الحق که اسمش را بیخودی نگذاشتند امید. کلی به ملت امید داد و خوشحال شان کرد این امید نوروزی. اصلا روز دهم المپیک لندن روز باحالی برای ایرانی ها بود. یک مدال طلای کشتی 60 کیلوگرم برای امید نوروزی بچه شیراز و یک مدال نقره وزنه برداری برای نواب نصیر شلال بچه خوزستان، کلی خوشحال مان کرد. از یک طرف خیلی خوشحالیم که در کشتی فرنگی بعد از چهل سال دو مدال طلا گرفتیم، ولی از یک طرف هم کلی غصه آدم می خورد که چرا در ورزش هایی که چهار سال قبل مدال می گرفتیم، حالا نمی گیریم؟ هی تجربه کن، به نتیجه برس، ولش کن، برو یک تجربه جدید بکن. حالا من چرا دارم بیخود غر می زنم؟ خیلی هم خوشحالی دارد. دست تان درد نکند، ببینیم فردا هم بچه های ملی پوش می روند روی سکوی قهرمانی.
همه چیز رو به راه است
کلا بیخودی که نیست که، بالاخره حساب و کتاب دارد. هر چیزی سر جای خودش است. دقیق و محکم و باحال. وای به روزی که بگنند نمک هم بیخود است، اصلا خودتان بگوئید، کی تا حالا شنیده که نمک بگندد؟ یک ضرب المثل نامربوطی است که نه سرش معلوم است نه تهش. آخرین خبرها را بررسی کنیم.
قاضی مرتضوی، مهم ترین قاضی سالهای بعد از انقلاب به دلیل عدم رعایت قانون توسط دیوان عدالت اداری مورد تهدید قرار گرفت.
وزیر راه و ترابری به دلیل سرعت غیرمجاز و استاندارد نبودن جاده ها و عدم رعایت قوانین رانندگی تصادف کرد و به بیمارستان رفت.
معاون پلیس بخاطر قاچاق مواد مخدر دستگیر شد و به زندان رفت.
رئیس بانک صادرات ایران بخاطر اختلاس سه میلیارد دلاری مورد اتهام قرار گرفت، ولی رئیس یک بانک دیگر از کشور فرار کرد.
نماینده مردم در مجلس که به عنوان سرقت مجرم شناخته شده بود، به مجلس رفت.
فرمانده سپاه گفت رئیس جمهور قصد از بین بردن نظام را دارد.
وزیر خارجه کشور در قبرس به عنوان تروریست بازداشت شد.
و رهبر گفت: مسوولان کشور برای حفظ نظام وحدت شان را حفظ کنند.
خدای این وری، خدای اون وری
نه اینکه فکر کنید من با خدای یگانه مخالفم، ابدا، اتفاقا من مثل ابراهیم قبلی کاملا طرفدار خدای یگانه و واحد هستم، منتهی مشکل از من نیست. هزار تا گروه هستند که همه شان با هم دارند می جنگند، از قضا همه شان هم مخلص خدا هستند و از قضا خدای همه شان هم واحد است. البته من اصلا در اینجا قصد بحث فلسفی ندارم. بحث فلسفی را بگذارید برای افلاطون و هایدگر و فلاسفه. من صرفا مشکلم این است که این خداوند متعال یگانه، چرا قبل از کارهایش با خودش مشورت نمی کند. چون قطعا خداوند که مشاور ندارد، لابد با خودش دو کلام اختلاط می کند. مثلا همین مراسم رونمایی از کتاب « شرح اسم»، آقای علی اکبر رشاد مسوول دفتر نشر آقای خامنه ای گفته که « کتاب شرح اسم شرحی بر یکی از اسماء الهی به نام علی خامنه ای است.» من که به عقل ناقصم بیشتر از این نمی رسد، یعنی یکی از اسامی خداوند علی خامنه ای است. لابد یکی دیگرش هم رابرت موگابه است، یکی اش که حتما کیم ایل سونگ و کیم جونگ ایل و کیم جونگ اون و بشار اسد و عمر البشیر است و قبلا هم که توی خانه مدتی مائو صدایش می کردند، مدتی استالین و مدتی هم هیتلر و موسولینی. این که می گویند خداوند یک عالمه اسم دارد همین است دیگر.
بقول سرجیمز مانسون در رمان سگهای جنگ فردریک فورسایت « اوه خدایا! یاز یکی دیگر. من بعضی اوقات تصور می کنم که معرفی آفریقائی ها به خدا کار اشتباهی بوده. حالا نیمی از رهبران آنها به نظر می رسد که روابطشان با خدا به جایی رسیده که اسامی کوچک همدیگر را صدا می زنند.» مشکل یکی دو تا نیست، کاش در هر کشور دیکتاتور یک خدا بود، بدبختی این است که در همین خیابان پاستور هر صد متری دفتر یکی از خدایان است که اتفاقا خدای یگانه هم هست. احمدی نژاد به مصباح گفت: « من را خدا سر کار آورد.» البته بعضی از خداشناسان معتقدند که این جمله هیچ تناقضی با آن یکی جمله ندارد. فقط احمدی نژاد یادش رفته که اسم خداوند را درست بگوید. وگرنه منظورش همین “ علی خامنه ای” است که بقول مسوول قسمت نشر همین آقای خامنه ای نامش یکی از اسماء خداست.
کفش رهبر و ماشین رهبر
از این طرف همان آقای رشاد که در وصف رهبر سخن می گفت، اعلام کرده که “ آنهایی که می گویند رهبری اسب دارد، بدانند که رهبری یک کفش دارد که از بیست سال قبل همان را می پوشد و همیشه تمیز است.” البته من که شکی در کفش آقای خامنه ای ندارم. یعنی ممکن است تا حدی در خدایی او تردید کنم، آن هم کمی، ولی در کفش او شک ندارم، فقط نمی دانم چرا هر وقت کفش آقای رهبر را دیدم به نظرم آمد که هر دفعه یک جور است. حالا کفش را ول کنید، ببینید این آقای چاوز که قبلا گفته بود رهبر ایران یک ماشین هم ندارد، بیخودی حرف نزده. حالا برندارید دویست تا عکس از کفش ها و ماشین های رهبر بگیرید و منتشر کنید. اصلا فرض کنید صد تا ماشین مثل بیل گیتس داشته باشد و هزار تا کفش مثل مرحوم مریلین مونرو. با این کفش و ماشین می خواهد کجا برود؟ وقتی کارخانه نساجی را هم می آورند تهران که آقا افتتاحش کند و برش گردانند گیلان، یا هرچه خواهران تازه بیدار شده سراسر آفریقا را از آن طرف کره زمین با صرف پنج هزار دلار هزینه برای هر کدام می آورند تهران که طرف یک شال گردن که قیمتش پنج دلار است بدهد به آقا، اصلا کفش به چه درد می خورد. آدمی کفش می پوشد که راه برود. وقتی که راه مکلف است که بیاید جلوی پای آقا، ماشین و کفش به چه دردی می خورد. ابلفضلی اگر از سال 1368 که آقا رهبر شد همیشه با یک ماشین این طرف و آن طرف رفته بود، هنوز مسیر طی شده در این 23 سال به صد کیلومتر نمی رسید. ول کن عمو، دیجیتالم کجا بود؟