خادم یا خائن؟

عیسی سحرخیز
عیسی سحرخیز

آنچه این هفته در آلمان روی داد و دو خارجی تبار به مقام های ارشد دولتی و حزبی رسیدند، این پرسش را مطرح می کند که چرا در مردمسالاری های بزرگ برای همه جا وجود دارد، اما در کشورهایی چون ایران اغلب شهروندان به ویژه اقلیت ها، چه در جایگاه سیاسی، چه قومی و چه مذهبی حتی نمی توانند پست های عادی مملکت خویش را اشغال کنند؟

 پرسش اساسی تر این است که چرا کشورهای دیگر از بکارگیری خارجی های توانمند، دانا و کارا استقبال می کنند و به اصطلاح مهاجرپذیرند اما کشورهایی چون ایران با معضل فرار مغزها مواجه هستند و زمانی که جلای وطن کردگان و مهاجران به کشور خویش می آیند اغلب با انگ های مختلف از جمله خیانت یا جاسوسی برای بیگانگان مواجه هستند؟

 روز دوشنبه بود که خبر آمد کنگره ویژه حزب سوسیال دموکرات آلمان با ۵/ ۸۸ درصد آرا خانم “یاسمین فهیمی”، یک زن ایرانی تبار را به مقام دبیرکلی این حزب برگزیده است. ساعاتی بعد خبری دیگر منتشر شد که بیشتر شگفتی ساز شد: “سوسن شبلی یک خانم فلسطینی تبار مسلمان سخنگوی وزارت خارجه آلمان شد. سوسن فرزند یازدهم یک خانواده پانزده نفره و متولد اردوگاه پناهندگان فلسطینی در لبنان و خواهر یک روحانی مسلمان ساکن سوئد است.”

 البته چنین خبرهایی کم نیست و بسیارند ایرانیان یا ایرانی تبارهایی که در خارج از کشور به مقام های ارشد رسیده و می رسند، به ویژه در سطوح اداری، بازرگانی و اخیرا سیاسی که باید آن را به فال نیک گرفت. آندره آغاسی قهرمان اسبق تنیس جهان، کریستین امانپور خبرنگار ارشد وقت شبکه تلویزیونی سی. ان. ان آمریکا، فرح کریمی نماینده سابق مجلس هلند و… در گذشته نامشان مطرح بود. مینو اخترزند مدیر راه آهن سوئد، ماریا خرند مدیر شرکت سونی ـ- اریکسون و آزاده تبار زاده دانشمند ایستگاه فضایی ناسا دیگر ایرانی هایی هستند که تنها طی چند روز گذشته با نامشان آشنا شدم. گمان می کنم یک بررسی ساده در سایت های جستجوگر ده ها هزار ایرانی را در این سطوح به ما معرفی خواهد کرد.

 به این دلیل است که هرچه زمان می گذرد و ایرانیان مهاجر در کشورهای خارجی ریشه می گیرند و در موطن جدید زندگی نوین را شکل می دهند بحث “تابعیت دوگانه” رنگ و بوی خاص تری می گیرد و نسل های جدید در میانه ماندن و رفتن، ایرانی بودن یا خارجی شدن پا در هواتر می مانند.

 البته، این تنها مشکل ایرانیان نیست و شهروندان دیگر کشورها تجارب گوناگونی را پشت سر گذارده و در آثار ادبی خود، که حتی به زبان کشور محل اقامت نگاشته شده و می شود از این دوگانگی ها و پا در هوا بودن نوشته و می نویسند و از تضادهای بین نسلی فراوان می گویند که در نهایت به ندانستن زبان مادری یا دست کم ناتوانی در نوشتن نسل های جدیدتر می انجامد.

 ایرانیان اما اکنون به تجارب جدیدتری دست می یابند که با سرنگونی رژیم پهلوی و استقرار جمهوری اسلامی شدت بیشتری یافته و انتخابات خرداد ۸۸ و مهاجرت های ناگزیر پس از آن موضوع را تشدید کرده است.

 آنچه بیشتر بر این مسئله دامن می زند نگاه ایدئولوژیک حاکمیت ایران به ویژه در سال های اخیر است که هر آن کس را که “با آن” نبوده، “بر خود” فرض کرده و می کند و دشمن و خائن می پنداشته و می پندارد؛ به ویژه اگر ایرانی جلای وطن کرده در حوزه های سیاسی و فرهنگی فعالیت داشته یا از این طریق امرار معاش بکند.

 یک زمان بود که دیوار جدایی چنان تا ثریا رفته بود که بسیاری از ایرانیان مقیم خارج یا ایرانی تبارها حتی تلاش می کردند که هویت خود را در کشور جدید پنهان دارند که هزینه های مترتب آن را نپردازند، از جمله برخی از افرادی که نامشان ذکر شد. اما این روش و منش با روی کار آمدن دولت خاتمی دچار دگردیسی شد و “هویت ایرانی” و “ایرانی بودن” شان و منزلتی خاص یافت، بخصوص در میان نسل های جدید و جوان ترهایی که در کشوری دیگر زاده شده یا رشد و نمو یافته بودند. همان ها بودند که این بار با افتخار در مدرسه و محل نام “ایران” یا “پرسین” را با افتخار زمزمه می کردند و خانواده های خود را زیر فشار می گذاردند که در تعطیلات نوروز یا تابستان آنان را به ایران بفرستند.

 متاسفانه این روند کم کم دچار کاستی شد و با تغییر دولت اصلاحات و روی کار آمدن احمدی نژاد مسیری عکس یافت و دور جدیدی از جلای وطن اختیاری یا مهاجرت اجباری شکل گرفت که نقطه اوج آن را پس از انتخابات ریاست جمهوری ۸۸ شاهد بودیم. در واقع دولت پیشین با تمام شعارهایش در خصوص جذب ایرانیان مقیم خارج در عمل نیروی گریز از مرکزی را آفرید که هنوز آثار منفی و شوم آن از بین نرفته و با روی کار آمدن دولت روحانی تنها از رشد آن کاسته شده و در مواردی چند نیز مسیر عکس یافته است.

اوج فاجعه زمانی بود که ایرانیانی که در دوران انتخابات سال ۸۸ به دلایل شخصی یا شغلی به تهران سفر کرده بودند و در کنار اکثریت مردمی که در پی آرای گم شده خویش بودند لب به اعتراض گشودند. آن ها یک باره خود را طعمه یا قربانیانی دیدند که بسیاری شان هم به بهانه های گوناگون بازداشت شده یا زندانی گردیدند که در این میان کارکنان رسانه های خارجی، به ویژه فارسی زبان، سفارتخانه ها، موسسات پژوهشی یا سازمان های غیر دولتی در راس آن ها قرار داشتند؛ایرانیانی که خائن و جاسوس بودن اولین اتهام آنان تلقی می شد.

 البته این امری بی سابقه نبود چون در دولت های پیش از آن هم دستگیری های محدودی صورت گرفته بود. حتی در موردی خاص، در دولت اصلاحات زهرا کاظمی روزنامه نگار ایرانی-ـ کانادایی جان بر سر کار حرفه ای خود نهاد و پس از دستگیری توسط مقام های دادستانی و انتقال به اوین به شکل مشکوکی کشته شد و حتی اجازه انتقال جسدش را به کشور محل اقامت ندادند.

 بحث اساسی این است که حکومت ایران در شرایط “تغییر” و حاکمیت “دولت اعتدال” اکنون چه میزان آمادگی دارد که از ظرفیت های ایرانیان جلای وطن کرده یا خارجی های ایرانی تبار استفاده کند و چه رابطه ای را بین خود و آنان شکل دهد؛حتی اگر آنان تصمیم به بازگشت نداشته باشند و به دلایل شغلی، مالی و… بخواهند در کشور جدید سکنی گزینند، اما به ایران رفت و آمد داشته باشند و در حد مقدور بنا به تشخیص خویش در جهت منافع ملی ایران اقدام کنند.

 این امری مسلم است که چنین افرادی اولویت را به زندگی خود دهند و ملاحظات کشور جدید را رعایت کنند، به ویژه آن گروه که وارد فعالیت های سیاسی شده و رده های بالای دولتی و حزبی کسب کرده و در جایگاه فرماندار، استاندار، نماینده مجلس، عضو دولت مشغول به کار شده اند؛ پست هایی که در کشور متبوع خویش ایران. به دلایل خاص از جمله گزینش های آن چنانی، ضرورت دریافت استعلام های گوناگون یا نظارت استصوابی مسلما هیچگاه کسب نمی کنند. این مشکلی است که اکنون اقلیت های دینی، قومی و حتی سیاسی ایران با آن دست و پنجه نرم می کنند و حتی در بسیاری از موارد با پیشداوری های نامناسبت و قضاوت های نابه جا به جای اینکه “خادم” فرض شوند، “خائن” به حساب می آیند.

 خانم یاسمین فهیمی از مصادیق این امر است. او تاکید کرده که اولویت کاری اش بر اساس منافع ملی آلمان است تا مصالح کشور ایل و تبارش! اما این یک امر مسلم است که او به ایران نیز علاقه ای ویژه داشته و خواهد داشت و هرچه در توان دارد در جهت بسط و گسترش روابط برلین- تهران اقدام خواهد کرد. اما این امر مستلزم یک شرط است و آن اینکه چون بسیاری از جلای وطن کردگان یا ایرانی تبارهای مقیم خارج “خائن” و “جاسوس” فرض نشود، صرفا به این دلیل که دبیرکل حزب سوسیال دمکرات است و شریک سیاسی دولت ائتلافی آلمان.