بار دگر، ایرانیان، در سراسر جهان، با نام زیبای ایران به یکدیگر گره خورده اند؛دلیل بیرونی، فوتبال است. دلیل درونی از دید من اما، آن مهر که به میهن مان داریم و آن آرزوها که برای سربلندی سرزمین زخمی مان؛ میهنی که سال هاست به امید آزادی و رهایی اش می دویم و زمین می خوریم و می خوریم و بازمی دویم و می زنیم…. و باز….
گاه زمین فوتبال مان ناهموارست و پابرهنه ایم؛ گاه “سبز”ست و پای در کفش، گاه کمی از این و کمی از آن، اما هنوز بازی مان، به پیروزی نرسیده و گل در دروازه دیر سال استبداد جا خوش نکرده؛که تیم روبه رو، همیشه مهاجمانی داشته بی ترمز، پربادسر و مست از باده قدرت، و با داورانی کورچشم که خطا نمی بینند و نمی گیرند.
در همه این دوران ها، چونان همین دیروز، که حتی شکست مان، غرور آفرین بوده و تحسین همگان برانگیخته، زنان مهر خویش بر روزگار کوبیده اند؛ یا با “ندا”ها که کمان از جان کشیدند؛یا با “روسری سپیدها”، که پای در یک کفش کرده اند که “جای من کو”؟ یا با “ریحانه” های نرم و نازک، که از خویش گذشته اند تا همره کاروان آزادی شوند؛ ویا “صبا”ها، که بی خیال نام، به خیمه و خرگاه، دشمنان آزادی، یورش های تک نفره زده اند؛ زنانی که عزم شان را جزم کرده اند که چهره زیبای ایران را به جهانیان بنمایانند، و در یادها حک کنند که ایران، نه آن دیپلمات جمهوری اسلامی ست که “تفاوت فرهنگی”اش، شرمگین مان می کند، نه آن عوام فریب “دهان گشاد” که با عملیاتی “چند لایه و پیچیده” بالایش آوردند تا رنگ “طالبان شیعی” بر میهن ما بزنند.
این زنان سال های سال است که در دویی امدادی، پرچم آزادی انسانی را دست به دست داده وعرصه بر عقب ماندگان تاریخی، تنگ کرده اند؛ گاه با دستی در دستبند که به عشق بر گردن مردی حلقه شد، و زمانی باگفتن از عشق به “همسرجان” زندانی….
این زنان را در مسالمت آمیزترین حضورهای خیابانی، بر خاک کشیده اند؛بدانان هرچه سزاوار کسان شان بوده، نثارو در زندان ها، به شلاق و تجاوز، میهمان شان کرده اند، نان از سفره هایشان بریده و بودن در خانه خویش را از آنان دریغ وآواره شان کرده اند و….. لیک، باز برخاسته و باز پرچم افتاده بر دوش کشیده و به رهرو بعدی رسانده اند.
همان زنان که نام کشتگان خویش، به هر سوی می برند و عدالت را فریاد می کنند. همانان که خود با وثیقه آزادند، اما زبان مردان بندی شان هستند. آنان که دستان باریک و بلندشان، پینه بسته از کارست، اما نه مانند زنان مجلس نشین حکومت، که چونان میلیون میلیون ایرانی محروم از حق، به عرق جبین، نان به خانه می برند و عشق و بذر فردا را آبیاری می کنند؛نگهبانان همیشگی امید.
زنان ایرانی در همه جاحضوری دلاورانه دارند؛ هم در خانه آن کارگر، که ماه هاست، نانی به خانه نیاورده، هم در کنار آن مهاجر افسرده که در حسرت میهن آه می کشد. هم پشت دیوارهای زندانی که شاید زندگانی را از مردش بگیرد، هم در برابر آن لباس شخصی که به بهانه تارمویی، باتوم بالا می برد. هم پشت استادیومی که درش را به تاریک اندیشی و ستم، برروی او بسته اند، هم در همه صفحات مجازی که به صدها فیلتر، راهش بسته اند….. آری تیم زنان ایران؛تیمی که تنها اگر نماند، آینده ایران رابه گونه ای دیگر رقم خواهد زد؛ایرانی که در آن به جای داغ و درفش، امید و مهر و عشق، حرف آخر را خواهد زد. همراهی با تیم زنان ایران، یک الزام تاریخی ست، نادیده اش اگر بگیریم، چوب تکرار تاریخ را خواهیم خورد.