پروژه ملاصدرا

علی اصغرراشدان
علی اصغرراشدان

» بوف کور / داستان ایرانی

بعد ازعمری کاردولتی و تفره زدنهای بی حساب، تعاونی مسکن اداره با هزار اهن وتلپ تو یک قطعه زمین دویست متری تو پروژه ملاصدرا با یک قالتاق روزگار شریکم کرد.

و شد اول عشق. با دست خالی زمین را بخورم؟ رفتم سراغ قرض گرفتن ازصغیروکبیر.کاررازیرسقف طبقه اول رساندیم و وام مسکن گرفتیم. دم نایب شهرداری را دیدیم وپیلوت راهم مسکونی ساختیم. ساخته بودیم وشهرداری حق تخریب نداشت.هرنفربا نصدهزارتومن جریمه شدیم. تامبلغ جریمه پرداخت نشد ازصدورپایان کاروسند خبری نبود.

 نازک کاری و روکار را با خنسی تمام کردیم.هرکدام یک طبقه دوخوابه داشتیم ویک پیلوت مسکونی شده مشترک.شریکم توپش پربودوغمی نداشت.خیلی وقتهاباخانم میامدوازکاروکارگرها ومن که اغلب باهاشان بودم بازدید وبه چشم صاحبکارنگاهم میکرد.آدمی که ده نفر را واسطه کردتا به عنوان شریک قبولش کنم،حالاشده بوداربابم.حق داشت،مشتش پربود.من وسطهای کاربه روغن سوزی افتاده بودم.توخانه تازه ساز ملاصدراساکن که شدم تاخرخره زیربار بدهکاری بودم.آقاجلال همسایه غربی وهمکارم آقائی کرده بودوچهارصدهزارتومن بهم داده بودوماهیانه بیست هزارتومن بهره میگرفت.حقوقم چقدربود؟ماهی سی هزارتومن.پیلوت مشترک مسکونی شده رااجاره دادیم که به زخمهاوکمبودهابزنیم.

 یک سال آزگارتوخانه بدون پایان کارشهرداری وسندثبتی نشستیم. همیشه قایم موشک بازی داشتم.اوقات رفت وآمدشریکم را حفظ کرده بودم.دایم جیم میشدم که بانگاههای ازصدتافحش بدترومتلک هائی که باخانمش ردوبدل میکردروبه رونشوم.سرآخرشریکم رودربایستی راگذاشت کنار.یک شب به صرف چای دعوتم کرد.چای وشیرینی صرف که شدگفت:

 ”همکاریم،باهم چندین مجلس عرق خوردیم،سالهارفیق گرمابه ومیخانه بودیم،واسه تفکرات ومبارزاتت ارزش واحترام قائلم و ازمرامت خوشم میاد. واسه همینم اونقداصرارداشتم که باهات شریک شم. تاحالام هرجای کارکم وکسری داشته تامین کرده م.غیراز اینه توچشمام نگا کن وبگو،ماکه اینهمه سال همکاروباهم نداریم.”

 درکنیاک میکده ای که زیرمیزقایم کرده بودبازکرد.کنیاک را خیلی سریع باماست خیاربالاانداختیم.هنوزاستکانهاوبساط کنیاک راجمع وقایم نکرده مثل همیشه مست کرد:

“خیالات ورشون داشته.همین روزا رضاشاه دوم میاد سرکار.نامرد روزگارم اگه فراموشت کنم.ماهمینجورالکی همسایه نشدیم. من قبلاهمه چی رووارسی وحساب کرده م.سالها تومیدون پنجاوهفت نارمک هم محلی بودیم.رضاشاه دوم که بیادوزیرمیشم.نامرد روزگارم اگه به معاونت انتخابت نکنم.من باهر کس وناکسی نمیشینم عرق بالابندازم که….”

“بازاستکان اول ازگلوت پائین نرفته مست کردی!هردفه مشروب نوشیدیم این مزخرفاتوتکرارکردی.منم دارم چرت پرت میگم آ!خانومت بشنوه پاک آبروم میره که.”

“خیالت تخت باشه،خونه روقبلاخلوت کرده م،رفت خونه مامانش.هرچی دل تنگت میخوادبگو.”

“صدتاگرفتاری دارم.واسه همین خزعبلات منوکشوندی توخونه ت؟”

“نه بابا،قضیه چیزدیگه ست.میخوام بهت بفهمونم میون من وتو،من وتوئی نیست.”

“اینارو که میدونم هفت خط روزگار.ماسالهاست همکاریم،نمیتونیم چیزی روازهم قایم کنیم.توپستون ننه تم واسه چندرغازگازمیگیری.حرفتوبزن وخلاصم کن.”

“حالاکه تواینجورمیخوای باشه،حرفی نیست،خلاصه حرفمو میزنم.درسته که ماباهم رفیق وهمکاریم،واسه همینم یه سال واندی ملاحظه توکردم. حالادیگه دست من نیست.خانمم داره شهیدم میکنه.میگه بایداینجارو بفروشی ویه خونه پهلوخونه ی مامانم بخری،وگرنه ازت جدامیشم.خونه ای رو که نه پایان کارونه سندداره چیجوری بفروشم؟توپول نداری،من واسه چی میباس اززنم جداشم وزندگیم ازهم بپاشه وفناشم؟نه،خودتو بگذارجای من.توباشی چی کارمیکنی؟”

“همه ایناکه میگی سیابازیه.من توروعینهوکف دستم حفظم دلال روزگار.دو دوزه بازی نکن.حرف اصلیتو بزن.خودت بهترازمن میدونی که من توخرج روزانه خودمم مونده م.خیلی جاهای دیگه م بدهکارم.حالاتوچی پشنهادی داری؟”

“من تموم جوانب قضایارو وارسی کرده م.چنتابنگاچی آوردم وقیمت گرفته م. پیلوتوشیش میلیون قیمت گذاشتن،سهم هرکدممون میشه سه میلیون، یابخریابفروش،پولشم نقدبگیر.بدهی شهرداری رومیدیم،پایان کاروسندرو میگیریم.تواین یه سال که تو پول ندادی وکارمون عقب افتاده کلی ضررکرده م.ممکنه ده سال دیگم پول نداشته باشی،من واسه چی باید ضرربی پولی تورو بدم.زنم داره میره.زندگیم ازهم میپاشه.دیگه رودربایستی نداریم. فردامیرم دادگستری وادعای خصارت میکنم،اگه پیشنهادمو قبول نکنی.”

 میدانستم شریک الدنگم ازوضع بدم سوء استفاده ومفت خری میکند،چاره دیگری داشتم؟حرفش محکمه پسندبود. شبهااصلاخواب نداشتم.تاخرسخوان تواطاقم قدم میزدم.تاسکته هیچ فاصله ای نداشتم. بدهی وبهره آقاجلال،خرج کمرشکن روزانه،بدهی شهرداری ونگرفتن پایان کاروسنددایم مثل کندوی زنبورتوکله م وزوز میکرد.خانه ازسلامتی روحی وجسمیم مهم ترنبودکه.قبول کردم.قراردادی راکه قبلاوکیلش تنظیم کرده بودپذیرفتم وامضاکردم.گفت:

“واسه محکم کاری این قراردادو میباس خانومتم امضاءکنه که اگه فرداافتادی سکته کردی اعتبارش ساقط نشه.”

 کشتیارش شدم پائین قراردادراامضاکند،نکردکه نکرد.

 به زانودرآمده وگفتم”میدونی دارم از زورفشارسکته میکنم؟”

“میخوام که سکته کنی.یادته گفتم بالاخره یه روزحسابی زمینگیرت میکنم،اونوقت تو یه فرصت مناسب پامو همچین میگذارم روخرخره ت که هفت پشتتم نفس فراموش کنن،الان همون فرصت مناسب پیش اومده!”

شریکم باامضای پسره قراردادرا قبول کردوقضایاحل وفصل شد….

 بدهیهارا دادیم.چندماه دوندگی کردیم،پایان کاروسندمالکیت راگرفتیم. شریکم طبقه خودوپیلوت مسکونی شده مفت تصاحب کرده را فروخت ورفت بردل مادرزنش.بعدازکسرقرضهاوهزینه های شهرداری وثبت اسنادومالیات دارائی،باته مانده پول فروش سهم پیلوت مسکونی شده چندماهی بابچه ها سینماوتاتررفتیم وکمی به شکممان رسیدیم.پول یک پیکان قراضه دست چندم هم برای بردن وآوردن بچه ها به مدرسه نماند.

 تازه ازکابوسهای شبانه قرضها وبهره آقاجلال خلاص شده یانشده بودم.اعصابم آرام میشدوشبی چهارپنج ساعتی میخوابیدم. مالک تازه طبقه بالاراتوحیاط دیدم.طبق معمول چاق سلامتی گرمی باهام کردو گفت:

“خودم بناومعمارومصالح فروش آشنادارم.کافیه شوماامروزآمادگیتونو اعلام کنین،اشاره کنم فردامصالح میریزن توحیاط.”

هاج واج گفتم”سردرنمیارم،مصالح واسه چی؟”

“خانومتون گفت باشوماهماهنگ کرده.”

“چی چی روبامن هماهنگ کرده؟”

“انگارشوما اصلاتوباغ نیستی.”

“توکدوم باغ؟سردرنمیارم،یه کم بیشترتوضیح بده ببینم قضیه چیه؟”

“توفاصله دو روزی که شوماگویا رفته بودی ماموریت بازدیدزمین توشهرستان، با خانمت وهمسایه پائینی توخونه من جلسه داشتیم.بحث وبگومگوهای مفصلی صورت گرفت.صورتجلسه وقراردادساخت یه طبقه رو طبقه بالاتنظیم وهمه امضا کردیم.”

“بفرماشوماتواین جلسه اسنادمالکیت راهم وارسی کردین؟”

“مگه میشه بدون نوشتن شماره سند واسم مالک تو صورتجلسه قرارداد تنظیم و امضا کرد؟”

“سندبه اسم منه،چیجوری بدون حضورمن صورتجلسه وقراردادتنظیم کردین؟امضای من زیرش نباشه باید بگذارین درکوزه آبشو بخورین که!”

“گفتم که،روتموم این قضایامفصل ویه نصف روز بحث شد.تموم ریزه کاریهاش تموم شده،صورتجلسه وقراردادتوسه نسخه باامضاهای من ومالک پائین پیش خانومتونه که شومام امضاکنین وبااشاره من مصالح ریخته بشه تو حیاط.”

“من الان واسه خرج روزانه م معطلم،آه ندارم که باناله سوداکنم.”

“پس واسه چی خانومت نصف روزوقت مارو گرفت ویه کلمه ازاین قضیه حرفی نزد؟”

“ازخودش بپرس.ازاون گذشته،این ساختمون واسه حداکثرسه طبقه ویه زیرزمین فونداسیون بندی وبتن ریزی شده،دوست داری مثل خیلی جاهای دیگه که هرروزوصفشو میشنوی طبقه ی اضافی روسرزن وبچه ت خراب شه؟”

“آقانفوذبدن نزن،مابعدازیه عمردوادرمون ونذرونیازصاحب یه دخترشدیم.”

“پس قضیه روفراموشش کن…”

 خودراازچاله تازه کنده شده جلوی پام سلامت بیرون کشیدم وصاف وصوفش کردم.توخانه نعره کشیدم وکف بالاآوردم.همسایه های بالاوپائین پشت پنجره هاشان جمع شدند. مثل آدمهای به سرش زده بهم خیره مانده بودند.ازنگاههای خیره همسایه هاشرمنده شدم.خودرا کنترل کردم.به آشپزخانه رفتم،شیشه آب سردرااز یخچال درآوردم ویک نفس سرکشیدم. برگشتم،کنارش روکاناپه فروکش کردم. دوطرف گیجگاهم راباسینه انگشتهام مالش دادم.سرم رارو پشتی کاناپه تکیه دادم،چشمهام را بستم،مدتی به همان حال ماندم وذهن مغشوشم را جمع وجورکردم.سرآخرچشمهام را بازکردم وگفتم:

“خرس خونسارهم اینهمه پدرکشتگی باشریک زندگیش نداره.”

“حرف دهنتوبفهم!حالاکجاشودیدی!”

“تموم این کینه کشیاپاداش اینه که ازمیدون فوزیه آوردمت ملاصدرا؟”

“کمکاوکارکردنای من نبودهنوزم توهمون تک اطاق گند گرفته بودی!”

“خب،حق باشوماست،گردنم ازموباریکترقبول دارم.این آپارتمان سوراخ موشم حاصل هدرشدن عمرهردومونه.اینهمه دشمنی خونیت بامن واسه چیه؟”

“خاک همسایه بالاوپائین توسرهرچی نفهمیه.دیروزسنداشونوکه دیدم اشک تو چشمام حلقه زد.هردوبه اسم زناشون بود.”

“این زمین وخونه سوراخ موشی رو تعاونی مسکن به کارمندای اداره داده، ده جورتعهدوامضاگرفتن،شیش میخه م کردن که قبل ازپرداخت تموم بدهی زمین ووام ساخت ازبانک گرفته شده حق هیچ نقل وانتقالی ندارم.”

“تمومش تقصیرخودمه.صددفه خواهرام گفتن خاک تو سرمثل ماباش،بزن توسرش،شوهراگه شلوارش دوتاشه گوشاش شروع میکنه به تکون خوردن. یه ریال حقوق تو خرج خونه وبچه هاش نکن.واسه خودت پس اندازکن.فردا کوری وکری وزمینگیری وهزاردردبی درمون دیگه داری.پولاتومثل مابگذارتو بانک،بهره میادروش،باهاش کارکن،میشه همه چی باهاش خریدوفروش کرد.بده نزول،چشم هم بزنی یه کوه پول جمع شده.مثل ماتوبهترین جای شهر یه خونه باهاش میخری ومیدی اجاره.بعدمثل ماتاخرخره ت توپول غرق میشی.بایدحرف شونوگوش میدادم.ازهمون اول باید میزدم توسرت.خاک توسرم،اشتباه کردم.”

“منم توتموم این سالاکنارتووبچه هاشبانه روز سگدوزدم وخرج تووبچه هاوزندگی کرده م!”

“آره توبمیری!ازگلوی من وبچه هام زدی وبردی خرج پاچه ورمالیده هاکردی. خرج اون خونه واون زنت کردی،اون یکی که توکوچه بالائیه،اون یکی که مشریه ست،اون یکی که توشماله،حرمله ای که تو نشابوره!”

“بازقاطی کرد!سال به دوازده ماه سروته خرجارو میزنیم تابتونیم خودمونو به نزدیکای ته برج برسونیم،ازکجامیارم واینهمه خونه وبه قول خودت پاچه ورمالیده رواداره میکنم!”

“خودتی،چنون پاچه ورمالیده بازی ئی یادت بدم که کیف کنی.تاانتقامموازت نگیرم دست ازسرت ورنمیدارم.بپر پائین توحیاط،مصالح آوردن.”

“بازمصالح واسه چی!من قضیه رو باهمسایه بالائی حل کردم که!”

“این یکی باهمسایه پائینه.ازمن بهترمیدونی چاههاآبکش نداره.چن دفه تاحالا آب پائین زده بالا؟باهاشان قراردادبستم که تموم کف حیاط رو بکنن،چن متربرن پائین،اون ته یه انباری آب درست کنن که آب توش جمع شه وباموتورتخلیه کنیم.روشوبپونن.وسط حیات روش یه حوض بسازن.تموم اطراف حیاط رو گل کاری کنن.چندتادرخت کاجم جلودرحیاط کنارجوب بکارند….”

“پدرآمرزیده بازهمه چی تهش بالااومده!خرج تاته برجم نداریم!بالاخره کی دست ازخرخره م ورمیداری تو!”

“یادته گفتم بالاخره یه روزحسابی زمینگیرت میکنم،اونوقت تو یه فرصت مناسب پامو همچین میگذارم روخرخره ت که هفت پشتتم نفس فراموش کنن،الان همون فرصت مناسب پیش اومده!….”