتی که ممکن است منطقه ای را به آتش بکشد زیانبار است. درست است که این راه حل هم به قول کارشناسان دشوار و بلکه نشدنی است. ولی نفع عمومی داشته و دارد. کنگره امریکا به خواست اوباما که نمی خواست مسئولیت فاجعه را یک تنه به گردن بگیرد به تکاپو افتاده است. پوتین آژانس اتمی را به فکر وا داشته تا تمام ظرفیت کارشناسی خود را برای یک چنین اقدامی بسیج کند. و البته به اوباما فرصت بخشیده تا با ذهنیت صلح دوستانه خود، با کلمات درشت و نیت ملایم به موضوع بپردازد. فرصت بهتری به دست آورده تا راه حل را ازدست تندروهای امریکا و اسرائیل نگیرد. در عوض می تواند از ظرفیت پر توان سیاسی و اخلاقی خود بهتر استفاده کند. راه حلی که وقتی سناتور بود و درجریان حمله به عراق، ضمن یک سخنرانی تاریخی به آن پرداخت و از آن ببعد در جهان چهره شد. اوباما جنگ را به میراث برده، حیف است جنگ دیگری را همچون میراث به نفر بعدی تقدیم کند.
تا این جای کار دو شخصیت جهانی در حالی که یه شکل ظاهری با هم قهر هستند، دارند یک بازی بزرگ سیاسی را مدیریت می کنند. هردو در این بازی منفعت دارند. هردو در جهان سیاست پخته شده اند. یکی در هاروارد درس خوانده و در سنای امریکا و بعد کاخ سفید آبدیده شده و دیگری در کوران جنگ سرد و فروپاشی و زندگی یکسره تک حزبی و امنیتی رشد کرده است. اما این دو که دو سیاست مقابل هم را از نظر تاریخی، نمایندگی می کنند، دریافته اند در جهان کنونی آن چه به یک سیاستمدار اعتبار می بخشد، این است که گرفتار فضای ناسالم سیاسی که احاطه اش کرده و ساخت دست تندروهاست نشود. اوباما و پوتین بهتر از هر کسی می دانند تندروها با اعتبار و حیثیت جهانی امریکای پس از جنگ دوم جهانی چه ها کرده اند و خوب می دانند، تندروها با سرکوب مردم و فرهیختگان شوروی، چگونه چارچوب آن نظام بر آمده از انقلاب را به یک قتلگاه آمال و آرزوهای انسانی بدل و سپس چال کرده اند.
این تجربه تاریخی مشترک پوتین- اوباماست. نقطه اشتراکی است که دارد کار می کند. سرنوشت سوریه را نمی توان با این مدیریت، روشن ترسیم کرد. اما آخرین تصمیم سازمان ملل بر این که بررسی کنند درجات حکومت بشار اسد در حمله به غیرنظامیان چه اندازه بوده و در جات حمله مخالفان اسد به غیر نظامیان چه اندازه بوده، موضوع را از شکل شعاری بیرون می کشد و به آن شکل حقوق بشری می دهد. عهدنامه های ژنو و دیگر اسناد حقوق بشری نگفته است که مخالفان یک حکومت حق دارند هر کار که دلشان خواست بکنند و اسمش را مبارزه بگذارند.
بنابراین جهان با یک رخداد زشت در سوریه طرف شده که دولت و مخالفان، هر دو درآن آدم کشی می کنند و از طرفی با یک رخداد خردمندانه در سیاستگزاری جهانی روبه رو شده که همسوئی دو شخصیت از دو قطب مخالف تاریخی و جغرافیائی، در صدد است راه را بر تندروی ها از هر سو ببندد. نتیجه هرچه باشد، به خصوص در جهان پس از 11 سپتامبر 2001، آغازی است بر فهم و درک نیازهای جهان. نیازهائی که ثابت شده با لشگرکشی حل نمی شود.
راستی جای دولت امید و تدبیر در این ساز و کار جهانی کجاست؟ ایا درست است که نظامیان ایرانی در سوریه به بهانه حفظ اماکن مقدسه شیعیان به کمک اسد آدمکشی می کنند و سازماندهی شده از سوی مراکز قدرت در ایران، در خاک دیگری به خواست دولت بشار از وی دفاع می کنند؟ اگر درست است چرا نهادهای سازمان ملل متحد اعلام نمی کنند که این شکل از دخالت در حقوق بین الملل پیش بینی نشده است؟ ایکاش بازرسانی که می روند تا درجات حمله مخالفان به مردم غیر نظامی را با درجه حمله بشار به غیر نظامیان بررسی کنند، وارد این خبرهای غیر موثق از حضور ایرانیان در کنار نیروهای بشار هم می شدند. شاید اگر موضوع بررسی و نتیجه اعلام بشود، در صورت درستی این حضور، ضرورت داشته باشد تا پرزیدنت حسن روحانی به صورت رسمی، مواضع و سیاست و نگاه خود را به این رویداد که ممکن است کل منافع ملی ایران را به مخاطره بیاندازد، با مردم در میان بگذارد. وقت تنگ است.