هفته گذشته جمعی از فعالان فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی -عمده تا اصلاحطلب- در بیانیه ای رویکردها و برنامه های پیشنهادی خود به دولت آینده برای برون رفت از شرایط کنونی را به سید محمد خاتمی رئیس جمهور دولت اصلاحات ارائه کردند. همین جمع برنامه شماره ۱ اصلاح طلبان را در ۲۸ اسفند ماه سال گذشته منتشر که توسط ۴۶ نفر از چهره های شاخص جریان اصلاحات از قبیل محمدرضا خاتمی، محمدعلی نجفی، غلامحسین کرباسچی، اسحق جهانگیری، معصومه ابتکار، محمد ستاری فر، مرتضی الویری، مجید انصاری، حمیدرضا جلایی پور، علی شکوری راد، محمد صدر، حسین مرعشی، احمد مسجدجامعی، موسوی لاری، محمد نعیمی پور و… امضا شده بود.
در این دو بیانیه که در نوع خود و با توجه به شرایط انسداد سیاسی موجود قابل تقدیر است نگاهی جامع و تحلیلی نسبتا طولانی از وضع نابسامان کشور، باید ها و و نباید ها(البته بر مبنای اصول سند چشم انداز بیست ساله و برنامه چهارم توسعه ی کشور)ارائه شده است که اتفاقا هر دوی آنها تائید و امضا شخص آقای خامنه ای را نیز به همراه داشته است. بدون شک تحلیل وضعیت فعلی کشور می تواند بر اساس مبانی فکری دیگر و یا استاندارد های متفاوتی از آنچه که مد نظر کارشناسان امضا کننده این بیانیه ها (که خود زمانی از کارگزاران و طراحان همین نظام بوده اند) نیز سنجیده شود و یا حتی از بیخ و بن این بیانیه ها را قبول نداشت اما مبنای این یاداشت مختصر اینگونه نیست و اساسا حرف من نیز از جنس اصلاحی است و حتی نویسنده این سطور از این نظر(مبانی و استاندارد های این تحلیل) هم فکری و هم دلی نسبی با امضا کنندگان دارد اما همه اینها مانع از طرح چند نکته انتقادی نسبت به این بیانیه ها نمی شود.
بنظر می رسد بیانیه نویسان از همان ابتدای تحلیل به منشا انحرافات و مشکلات فعلی کشور نگاه دقیق و کاملی نداشته اند زیرا این درست است که تحمیل جنگ خانمانسوز در بروز مشکلات نقش داشته است و یا تلاش های مثمر و قابل تقدیری در دولت های زمان جنگ، بازسازی و اصلاحات انجام شده است اما در تمامی سی و پنج سال پس از انقلاب تلاش های گروه های انحصار گرا برای حذف دگراندیشان و یکدست کردن فضای جامعه و ایجاد تک صدایی بنفع یک اندیشه و رویکرد سیاسی خاص وجود داشته است که متاسفانه در این تحلیل نادیده گرفته شده است روند حذف جریان های مؤثر در انقلاب از نهضت آزادی، جریان چپ غیر اسلامی، روشنفکران سکولار، جریان های اسلامی اهل سنت مانند مفتی زاده و جریان مجاهدین خلق گرفته تا جریان منتظری و بالاخره این اواخر اصلاح طلبان همه و همه مؤید وجود روند حذف دگراندیشان و قاعده کلی یکدست نمودن حاکمیت حتی در دوران بنیانگزار جمهوری اسلامی است البته اگر این فقط یک غفلت در بازخوانی تاریخ بود شاید بعنوان بیانیه ای تحلیلی چندان ایرادی به آن وارد نبود اما هنگامیکه در این دو بیانیه به استبداد دینی پدید آمده از این روند حذفی (که علت و العلل همه مشکلات کشور است) هیچ اشاره ای نمی شود این شائبه را ایجاد می کند که نویسندگان (حال به عمد و یا به سهو) اساسا وضع موجود را مصداق استبداد دینی تلقی نمی کنند. البته این حق آنهاست است که هرگونه می خواهند بیندیشند و تحلیل کنند اما هنگامیکه به سابقه فعالیت حزبی، گروهی و صحبت های علنی و یا محفلی غیر علنی غالب این افراد مراجعه شود ممکن است خدای نخواسته تلقی قلب واقعیت های موجود را ایجاد نماید که قبلا همین روند در قالب استبداد، دیکتاتوری و کودتا و غیره مورد نقد و بررسی آنها قرار گرفته است.
شاه بیت بایدها و نبایده در این دو بیانیه انحراف دولت های نهم و دهم از چشم انداز بیست ساله و برنامه چهارم توسعه است که ایراد و نقد صحیحی است اما بنظر می رسد که مهمتر از این آسیب شناسی توصیفی، مشخص نمودن این نکته است که با چراغ سبز و تشویق کدام بخش های حاکمیت این انحراف واضح از برنامه ها صورت گرفته است؟ آیا غیر از این است که رهبر، دستگاه بیت و سپاه با بر کشیدن احمدی نژاد تا مقام ریاست جمهوری و پس از آن حمایت های بی دریغ -البته تا همین أواخر و قبل از منحرف شناخته شدن رئیس جمهور از أوامر و منویات رهبر- زمینه های قانون گریزی و بدتر از آن تمسخر و دور زدن قانون را فرآهم نمودند!؟ چرا به مسببان واقعی وضع اسفبار موجود هیچ اشاره ای نمی شود؟! آیا خلاصه کردن همه مشکلات در احمدی نژاد و تیم ناتوانش بنوعی تطهیر آنهایی نیست که با مهندسی انتخابات و نخواندن رای ها این بلا را بر سر مردم ایران نازل کرده اند؟ این دوستان بهتر از هرکس دیگری از نقش رئیس جمهور در ساختار حقیقی قدرت ایران باخبر هستند پس چرا هیچ اشاره ای به خطاهای فاحش و فاجعه بار و یا حتی دخالت های فراقانونی تعیین کننده اصلی سیاست های نظام که شخص رهبری است، نمی نمایند؟ ممکن است گفته شود فلانی در خارج از کشور است و نفس اش از جایی گرمی درمی آید که می خواهد دیگران از خط قرمز های نظام عبور کنند ولی عزیز مجاهدی مانند قدیانی و ده ها زندانی شجاع و فداکار دیگر که اتفاقا غالب آنها نیز روزی با همین امضا کنندگان در قالب حزب و نشریه و دولت و مجلس و غیره همکار و همفکر بوده اند، از داخل کشور و از اعماق زندان های ولایت مطلقه فقیه صریح و بی پرده رهبری، دستگاه بیت و سپاه (مثلث مسلط بر کشور) را مسئول اصلی وضع موجود و انحراف نظام از آرمان های انقلاب و ملت می دانند! پس ادعای گزافی نیست که اگر امروزه ایده های آنها را شاقول و میزان اصلاحات قرار دهیم. آیا نادیده گرفتن علت و العلل مصائب مردم ایران نوعی آدرس اشتباه دادن نیست ؟ اشتباه استراتژیکی که زمینه های بی اعتمادی در میان بدنه جنبش سبز و اصلاحات را بیش از پیش خواهد کرد و نتیجه ای جز کاهش سرمایه اجتماعی که امروز باید اصلی ترین نقطه رجوع اصلاح طلبان باشد بهمراه نخواهد داشت.
نادیده گرفتن علت اصلی و منشا واقعی وضع موجود (با هر توجیه و بهانه ای که باشد) نتیجه ای جز ارائه راه حل های خیالی و توهم دوباره اصلاح وضع موجود را بهمراه نخواهد داشت. در ارائه راه حل برای معضلات و مشکلات تنها استناد به تیترها و عنوان ها و شعارهای جذاب نظیر پذیرش قانونگرایی، آزادی، کرامت و عزت انسانی، حقوق شهروندی و مدنی و تأکید بر عدالت و منزلت و برابری و یا طرح حکم رانی خوب و مانند آنچه که در این بیانیه آماده است کفایت نمی کند و همانگونه که این دوستان در پایان بیانیه اول اشاره کرده اند ارائه راهکارهای واقعی برای عملیاتی کردن این برنامه ها از اهمیت بیشتری برخوردار است خصوصا اینکه اصلاح طلبان با داشتن تجربه هشت سال دولت اصلاحات و مجلس ششم و ناکامی های آن دوران بواسطه موانع و جبهه گیری هایی که شخص آقای خامنه ای و اذنابش داشتند بهتر از هر گروه و جریان دیگری با ساختار حقیقی قدرت در ایران که در اختیار رهبر، دستگاه بیت و سپاه است آشنایی دارند بنابراین اگر اصلاح طلبان قصد ورود مجدد به قدرت اجرائی را دارند(که البته بعید بنظر می رسد این مجوز از سوی رهبر صادر شود) باید توضیح دهند که چه روزنه هایی از امید و افق های متفاوتی نسبت به دوران اصلاحات در فضای سیاسی ایران پدیدآمده است که آنان سودای اصلاحات دوم با همان راهکارها و برنامه های گذشته را در سر می پرورانند بدون شک هیچ انسان منصفی نافی نیت خیر آقای خاتمی و اندیشه های بلندش نیست و مردم قدر شانس ما هم بارها نسبت به بهبود نسبی اوضاع در دوران اصلاحات اذعان نموده اند اما واقعیت این است که در همان زمان در برابر تحقق همین شعار هایی که دوستان در این دو بیانیه مطرح نموده اند بدلیل مانع تراشی هایی که آقای خاتمی با عنوان هر نه روز یک بحران از آن یاد می کرد و همچنین ناچیز بودن اختیارات رئیس جمهور(یا بقول آقای خاتمی تدارکاتچی بودن) در برابر قدرت مطلقه، نامحدود و غیرپاسخگوی رهبر با اینکه هم مجلس در اختیار اصلاح طلبان بود و هم خودخواهی رهبر و استبداد دینی بسیار کم رنگ تر از امروز بود، هزار و یک مشکل وجود داشت تا چه رسد به امروز که رهبری غرق در احساس توانمندی و سرمست از باده غرور حاکمیت یکدست است از سوی دیگر اشغال تمامی امور کشور به دست سپاه و بیت که دیگر خود داستان تلخی است که قدرت بازدارندگی و خنثی سازی هر برنامه اصلاحی توسط آنها اظهر من الشمس است.
خلاصه کلام اینکه اگر ارائه این برنامه ها(یا در واقع تکرار مجدد برنامه های های تدوین شده توسعه ایی در دولت های اصلاحات) تنها با نیت قانع کردن آقای خاتمی برای کاندیداتوری با این ادبیات و سیاق تهیه شده است باید گفت که کمترین تاثیر را در جذب افکار عمومی خواهد داشت البته باید اشاره کرد که راقم این سطور خود جزو کسانی است که معتقد به حضور آقای خاتمی در صحنه انتخابات است زیرا باور دارد که باطل الِسحر استبداد دینی در کشور ما فردی همانند خاتمی است(البته به شرط اینکه خود ایشان نقش و هزینه ای در حد رهبران اصلاح دینی قرون وسطی در اروپا را برای این رنسانس اسلامی پذیرا شوند) اما این به آن معنا نیست که بار دیگر خاتمی عزیز را علم دار میدانی کنیم که تنها دستاوردش چند میز ناچیز باشد در عین حال نباید تصور کرد که اقبال مجدد مردم به اصلاح طلبان چک سفید امضایی است که با هر گفتمانی قابل وصول است. کودتای انتخاباتی ۸۸ و وقایع پس از آن شرایطی ایجاد کرده است که طرح حضور خاتمی با هر گفتمانی تقلیل یافته تر از گفتمان جنبش سبز که محورهای آن در بیانیه هفده مهندس موسوی تبیین شده است نه تنها جفای به جانبختگان، اسیران و آسیب دیدگان از وقایع پس از انتخابات سال هشتاد و هشت است بلکه با گرمی تنور انتخابات فرمایشی و غیرآزاد به بقا و تداوم استبداد دینی که مهمترین مانع توسعه و جدی ترین خطر برای ایران است، یاری رسانده است. دوستان عزیز باور بفرمائید که دوران اصلاح طلبی نجیب و فاخر مدت های مدیدی است که به پایان رسیده است امروز اگر هنوز فرصتی برای اصلاح مانده باشد تنها یک اصلاحات تهاجمی(با هدف تلاش برای قرار دادن رهبری ذیل قانون اساسی، بازگشت نظامیان به پادگان ها، حذف نظارت استصوابی و تمکین به رأی ملت در یک انتخابات آزاد و رقابتی) کارساز است، گرچه تجربه نشان داده است که مستبدان جز صدای انقلاب هیچ صدایی را نمی شنوند.