فردین و فروزان را نماد ابتذال می دانستیم که پدیده حرامزاده “ فیلمفارسی” را برای تحمیق “ توده ها” بر شانه می برند. دوبال روشنفکری ایران ، انگار صف های طولانی مقابل سینما را نمی دیدند . یکی الگویش “ مادر” پود فکین بود و دیگری برای “ خواهر” برایان دو پالما یقه می درید. و همان ها که در صف های بی پایان “ سنگام” و” گنج قارون” می ایستادند، در روزهای بهمنی دیگر “ خواهر و مادر” سرزمین پدری را یکی کردند و همه زیبایی ها یکشبه پلشت شدند و مردانگی فردین و رقص و آواز فروزان نماد فساد و تباهی.روزگاری دیگر آمد و زندگی دیگر شد و مردمان و هنرمندان سرنوشت دیگری یافتند و در کوره سوزان “انقلاب” فرو افتادند تا عیارشان روشن شود. بسیاری تسلیم شدند و دیگرانی به نوکری استبداد نو خاسته برخاستند. و از قضای روزگار دو نماد فساد و تباهی از تبار کسانی بودند که بقول جلال احمد به” قدرت مسلط زمانه “نه” گفتند”. سلطان پرده نقره ای بودند و درهای خانه های خود را بستند؛بروی شهرت، بروی مردمان و بروی زمانه.
آخر، شاعر همان روز ها خبر داده بود که “ روزگار غریبی” است و “ دهانت را می بویند که مبادا گفته باشی عشق”.
فردین باز سینمایی داشت و در غیاب خودگاه حاضر بود ، تا برشانه ها مردم رفت و قدرت زمانه دید که مرد به انزوا رفته نه تنها فراموش نشده که “ اسطوره” شده است. و شانس نیاورد که ببیند که برخی “بزرگان” که دیروز دستبوس شهبانو بودند، امروز نعلین استبداد را برق می اندازند.
فروزان که مانند ایرن ،نه درها، حتی پنجره ها و روزنه ها را بسته بود؛ ماند و ماند تا چاقوی ضامندارِ دستهِ سفید” قیصر”در ضیافت قدرت غلاف شد و تفنگ گل محمد در “سردار عارف” قرار گرفت.
وفروزان روزی در خلوت خود، پر کشید و رفت و تا اسطوره اش از خاکستر عزلت خود خواسته بگیرد، بیصدا در گوشه دوری از قبرستان شهر زیر گلهای سفید به سفر ابدی رفت.
حتما می دانست که اگر باید در قبری بخسبد که کمترین قدر شناسی از او بود، باید از عمله و اکره قدرت اجازه بگیرند. و تازه اگر کسانی که نمی دانند هنر را با “ه” می نویسند یا “ح” او را هنرمند بشناسند و لایق دفن در قطعه هنرمندان، امنیتی ها از راه می رسند و پیکر هنرمند از خود می کنند و افتخار آخر ستاره درخشان سینما این می شود که حجت السلام دعایی بر جنازه اش نماز میت بخواند؛ همان که بر سپان شاعر و همای بازیگر رفت و از جمله”تدبیر” های دولت اعتدال است.
پس؛ فروزان به هیئت بانویی در آمد که در قبر را هم بروی استبداد بست.
خانم ها! آقایان!
شعر”دایره مینا” – نام یکی از فیلم های فروزان- را که بلافاصله بعد از سفر درس آموزش گته ام به “رقاصه ” ای تقدیم می کنم که بروزگار هراس و تسلیم که مدعیان درگاه قدرت می بوسند، درس بزرگی به همه ما داد.
دایرهی مینا
دایره مینا خط می زند
صبح و فروزان را
گل های مانده در ایوان را
در زمستان های طولانی
منتظر ماندیم:
“یکی می آید…
یکی می آید”…-
حتی شعرش شعر ش را بر چهار راهها می نوشتیم:
“کسی از آسمان توپخانه در شب آتش بازی می آید
و سفره را می اندازد
و نان را قسمت می کند
و پپسی را قسمت می کند
و باغ ملی را قسمت می کند
و شربت سیاه سرفه را قسمت می کند
و روز اسم نویسی را قسمت می کند
و نمره مریضخانه را قسمت می کند
و چکمه های لاستیکی را قسمت می کند
و سینمای فردین را قسمت می کند
درخت های دختر سید جواد را قسمت می کند
و هر چه را که باد کرده باشد قسمت می کند
و سهم ما را هم می دهد
من خواب دیده ام…”
بانوی شعر خواب دید و خوابید…
و ما دیگر بیدار ماندیم
کسی آمد
و سهم ما را هم داد
سینمای فردین ممنوع شد
فروزان ممنوع شد
عشق ممنوع شد
و همه جام های شراب هزارساله را
از دیوان های پارسی
در شیشه های سیاه سرفه ریختند
و دایره مینا خط می زند
فردین و فروزان را
و باز می کند بندهای آهن و سیمان را
پنج بهمن 1394