یادم میاید مدرسه که میرفتم می گفتند سخت ترین حرفه دنیا “مهندسی معدن” است. باید فرسنگ ها، رنج دوری از خانواده ات را بکشی، کیلومترها در گرمای سوزان تابستان یا یخبندان زمستان، در نوردی تا به معدنی برسی که تازه بشود اول کارت. در حین کار همیشه در خاطر داشته باشی که هر آن ممکن است که آواری بر روی سرت فرود آید… آن موقع در نظرم مهندسین معدن، شجاع ترین و بی باک ترین افراد جامعه بودند.
بعد ها، وقتی دراخبارمی خواندم که تصادفات رانندگی در ایران بیشرین آمار مرگ و میر را تشکیل میدهد، مطمئن شدم که سخت ترین حرفه دنیا به رانندگان کامیون و سواری های جاده های تهران- شمال، اختصاص دارد. کافی است که یک لحظه در حین رانندگی خواب به چشمت راه یابد، تا دقیقه ای دیگر در قعرجاده باشی یا حتی کافی است که یک لحظه خواب به چشم راننده ماشین روبرویت رود و تونتوانی به موقع جاخالی بدهی.
کم کم که به دنیا مجازی راه یافتم، با مشاغل بیشتری آشنا شدم که در نظرم خطرناکتر از هردوی این مشاغل میامد. مردی که در سیرک کار میکرد و برای گذران زندگی ( حتما)، باید جلوی چشم تماشاگران، روزی دو نوبت سرش را در دهان سوسماری میکرد و بسیاری حرفه های دیگر.
اما، وقتی که وارد دانشگاه شدم واین بار نه به دنیای مجازی و مجلات سرگرمی، که وارد جامعه شده و با حقایق اجتماع آشنا گشتم، تازه متوجه حرفه ای شدم که شاید برخلاف مثال های فوق، نه در همه جای کره خاکی، ولی لااقل در کشورهای استبداد زده، بی شک “ خطرناک ترین ” شغل دنیا را تشکیل میداد : خبرنگاری و اطلاع رسانی درحکومت های خود کامه، بند بازی را می ماند که بر روی بند نازکی راه میرود و هر آن امکان افتادن به زمین “بیکاری”، “بی پولی”، “زندان” و… را دارد.
اما، خبرنگاری در ایران، تنها شجاعت نیست، بلکه نیازمند خصلت دیگری نیز هست و آن “ نوآوری و ابتکار” در مقابله با حاکمان مستبد است. مقابله با حکومتی که به هروسیله ای تمسک میجوید تا این حرفه را به تصرف خویش در آورد، بی شک نیازمند ابتکار و نوآوری می باشد.
خبرنگاران به خوبی نشان داده اند که نه تنها سخت کوش ترین، که مبتکرین ترین قشرجامعه نیزهستند. هر بارکه خبرنگاری به زندان برده شد یا به ایران راه داده نشد، از دلش صد ها “ شهروند - خبرنگار” پدیدار گشت که تمامی آن چه را که خبرنگاران حرفه ای باید پوشش میدادند به مدد گوشی های همراه خود و دنیای مجازی از قبیل یوتوب و فیس بوک به دنیا مخابره کردند.
هر خبرنگاری که ممنوع القلم شد و به زندان افتاد، به ابتکارخودش به رسالت اطلاع رسانی اش ادامه داد: از اعتصاب غذا گرفته تا نوشتن دل نوشته ها و نامه بر روز دستمال کاغذی به بهانه درد دل با همسریا فرزندان…
از هر خبرنگاری که به زور “اعتراف گیری” شد، بعد از آزادیش کتاب خاطره ای چاپ شد در مورد استیصال حکومت خودکامه درمواجه با خبرنگاران و تشت رسوایی حکومت به شیوه ای دیگربه زمین انداخته واز منظری دیگراطلاع رسانی شد.
و هرخبر نگاری که به اجبار به بیرون ازکشور رانده شد، نه تنها بند نافش با وطن پاره نگشت، که حتی تبدیل به بلندگویی شد برای خبرنگاران داخلی. تا بدانجا که حکومت از فرط عصبانیت واستیصال، مبادرت به گروگان گیری از بستگان و اعضای خانواده اشان کرد تا شاید بتواند بدان وسیله آن ها را خاموش کند.
و البته که سخت است مصادره “سخت کوشترین” و “مبتکترین” افراد جامعه. حق دارد حکومت استبدادی که بترسد از چنین افرادی.
ولی خبرنگاران به خوبی نشان داده اند که هر چند صاحبان سخت ترین حرفه جهان هستند، اما با شجاعت و ابتکارعمل خویش، چه در بند، چه آزاد با قید وثیقه، چه اعتراف کرده و چه اعتراف نکرده، چه در داخل و چه در خارج از کشور به رسالت حرفه ای خویش ادامه میدهند. حکومت هم البته حق دارد بترسد از افرادی که “ مصادره شدنی” نیستند: نه با “زر” و “زور” و نه با “حیله و تزویر”.
سال ها قبل که حکومت جمهوری اسلامی، ۱۵مرداد را به یاد محمود صارمی ( خبرنگارخبرگزاری جمهوری اسلامی که در مزار شریف افغانستان به دست طالبان کشته شده بود) “روز خبرنگار” نامید، هیچ گاه فکر نمیکرد که روزی، آن قدرمستاصل و ناتوان همین قشر شود که برای مصادره اشان ناچارشود به هر کاری دست زند و “خبرنگاران مستقل” این روز را از مصادره حکومت درآورده و تبدیل به روزی برای احترام به آزادی بیان و اطلاع رسانی و یادآوری مظالمی کنند که بر همکارانشان میرود. بعید نیست در سال های آینده حکومت - اگر بر همین شیوه باقی بماند - این روز را ملغی اعلام کرده و اجازه ندهد که خبرنگاران این روز را گرامی دارند. چرا که، گرامی داشتن چنین روزی یعنی افشای ستمی که بر خبرنگاران میرود و این تنها رسوایی بیشتر حکومت را در پی خواهد داشت.