به نظر می رسد تحرکات و فعالیتهای تبلیغاتی میرحسین موسوی و هواداران دوم خردادی ایشان با هدفی مشخص دنبال می شود و آن هم خلق پدیده ای نظیر دوم خرداد در فضای سیاسی ایران است. این هدف با کمک گروههایی چون جبهه مشارکت دنبال و در آن سعی می شود تا با احساسی کردن فضا و استفاده از شگردهای تبلیغاتی که مورد پسند جوانان و افراد کم سن و سال است، جامعه را به سمت و سوی دلخواه خود برده و آراء آنان را به دست آورد. اما می توان با کمک گرفتن از چند دلیل روشن و مشخص بر بیهودگی و بی سرانجامی چنین روشی در زمان فعلی تاکید نمود.
نکته اول اینکه شرایط سیاسی در حال حاضر متفاوت از آن چیزی است که ما در ماههای قبل از دوم خرداد 76 شاهد آن بودیم. انسداد سیاسی در آن دوران همه گروههای سیاسی و فعالین مدنی را به تلاش برای برون رفت از آن وضعیت وادار می کرد و شخص خاتمی که در آن زمان چهره ای چندان شناخته شده نبود، خود در واقع محصول خیزشی بود که به آن وضعیت “ نه “می گفت . اما میرحسین موسوی کسی است که دربرهه ای متلاطم از تاریخ جمهوری اسلامی بر مسند قدرت تکیه داشته و کارهایی انجام داده است که مخالفان و موافقانی دارد و خلاصه اینکه آن لوح سفیدی نیست که جوانان برای نجات از دست احمدی نژاد به او پناه ببرند.
نکته دومی که باعث متفاوت شدن این دوران برای هواداران موسوی با دوم خرداد می شود، دیدگاهها و افکار وی است. به نظر می رسد که آقای خاتمی در سالهای اولیه ریاست جمهوری و یا لااقل در دوران تبلیغات انتخاباتی خود به اصولی اعتقاد داشتند که مورد نظر اکثر جوانان و گروههای پیشرو بود. آقای موسوی اما در همین مدت اندک نشان داده اند که بسیار عقب تر از آقای خاتمی در سال 76 حرکت می کنند. ایشان حتی اکراه دارند از اینکه برخی گروههای سیاسی را با نام خطاب کنند و اصولا آنها را واجد حق سیاست ورزی در فضای سیاسی جامعه نمی دانند. از واژه حقوق بشر با نام “کرامت انسانی” یاد می کنند و این کلیشه ای است برای رد محترمانه حقوق بشر واقعی که از طرف سیاستمداران در جمهوری اسلامی بسیار تکرار می شود. این خلق و خوی را مقایسه کنید با امضایی که کروبی در کنار شیرین عبادی و دیگر فعالین حقوق بشر بر پای بیانیه دفاع از کودکان نهاد و یا احترام و آغوش بازی که وی در حل مشکلات خانواده های زندانیان از هر گروه سیاسی داشته است.
اشاره به یک نکته دیگر هم ضروری است و آن هم سکوت عجیب و بی معنای موسوی در سالیان درازی است که در آن فجایع بزرگی به وقوع پیوسته که صدای همگان را در آورده است. تنها موردی که شاهد اظهار نظر موسوی بودیم در زمان توقیف دسته جمعی مطبوعات بود که ظاهرا با فشار خبرنگاران جمله قصاری را ایراد فرموده بودند مبنی بر اینکه با توقیف فله ای مطبوعات مخالف هستم. حال سوال اینجاست که چگونه چنین فردی با این شرایط و با اینکه در زمان فعلی هم هیچ موضع گیری خوشایندی در باب مسائل مختلف کشور ندارد، تبدیل به کاندیدای گروههایی می شود که داعیه روشنفکری دارند و خود را فرمانده اصلاح طلبان می دانند؟ پاسخ این سوال دو مورد بیشتر نمی تواند باشد. یا وعده و وعیدهای پشت پرده ای در زمینه های مختلف وجود دارد که افکار عمومی از آن خبر ندارند و یا اینکه این گروهها قدم در راهی نهاده اند که به انتحار سیاسی و فروپاشی حیثیتی آنان ختم می شود.
نکته آخر اینکه سیاستهای اقتصادی میر حسین موسوی نمونه صیقل یافته همین اقدامات احمدی نژاد است و برای گفتن این سخن دلیل و برهان زیادی لازم نیست. در عصر جهانی شدن و ادغام اقتصادهای ملی و با اینکه راههای نپیوده زیادی برای کشور ما وجود دارد تا بتواند از یک اقتصاد آلوده نفتی نجات پیدا کند و خود را به صف کشورهای در حال توسعه برساند، آمدن میرحسین موسوی و رویکرد شاعر مسلکانه وی به این مقوله می تواند یک فاجعه باشد. وی حتی در پاسخ به سوالاتی در مورد اقدامات اقتصادی احمدی نژاد تنها ایراد را در روشهای اجرای این برنامه ها می داند و نه اصل و کلیت آنها. ترویج فرهنگ تن پروری به بهانه عدالت و دفاع از حق محرومین و بر باد دادن سرمایه های بزرگ ملی و نیز ذهنیتی سراسر توهم و ترس از سرمایه داری خونخوار و… گزینه هایی نیستند که کشتی در هم شکسته اصلاحات را به ساحل مقصود برساند و اگر مقصد این است، بهتر آنکه هیچ گاه نرسد.