32 سال از انقلاب فرهنگی و تصفیه و پاکسازی دانشگاه ها می گذرد. ناکامی این حرکت که در تلاش های بعدی برای اسلامی کردن دانشگاه ها آشکار است، دلایل زیادی دارد. یکی از مهم ترین عوامل شکست،سست بنیادی دلایل و علل این اقدام فرهنگ سوز بود. حتی اگر فرض کنیم که در پس آن اقدام پروژه ای سیاسی قرار نداشت،[که شواهد غیر قابل خدشه ای نشان می دهد که چنین بوده است]،اما آنچه رخ داد تناسبی با ادعا ها و علل ظاهری نداشت.
در ادامه کوشش می شود مباحثی در خصوص بطلان دلایل تعطیلی دانشگاه ها و برپایی انقلاب فرهنگی طرح گردد و یا دستکم روشن شود که انقلاب فرهنگی به نحوی که رخ داد راه حل مناسبی برای پاسخگویی به خواسته ها نبوده است.
شاه بیت استدلال موافق انقلاب فرهنگی ضرورت تغییر بنیادی نظام آموزشی دانشگاه ها بود. نظام دانشگاه ها در دوره پهلوی الگوییوارداتی در راستای تامین مقاصد آمریکا توصیف می شد که تناسبی با نیاز های بومی کشور نداشت. دانشگاه کارخانه مدرک سازی معرفی می گشت که فارغ التحصیلان آن فاقد توانایی برای توسعه درونزای کشور بودند و وابستگی کشور به شرق و غرب را باز تولید می کردند.
این بحث به لحاظ اصولی مورد مناقشه است. چون بر پیش فرض غلطی استوار است که علوم جدید را دارای ماهیت شرق و غرب می داند و علم را در چنبره ایدئولوژی اسیر می پندارد در حالی که علوم جدید که بر مبنای اصول مدرنیته ،پوزیتیویسم ،قواعد علوم تجربی و مبانی استدلالی غیر متافیزیکی شکل گرفته بود، شرقی وغربی نیست. بلکه بر مبنای عقلانیت انتقادی اصول و فنون را می آموزد و پایه ای را تاسیس می کند که دانش آموخته می تواند از آن چهارچوب فرا تر رود و بر مینای آزمون سعی و خطا و ابطال فرضیه ها ایده پردازی کند.
در علوم فنی و پزشکی کشور ایران در 32 سال پیش بمانند الان کشوری مصرف کننده فناوری ها و دانش تخصصی کشور های پیشرفته بود. دانش آموخته ها به لحاظ دانش و آگاهی دست کمی از کشور های تولید کننده دانش و صادر کننده تکنولوژی نداشتند. آن چیزی که آنها را در حل نیاز های فنی کشور با مشکل مواجه می ساخت عقب ماندگی ساختار فنی کشور و تنگنا های جامعه بود که هنوز هم این نقیصه موجود است.
این امر از دید دانشجویان انقلابی آن زمان مغفول مانده بود. در رشته های علوم انسانی نیز مکاتب مختلفی تدریس می شد و دانشجویان بسته به علاقه و شرایط به سمت یکی از این مکاتب سمت گیری می کردند. حکومت پهلوی علی رغم محدودیت هایی که در امر تنظیم محتوی درسی علوم انسانی داشت و تبلیغ گفتمانی که انجام می داد نه تنها نتوانست فارغ التحصیلاندانشگاه را در جهت مطلوب خود شکل دهد بلکه اکثریت آنان در مسیر تقابل و رویارویی قرار گرفتند به خاطر اینکه شاکله دانشگاه بر نقادی و به چالش طلبیدن گفتمان های مسلط استوار بود.
اکثر گرایش های انقلابی اعم از مذهبی و چپ به اشتباه در ابتدای انقلاب در پی ایدئولوژیک کردن دانشگاه بر آمدند و همان اشتباه نظام پهلوی را مرتکب شدند. رسالت و خمیر مایه دانشگاه با توجیه هیچ مکتب، ایدئولوژی و گفتمانی سازگاری ندارد.
اما با قبول این ادعا که دانشگاه نیز به تغییر اساسی در نظام آموزشی و محتوی دروس داشت باز این امر نیازمند اولتیماتوم سه روزه برای جمع شدن دفاتر گروه های دانشجویی دگر اندیش و تعطیلی دانشگاه ها نبود. اولا همه گروه هایی که دفاتر شان جمع شد و بعد در طی انقلاب فرهنگی از دانشگاه حذف شدند با تحول در نظام آموزشی و محتوی دروس مخالف نبودند و آنها نیز ادعای مشابهی داشتند ولی راه حل متفاوتی را ارائه می کردند.
در ثانی از همان ابتدای پیروزی انقلاب، استقلال دانشگاه و تغییر نظام آموزشی به عنوان یکی از مطالبات اصلی جامعه دانشگاهی مطرح شده بود. سازمان ملی دانشگاهیان و جامعه اسلامی دانشگاهیان هر کدام طرح هایی را به وزارت علوم داده بودند و این طرح ها در وزارتخانه در دست بررسی بود.
انقلاب فرهنگی و تغییر نظام آموزشی و محتوی درسی امری زمان بر بود نه اینکه ظرف یک هفته به صورت ناگهانی به دانشگاه ها ابلاغ شده و بعد هم دانشگاه ها تعطیل گردد. شکل درست کار تداوم فعالیت دانشگاه ها ،تشکیل کار گروه های تخصصی برای تشکیل نظام بدیل و مشارکت نمایندگان دانشجویان و اساتید در این کار بود. برای دوره گذار نیز باید برنامه ای تدوین می شد. اما هیچکدام از این کار ها صورت نگرفت و در نهایت نظام آموزشی آلترناتیوی نیز ارائه نشد بلکه همان نظام موجود با محدودیت هایی به کارش ادامه داد. سرانجام نیز ویژگی ذاتی علم محور و استبداد ستیز دانشگاه خودش را نشان داد و منجر به فعال شدن شکاف دانشگاه و حکومت ولایی گشت. از این رو دست اندرکاران حکومت به فکر انقلاب فرهنگی دوم افتادند. اما فرجام آن نیز اگر شدنی باشد باز متفاوت با اولی نخواهد بود.
از سوی دیگر دانشگاه تنها محل بروز فرهنگ کشور نبود. مدارس و محیط های فرهنگی چون سینما ها، مراکز هنری، نشریات، کتابخانه ها، موسسه های فرهنگی و مساجد نیز بستر های ظهور کنش های فرهنگی بودند. حال اگر فرهنگی کشور نیازمند انقلاب بود چرا فقط دانشگاه عرصه هجوم حکومت واقع شد و برخورد مشابهی با دیگر مراکز صورت نگرفت؟
اما اسلامی کردن دانشگاه نیز حرف باطلی بود که خیلی زود بی اساس اش هویدا شد. نهاد دانشگاه فرا مذهب است. دانشگاه اسلامی در اصل حوزه های علمیه هستند. البته در اسلام علم به صورت مطلقو بدون پسوند تجلیل شده است. بنابراین دانشگاه اسلامی دانشگاهی است که در آن علم و هنر ترویج گردد. اما به طور مشخص ترویج علوم اسلامی کارویژه حوزه های علمیه است. اسلامی کردن دانشگاه به معنای حذف بحش مهمی از جامعه اساتید و دانشجویان بود و طبیعی بود که چنین امری نمی توانست فرهنگی باشد.
در جریان انقلاب فرهنگی اتهامات تند و حرف های درشتی توسط حزب جمهوری اسلامی، دانشجویان مذهبی سنتی و شخص آیت الله خمینی به دانشگاه ها زده شد. این اتهامات تا جایی که توسط عناصر غیر دانشگاهی زده می شد تا حدودی قابل فهم بود. اما دانشجویانی که دانشگاه را اسارت آفرین و ابزار دست غرب و شرق معرفی می کردند و یا فرهنگ و نظام حاکم بر دانشگاه را طاغوتی معرفی می کردند در اصل خودشان رازیر سئوال می بردند و واقعیت های انقلاب را تحریف می کردند. دانشجویان مدافع انقلاب فرهنگی محصول و پرورده همان نظام دانشگاهی بودند.
دانشجویان و دانشگاهیان از نیرو های مهم شکل دهنده انقلاب بودند. جایگاه دانشگاه در انقلاب آن قدر مهم بود که حتی روحانیت انقلابی، دانشگاه تهران را برای محل تحصن انتخاب کردند. اکثر حوادث مهم پس از انقلاب نیز سرنوشتش در دانشگاه مشخص شد.
وزن دانشگاه آنقدر سنگین بود که دانشگاه تهران به عنوان محل نماز جمعه انتخاب شد. بنابراین این تناقض به سادگی این ادعا های فوق را باطل می سازد. اگر دانشگاه نظام محمد رضا خانی بود پس چطور در مقابل وی ایستاد؟ همه دانشجویان مذهبی طرفدار حکومت و دانشجویان خط امام ورودی های پیش از انقلاب بودند و هویت شان در نظام دانشگاهی سابق شکل گرفته بود اگر دانشگاه طاغوتی بود و برون داد آن در خدمت اهداف امپریالیسم و آمریکا قرار داشت پس علی القاعده مشمول آنها نیز می شد. اگر دانشگاه پایگاه عمال رژیم سابق بود پس اصلا نباید با انقلاب همراهی می کرد.
ممکن است گفته شود در غیاب دانشجویان طرفدار حکومت که به جهاد سازندگی و سپاه و کمیته ها فعال بودند دانشگاه دست نیرو هایی خاصی افتاده بود. این استدلال نیز ایراد دارد. به خاطر اینکه تعداد محدودی از این دانشجویان از دانشگاه خارج شده بودند و مابقی در داخل دانشگاه بودند و اگر این ادعا درست بود پس چطور دانشجویان پیرو خط امام در اواسط ترم نخست سال تحصیلی 1358-1359 سفارت آمریکا را تسخیر کردند؟ پس از شروع به کار دانشگاه ها پس از انقلاب در اکثر قریب به اتفاق دانشگاه ها در انتخاب نمایندگان دانشجویان، اعضاء هوادار چریک های فدائی خلق و سازمان مجاهدین خلق اکثریت را بدست آوردند. دانشجویان مذهبی سنتی در اقلیت بودند. همچنین بخشی از جامعه دانشجویی کشور اصلا سیاسی نبود.
اما مسئولین حکومت و در راس آنها آیت الله خمینی پیش از انقلاب دانشگاه را ریشه همه مصیبت ها نمی دانست و نظرات شان تایید کننده این گفته رهبر انقلاب بود که دانشگاه مبدا همه تحولات است. به عنوان نمونه فراز هایی از چند پیام آیت الله خمینی پیش از انقلاب ذکر می شود:
“اگر دانشگاه ما یک دانشگاه صحیحی بود جوانهای ما را که در دانشگاه می خواهند حرف حقی بزنند خفه نمی کردند. دانشگاهی که بر آن حکومت کنند دانشگاه نمی شود. محیط علم باید آزاد باشد”.(نجف، 6 مهر 1356)
“دانشگاهی که مرکز علم و سازنده آینده ملت است تعطیل است. نمیگذارند کارش را بکند. میریزند توی آن، زن و مردش را می زنند، زخمی می کنند، یا میگیرند، و میبرند در حبس ها. دانشجو را کتک می زنند و می کشند”.(در دیدار با گروهی از ایرانیان مقیم اروپا، نوفللوشاتو، 20 مهر 1357)
“اساتید دانشگاه ها نمی توانند آنطور که می خواهند به کار خودشان ادامه بدهند. دانشجویان دانشگاه ها هم نمیتوانند به کار خود شان آنطور که می خواهند ادامه بدهند. دولت برای تحمیل قدرت خویش تشبث می کند به یک عده چماق به دست. هر گونه آزادی را از دانشجو گرفته اند”.(در دیدار با گروهی از ایرانیان مقیم اروپا، نوفللوشاتو، 2 آبان 1357)
“مدارس ما غالبا نیمه تعطیل هستند یا تعطیل. وقتی هم که اشتغال داشته باشند دستور این است که آزادی کلام و آزادی اظهار عقیده در آنها وجود نداشته باشد و رجال روشنفکر در آنها فعالیتی نکنند”.(در مصاحبه با تلویزیون فرانسه، پاریس،6 آبان 1357)
همانگونه که دیده می شود در آن مقطع آیت الله خمینی سخنی از ضرورت اسلامی شدن دانشگاه ها و پاکسازی عناصر مرتبط با شرق و غرب به میان نمی آورد.
ادعای نادرست دیگری که رسانه ها و محافل حکومتی به شکل پر رنگ مطرح می کردند آمریکایی دانستن گرو ه های دانشجویی مخالف بود. در صورتی که اکثر آنان گرایش چپ کمونیستی داشتند و به طرفداران نظام های سیاسی کوبا، چین، شوروی، یوگوسلاوی ،آلبانی ، تروتسکیست ها و… تقسیم می شدند. طرفداری آنها در عین حفظ استقلال فردی و تشکیلاتی بود. بنابراین انتساب آنان به امریکا سخنی بی پایه بود. الیته همین اتهام(وابستگی به امپریالیسم) را نیز اکثر این گروه ها به حکومت و دانشجویان مدافع انقلاب فرهنگی وارد می ساختند که آن نیز ادعایی بی پایه و اساس بود. آیت الله خمینی پیش از انقلاب چند بار به کنفدراسیون دانشجویان و محصلان ایرانی در خارج از کشور که اکثر گردانندگان آن گرایش مارکسیستی داشتند پیام داده بود.
بنابراین تمامی این موارد باطل کننده ادعا های مسئولین و صحنه گردانان انقلاب فرهنگی است. اما ادعای مهم تر تبدیل دانشگاه به ستاد فرماندهی و انبار اسلحه گروه های سیاسی است. در خصوص این ادعا علی رغم هیاهوی بسیار مستندی ارائه نشد و تنها به کلی گویی پرداخته شد. اما حتی اگر این ادعا را قبول کنیم در 2 اردیبهشت 1359 دفاتر همه گروه های سیاسی جمع شد لذا دیگر موجبی برای تعطیلی دانشگاه ها وجود نداشت.
از سوی دیگر چنانچه واقعا تشکل های دانشجویی مرکز فرماندهی بود. برای حکومت و نهاد های امنیتی و نظامی اش کار دشواری نبود تا با تعقیب و مراقبت این مساله را کشف کند. اتهام وابستگی و دفاع از تجزیه ایران نیز اتهام بلا سند بیش نبوده است. اکثر دانشجویان فعال در گروه ها بعد دستگیر شدند و زیر بازجویی رفتند. حکومت تا الان مدارک محکمه پسندی در این خصوص ارائه نکرده و به حرف های کلی و بدون پشتوانه بسنده کرده است. دستگیری و بازجویی از نیرو هیا انقلابی که متهم به جاسوسی و یا وابستگی بودند از سال 1358 شروع شده بود و لذا اعمال این شیوه ها در دانشگاه نیز ممکن بود.
اما شواهد محکمی وجود دارد که برعکس برخی از دانشجویان طرفدار حکومت که همزمان در کمیته ها و سپاه فعالیت می کردند مسلح به سلاح گرم بودند و همچنیناز حمایت پیدا و پنهان نهاد های قضائی و امنیتی نیز برخوردار بودند.
وضعیت دانشگاه ها در سال 1359 غیر عادی بود. این مسئله واقعیت دارد و طبیعی بود این وضع نمی توانست ادامه پیدا کند. اما بازگشت دانشگاه به کارکرد اصلی خویش راه حل های دیگر داشت. همچنین تحت هیچ شرایطی نمی بایست در دانشگاه فضای آزادی و رعایت آزادی های آکادمیک از بین می رفت. وضع آئین نامه مناسب که ضوابطی برای فعالیت های دانشجویی در دانشگاه و جلوگیری از استفاده تبلیغاتی گروه های سیاسی و از جمله نهاد های حکومتی تعیین می کرد، راهکار مناسبی بود. همچنین تشویق گروه های مختلف به بحث و گفتگو و تمهید مقدماتی برای ظرفیت سازی در این راستا می توانست کارساز باشد.در این صورت می شد تعادلی بین فعالیت های علمی و پژوهشی در دانشگاه با فعالیت های سیاسی و صنفی دانشجویی برقرار کرد.
سوابق دانشگاه نشان می دهد که معمولا هنگامی که فضای فعالیت های دانشجویی پر نشاط است، بازده علمی دانشگاه نیز ارتقاء می یابد. با فضای سرد و سنگین پلیسی که بعد از انقلاب فرهنگی حاکم شد ،فعالیت های پژوهشی و علمی آسیب های جدی دید. همچنین تصفیه اساتید و دانشجویان نیز باعث محروم شدن دانشگاه از یکسری از سرمایه های انسانی مهم کشور شد.
بنابراین در مجموع مشاهده می شود که دلایل مدافعان انقلاب فرهنگی و سلسله جنبانان آن مسموع نیست و حتی اگر در اصل دلیل نیز مناقشه نباشد باز دستکم روش بکار رفته پاسخ مناسبی نبوده است.
بطلان این دلایل وجود اراده ای سیاسی در سطوح بالای قدرت را تایید می کند که از کم تجربگی و نا آگاهی برخی از دانشجویان سوء استفاده کرده است البته این نوشته ادعا ندارد که به صورت کامل و خدشه ناپذیر به داوری پرداخته است. بلکه کوششی است تا چرایی و چگونگی آن رویداد مشخص گشته و همچنین از پاره ای از ذهنیات نادرست پرده برداشته شود.
شناسایی خطا ها و بطلان ادعا های نادرست کمک بزرگی برای یادگیری از تجارب تلخ گذشته است تا توشه راه سازندگی کشور و پایان بخشی به منازعه دانشگاه – قدرت واقع شود. استقلال نهادی دانشگاه از دولت،تعهد آن به سنت روشنگری و تولید بهینه دانش و فنون،کارکرد درست و کارآمدی دانشگاه را تضمین می کند.