اکبرهاشمی رفسنجانی٬ در چهار سال گذشته فردی متفاوت بود. از همان نامه سرگشاده معروفنش به آیت الله خامنه ای در ساعات پایانی مبارزات انتخاباتی سال ۸۸ گرفته تا سخنرانی مشهورش در خطبه های نماز جمعه تهران در تیرماه ۸۸.
از عدم حضورش در مراسم تنفیذ حکم “ریاست جمهوری” احمدی نژاد گرفته تا موضع گیریهای صریحاش در انتقاد از “وضع موجود” در سالهای اخیر. از درِ باز دفترش به روی منتقدانی همچون محمد نوری زاد و مهدی خزعلی گرفته٬ تا ثبت نام پرمعنایش در شرایط خاص سیاسی ایران امروز. همه اینها نشان می دهد که ما با فرد جدیدی روبرو هستیم. البته نه برای کسانی که سالهاست همه تحولات ایران را از دریچه “سگ زرد برادر شغال است” یا “همه اینها خیمه شب بازی است” می بینند.
او دیگر نه آن هاشمی دوران “سازندگی” است که منتقدانش٬ “دشمن پیغمبر” نامیده شوند و یکی یکی سر از زندان و بازداشت درآورند و نه هاشمی دوران “اصلاحات” است که جوانان سوگوار حملات ۱۱ سپتامبر در میدان مادر تهران را٬ “مشتی بچه سوسول” بنامد. او دیگر آن خطیب جمعه ناراضی و معترض به تظاهراتهای خیابانی سال ۷۸ هم نیست.
او دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد. ورود او به عرصه انتخابات ۹۲ بی تردید٬ آخرین قمار سیاسی او خواهد بود. قماری برای “جمهوری اسلامی”. سابقه هاشمی در جریان انقلاب ۵۷ و شکل گیری جمهوری اسلامی آنقدر در هم تنیده شده که غیرقابل انکار است. هم در سپیدیهایش و هم در سیاهیهای کارنامه نظام. او بی تردید یکی از منابع اصلی و زنده تاریخ تحولات جمهوری اسلامی است. برای بسیاری از محققان نقل قولهای او از افراد صاحب منصب و روایت هایش از رویدادهای سه چهار دهه اخیر٬ خود به تنهایی سندهای تاریخی هستند.
کسی که از اعضای شورای انقلاب و مورد اعتماد رهبری انقلاب بوده، کسی که پس از تاسیس جمهوری اسلامی همواره در بالاترین سمت ها قرار داشته (رییس مجلس٬ رییس جمهوری٬ فرمانده کل قوا در جنگ٬ رییس مجلس خبرگان رهبری٬ رییس مجمع تشخیص مصلحت نظام از بدو تاسیس) را نمی توان چیزی جدای از “جمهوری اسلامی” تعریف کرد. پس اشتباه است اگر برخی این نکته را خیلی برجسته و غیرواقعی جلوه دهند.
اما پرداختن به یک پرسش٬ در این زمینه به ما کمک می کند که چگونه می توان او را در جهت منافع و حقوق ملت تاثیرگذار دید.
هاشمی رفسنجانی، خود سندی است برای اینکه بگوید انقلاب اسلامی برای چه بود٬ و جمهوری اسلامی برای چه تشکیل شد. نسبت جمهوریت و اسلامیتاش چگونه بود و چگونه باید تفسیر شود. اینجاست که موضوع اهمیت پیدا میکند. هاشمی رفسنجانی در خطبههای معروف تیرماه ۸۸ خود٬ به عنوان یک شاهد زنده انقلاب توضیح میدهد: “… ما می دانیم که امام چه می خواستند و می دانیم که اساس تفکر امام چه بود…. امام می فرمودند آنچه که من می خواهم مردمند. شما هر چه می توانید کار کنید تا دل مردم را با مبارزات آشنا کنید … مخالفتی نمی کردند که گروهها احزاب هم مبارزه کنند ولی آنی که انقلاب اسلامی بود همان راه پیغمبر بود که اول مردم را با میل خودشان و اختیار خودشان و اعتقاد خودشان پای کار بیاورند… بعد از انقلاب هم ما با امام تقریبا روزانه کار می کردیم. امام مبنای فقهیشان و همه چیزشان این بود که حکومت اسلامی بدون حضور مردم نمی شود. اگر مردم راضی نباشند این حکومت انجام نمی شود… عنی این مردم هستند و این حکومت دینی است این جمهوری اسلامی یک لفظ تشریفاتی نیست. هم «جمهوری» است و هم «اسلامی» است …. مطمئن باشید که اگر یکی از این دو تا آسیب ببیند ما دیگر آن انقلاب را نداریم اگر «اسلامی» نباشد اصلا داریم به بیابان و بیراهه می رویم و اگر «جمهوری» نباشد اصلا قابل تحقق نیست. آنجائیکه مردم نباشند رای مردم نباشد آن حکومت اسلامی نیست…“خطبه دوم نمازجمعه ۲۶ تیرماه ۱۳۸۸)
او پیش از سال ۸۸ و در جریان مصاحبه ای تفصیلی با یکی از مجله تخصصی فقه ( مجموعه این مباحث بعدها در کتاب “مشروعیت آسمانی” توسط انتشارات روزنامه جمهوری اسلامی در سال ۱۳۸۸ منتشر شد) به دیدگاههای فقهی خود در مورد حکومت اسلامی و ولایت فقیه پرداخته بود. آن زمان آیت الله مشکینی٬ رییس وقت مجلس خبرگان٬ فوت کرده بود و رقابت بر سر انتخاب رییس مجلس خبرگان٬ عملا به رقابت دو تفسیر از ولایت فقیه و شیوه حکومترانی رسیده بود. هاشمی رفسنجانی نماینده جریان فکری شده بود که ولی فقیه را در چارچوب قانون اساسی و با تعریفی زمینی در نظر میگرفت و حتی معتقد بود میتواند یک انتخاب، اشتباه هم باشد٬ اما در سوی دیگر احمد جنتی و محمد یزدی و مصباح یزدی قرار داشتند که جریانی در خبرگان را تشکیل می دادند که معتقد بودند و هستند که ولی فقیه نایب «امام زمان» است و وظیفه خبرگان کشف اوست و پس از کشف، اختیارات او مطلق است و وظایف و اختیارات مشخص شده در قانون اساسی برای ولی فقیه کف اختیارات اوست.
در آن رای گیری هاشمی رفسنجانی اکثریت آرا را بدست آورد و رییس مجلس خبرگان رهبری٬ یعنی بالاترین نهاد جمهوری اسلامی طبق قانون اساسی شد.
هرچند حوادث سال ۸۸ و همراهی هاشمی با معترضان در جریان اعتراضات٬ باعث شد تا حاکمیت (بخوانید آیت الله خامنهای) تصمیم به حذف او از این سمت بگیرد و آیت الله مهدوی کنی، یکی دیگر از روحانیون محافظه کار جایگزین او در این سمت شد.
با این تفاصیل باید گفت هاشمی بخش جدایی ناپذیر از جمهوری اسلامی بوده و هست. اما باید از او این پرسش را مطرح کرد که نماینده و مدافع کدام جمهوری اسلامی است؟!
جمهوری اسلامی که با ابزارها و اراده های آشکار و پنهان٬ قیومیت و حکومت فردی را بازتولید کند؟ یا جمهوری اسلامی که تبلور حاکمیت ملی مردم باشد؟ جمهوری اسلامی که در آن رای ملت٬ تزئین مجالس و سخنرانیهای تبلیغاتی است؟ یا جمهوری اسلامی که رای ملت در آن تعیین کننده نهایی سرنوشت جامعه است؟
جمهوری اسلامی که در آن آزادی یک حق بشری و حفظ کرامت انسانها یک فضیلت اخلاقی و شرعی در اعمال و رفتار حکومت است؟ یا جمهوری اسلامی که آزادی در آن تهدید مقام من و شماست که خود را فراتر از ملت میدانیم و کرامت انسانها را با هر بهانه ای زیرپا بگذاریم؟
جمهوری اسلامی که در آن الگوهای توسعه و پیشرفت بومی در همزیستی مسالمت آمیز با ترقی دنیا و تامین رفاه اجتماعی باشد؟ یا شیوههای هیاتی و باندی و “ناصرالدین شاهی” و تصمیمهای لحظه ای و خالی از کارشناسی٬ که سرنوشت میلیونها نفر را تحت تاثیر قرار دهد؟ جمهوری اسلامی که اسلامیت اش تضمین جمهوریت اش باشد؟ یا نه اسلامیت اش توجیه تخریب جمهوریت است؟ جمهوری اسلامی که از بالا تا پایین مسئولینش خود را به مردم پاسخگو بدانند و راهکارهای این پرسشگری را تامین و تضمین کنند؟ یا جمهوری اسلامی که به دنبال قدسی کردن مقامها و نهادها برای فرار از پاسخگویی باشد؟
جمهوری اسلامی که در آن٬ انتقاد از مسئولان٬ بی لکنت زبان باشد؟ با جمهوری اسلامی که همه در هراس از هزینههای دیگرگویی و دیگراندیشی و بیان آنها باشند؟ جمهوری اسلامی که استقلالش را بر پایه تولید ملی و توانمند سازی جامعه اش بنا نهد؟ یا جمهوری اسلامی که تعریف استقلالش به انزوا و تنگناهای روزافزون بیانجامد؟ جمهوری اسلامی که پیام معنویش٬ امید بخش دلها و الگوی موفقیتش زبانزد دنیا باشد؟ یا جمهوری اسلامی که تصویر غالبش سیاهی و خشونت و یاغیگری در دنیا باشد؟
جمهوری اسلامی که به آزادیهای مشروع مندرج در قانون اساسی اش پای بند است؟ یا جمهوری اسلامی که رابطه اش با آزادی مانند جن و بسم الله است؟ جمهوری اسلامی که رای مردم در آن “هیچ” انگاشته شود؟ یا جمهوری اسلامی که راه تحقق مطالبه ملتش (که در نمایندگان منتخب اش متبلور می شود) را در مسیر عمل هموار شده ببیند؟ جمهوری اسلامی که تعریفش آنقدر قلیل است که معنایش یک فرد و یک شخص و یک جریان فکری می شود؟ یا جمهوری اسلامی که دامنه تعریفش آنقدر وسیع هست که حتی منتقدان و معترضان را نیز در بر بگیرد؟
هاشمی تنها در این صورت قادر خواهد بود گستره حامیانش از میان معترضین و منتقدان را افزایش دهد. او باید بتواند جمهوری اسلامی را که مدافع و نمایندگی اش را برعهده دارد به صراحت از آنچه امروز به نام “جمهوری اسلامی” در قالب سیاست ها و اعمال مدیریتها و دستاوردهای نظام مطرح و شناخته شده است٬ متمایز کند. وگرنه جمهوری اسلامی فعلی٬ در بین همین نامزدهای فعلی گزینه های بهتری دارد تا معرف و نماد کامل “وضع موجود” و تداومش هستند.