نگاه

مهدی عبدالله زاده
مهدی عبدالله زاده

رستگاری در دقیقه نود، پشیمانی در وقت اضافه

کلاس اخلاق صدا و سیمای ضرغامی

نگاهی به سریال یک لحظه دیر تر، با مرور اپیزود های ایرج کریمی و سعید ابراهیمی فر

معمولا  بین شعار زدگی در یک اثر هنری و میزان ایدئولوژی زدگی هنرمند و یا موسسه تهیه و تولید اثر هنری یک رابطه مستقیم وجود دارد. اما ظاهرا این نسبت در ماه های اخیر در صدا و سیما شکل تصاعدی به خود گرفته است.  تا پیش از این، سریال های تلویزیونی با هدف سرگرم کردن مخاطب و انتقال “غیر مستقیم” مفاهیم ارزشی و سیاسی ساخته می شدند و برگزاری کلاس های اخلاق را کسانی چون حجت الاسلام قرائتی و همکاران به عهده داشتند. اما اخیرا سریالی به نام “یک لحظه دیر تر” روی آنتن رفت که این وظیفه خطیر را هم به عهده گرفت و تنها اعمال  نادرست را نکوهش می کرد، که مکافات عمل و نتیجه گیری اخلاقی را هم جلوی چشم مخاطب می آورد. نگاهی داریم به این سریال.

 

یک لحظه دیر تر، یک مجموعه تلویزیونی اپیزودیک است که در هر قسمت از آن یک داستان مستقل به تصویر کشیده می شود، اما همه اپیزود ها در ارائه یک مضمون اخلاقی مشترک اند: یک لحظه تفکر و تصمیم گیری می تواند دنیا و آخرت انسان را زیر و رو کند.

بر خلاف معمول، کارگردانی این مجموعه به عهده یک نفر نبوده و چند فیلمساز مختلف در این پروژه مشارکت دارند که برخی شان همچون ایرج کریمی و سعید ابراهیمی فر نام آشنا هستند.

با وجود آنکه این تنوع در سبک و سیاق کارگردانها به  یک تنوع ظاهری هم منجر شده، اما ظرف محدود پیام اخلاقی باعث شده تا در عمل، همه اپیزود ها به شکل یکسانی کسالت بار به نظر برسند و جز برخی عناصر غیر داستانی، نشانه هایی از سینمای این آدم های نام آشنا را نتوانیم سراغ بگیریم. مهمترین نمونه اش، اپیزود یازدهم است به نام شب بارانی و به کارگردانی سعید ابراهیمی فر. او که زمانی با فیلمی چون نار و نی از پرچمداران سینمای عرفانی بود، در داستانش روایتگر کابوس های مردی است که در شبی بارانی زنی را با اتومبیل زیر گرفته و فرار کرده و می پندارد که قربانی اش معلول شده. اما به محض این که شجاعت پیدا می کند تا به گناهش اعتراف کند در می یابد که قربانی اش را اشتباه گرفته و زنی که او زیر گرفته الان در کمال صحت و سلامت زندگی می کند. یک داستان بی رمق، که از همان دقیقه اول خودش را لو می دهد و با تکرار هفت یا هشت باره صحنه تصادف، صبور ترین تماشاگر ها را هم به مرز بی حوصلگی می رساند. اپیزود سیزده هم ابراهیمی فر که عنوانش “پل” هست، از این سطح فراتر نمی رود.

 

اپیزود های ایرج کریمی هم به همین شکل دچار تکرار و یکنواختی اند. هر دو قسمتی که او کارگردانی کرده – عبور و سفید- در باره یک تصمیم نادرست اند که در طی یک لحظه کوتاه در تخیل شخصیت داستان رخ می دهند و این تخیل تا مرز ابتلا به نتایج اسفبار ناشی از آن تصمیم نادرست هم پیش می رود، و همین باعث می شود تا آن شخصیت داستانی عواقب کار نادرستی که می خواسته انجام دهد را جلوی چشم خود ببیند و از آن کار صرفنظر کند. در اپیزود هفتم- عبور-  ایرج کریمی قصه جراحی را بازگو می کند که در کار بساز و بفروش است و برای رسیدن به قرار های کاری اش، در جراحی سهل انگاری می کند. در یک “لحظه” از جراحی، به این فکر می کند که اگر بیمار روی تخت را به بقیه بسپارد و عمل را نیمه تمام رها کند، چه می شود. آن چه می شود را ما به همراه او می بینیم: سر ساختمان می رود، در پی مشاجره تلفنی از بالای ساختمان به پایین پرتاب می شود، او را به بیمارستانش بر می گردانند تا جراحی شود، جراح دیگری در بخش نیست تا دست به کار شود و دست آخر هم خودش و هم بیماری که او در جراحی اش کوتاهی کرده، هر دو می میرند.

دکتر که از این یک لحظه تفکر، به حقیقتی ناب! پی برده، با جدیت به کارش ادامه می دهد و عذاب وجدان را از خود دور می کند و هم خود زنده می ماند و هم بیمارش.

ایرج کریمی پس از ان همه ادا و اطوار های روشنفکرانه اش، ظاهرا از برج عاج نشینی دست کشیده و به یک باره با سر در توده به زعم خودش - تلویزیون فرومایه- فرو رفته است. او که زمانی حاضر نبود به نفع فیلم هایش و تهیه کننده هایش، ذره ای از موضع روشنفکرانه و سخت گیرانه هنری خود کوتاه بیاید، حالا چنان خودش را آغشته کارهایی چنین ضعیف کرده که موجبات حیرت و تاسف و خنده را یکجا پدید آورده است. ازآن همه های و هوی، تنها میل و اصرارش بر نشان دادن پشت جلد کتاب های روشنفکری و موسیقی کلاسیک و شعر نو و نقاشی و مجسمه سازی باقی مانده است و بس. که باز هم نمی شود فهمید چرا شخصیت های داستانی او- حتی در این  دو اپیزود هم باید این قدر نخبه و خاص و فرهنگی باشند.

 

از ایرج کریمی، با آن پشتوانه عمیق تئوریک و با آن نگاه درست و عمیق و موشکافانه اش به سینما بعید بود دست به چنین خبطی بزند.

آنچه باعث شده تا این مجموعه به این شکل فرودستانه ای ساخته شود، حکایت نواختن سرنا از سر گشادش است. وقتی بر خلاف معمول، به جای آنکه هنرمند از درون خود اثری  را خلق کند و بپروراند، ایدئولوژی و پیام اخلاقی را از بیرون و به شکل فرمایشی و سفارشی، همچون یک دکمه به او حقنه کنند تا برایش یک لباس بدوزد، نتیجه چیزی بهتر از این نخواهد شد.

یک لحظه دیر تر، تازه ترین قدم صدا و سیما در راه ویرانی سینمای مستقل و کوچ دادن اجباری فیلمسازان از سینما به تلویزیون است. ضرغامی و شرکا که تکلیفشان روشن است و بر آنان حرجی نیست. فیلمسازان خودمان را دریابیم.