نگاه

محمد عبدی
محمد عبدی

«سخنرانی پادشاه»؛ در رثای یک دوستی کوچک اما زیبا

تام هوپر فیلمساز جوان انگلیسی که نه شهرت فراوانی دارد و نه هنوز سبک و سیاقی خاص خود، در مراسم اسکار هنگام گرفتن جایزه بهترین کارگردانی گفت که مادرش ایده فیلم سخنرانی پادشاه را پس از تماشای یک تئاتر محلی کوچک با او در میان گذاشته؛ و حالا این ایده کوچک درباره رابطه پادشاه بریتانیا جرج ششم با یک بازیگر شکست خورده که حالا به سبک و سیاق خود در حال گفتار درمانی است، به یکی از مهمترین فیلم های روز و برنده بهترین جوایز اسکار(فیلم، کارگردانی، فیلمنامه تالیفی و بازیگر مرد) بدل شده است.

 

 

فیلم هوپر نه این که شاهکار درخشانی باشد، اما حداقل در قیاس با رقبایش(از فیلم کم بنیه دیوید فینچر- شبکه اجتماعی-  که تن دادن و شکست او را در برابر خواسته های هالیوود به نمایش می گذارد تا فیلم کلیشه ای و خستنه کننده دنی بویل- 127 ساعت) البته فیلم دیدنی تری است. فیلم از نقطه آغاز ساده است و جمع و جور، و ادعای زیادی ندارد. از زرق و برق های رایج در آن خبری نیست. اتفاقاً از لحاظ فنی گاه ضعف هایی هم دارد، بخصوص از جهت فیلمبرداری. اما نقطه قوت و تاثیرگذاری آن را باید در جهان ساده ای که بنا می کند جست و جو کرد.

فیلم موضوع سیاسی عمده ای دارد درباره برهه ای از تاریخ یک کشور در شرایط جنگ و نیاز به امید و همبستگی، اما پادشاه بریتانیا قادر به تکلم درست نیست و نمی تواند پیام خود را به راحتی و به شکلی تاثیرگذار برای مردم بخواند. پرداختن به این برهه خود به خود می تواند برای بسیاری از -حداقل- انگلیسی ها جذاب باشد، اما دغدغه سازندگان خوشبختانه یک فیلم سیاسی با پیامی شعاری نیست. فیلم بیش از آن درباره جنگ و ملیت و کشور باشد، درباره یک دوستی ساده است. یعنی بجای درگیر شدن در چیزی که ظاهراً موضوع اصلی است(نجات کشور و موقعیت سیاسی و همبستگی مردم در جنگ)، به یک موضوع جنبی(اما در واقع اصلی برای فیلم) توجه می کند: رابطه دو انسان از دو طبقه مختلف و دوستی بین آنها. دوست داشتنی ای شخصیت فیلم آدم شکست خورده ای است به نام لایونل که قصد داشته بازیگر تئاتر شود، اما ناکام مانده و حالا با استفاده از تجربیات تئاتری خود، سعی دارد مشکلات گفتاری مردم را درمان کند. حالا یکی از مراجعه کنندگان، شاهزاده بریتانیاست که به زودی پادشاه می شود. فیلم از تنش بین آنها می آغازد. آنها در دو سیاره مختلف با رفتارها و منش های گوناگون زندگی می کنند. اولین برخورد آنها عصبانیت پادشاه را به همراه دارد و رابطه آنها تا مدتی قطع می شود. اما مرد می داند که پادشاه بازخواهد گشت. او با این که یک بازنده است، اما در عین حال در برخورد با شاه اعتماد به نفس تصنعی زیادی نشانی می دهد؛ اعتماد به نفسی که برای درمان لکنت پادشاه( که از بچگی بخاطر چپ دست بودن تحت فشار قرار گرفته و پس از آن دچار اختلالات ذهنی شده) ضروری است.

 

 

در اولین برخورد، دوربین هوپر یک ناظر است که ترجیح می دهد جدای از شخصیت هایش قرار بگیرد و تنها به ثبت موقعیت بپردازد. در نتیجه دوربین از شخصیت ها در غالب نماها فاصله دارد و فضای خالی ای را در بین یا کنار آنها به نمایش می گذارد. همه چیز به غایت سرد است و رنگ ها هم مرده به نظر می رسند. رفته رفته رابطه دوستی زیبا اما بر زبان نیامده ای بین این دو شکل می گیرد و دوربین هم رفته رفته بیشتر و بیشتر به شخصیت ها نزدیک می شود. در واقع در برخوردهای اولیه هنوز ما احساس همذات پنداری ای با شخصیت ها نداریم، به همین دلیل با موقعیت سردی روبرو هستیم که فیلم برای قصه اش به آن نیاز دارد: بیان رابطه دو نفری که به نظر می رسد هیچ نقطه مشترکی ندارند. اما همه چیز گام به گام تغییر می کند و با پیدا شدن نقاط مشترک و شکل گیری دوستی، دوربین هم راحت تر می شود. نگاه کنید به حرکات دوربین، پر بودن صحنه و ترکیب رنگ ها زمانی که پادشاه و همسرش به خانه لایونل آمده اند و همسر او با تعجب از راه می رسد. لحظه بزرگی است برای این مرد؛ جایی که می تواند همه باخت های زندگی اش را فراموش کند و شاید برای اولین بار در مقابل همسرش سرش را بالا بگیرد. در واقع «درمان» تنها یک طرفه نیست: پادشاه با تمرین ها و راهنمایی های لایونل سرانجام می تواند با قدرت تمام سخنرانی اش را برای مردم در رادیو بخواند و در عین حال، مرد در ظاهر قوی اما در باطن شکست خورده ما هم در پی ترمیم غرور از دست رفته اش است. این گونه است که فیلم فرصت می یابد تا خارج از جار و جنجال موضوع اش، به تاثیری انسانی در یک رابطه صمیمی بپردازد و ابایی نداشته باشد که از اتفاقات پیرامونی ظاهراً «مهم»، تنها به عنوان چاشنی یک رابطه انسانی استفاده کند؛ چیزی که به گمان درست فیلم، مهمترین ارزش در دنیای پیرامون ماست.