حرف اول

نویسنده
رهیار شریف

شیرین را نمی توان کشت!

ماجرا البته که به فاجعه می ماند. یک فاجعه ی فرهنگی تمام. خبر البته همین است که یکی از مهمترین آثار ادبیات جهان که همین چندی پیش هم به عنوان سرمایه ی معنوی مردم جهان در یونسکو به ثبت رسید از جانب والیان فرهنگی حکومت اسلامی به زیر تیغ سانسور رفته. همین و دنیایی فکر و خیال و افسوس.

هر چند که در این روزها، شوربختانه از پس تکرار به سانسور متون ادبی “ عادت ” کرده ایم اما سانسور متن کلاسیک و ثبت شده شاید بدعت تازه ای باشد در این راه که سی سالی ست شروع شده و همچنان ادامه دارد. “ خسرو و شیرین ” برای آنانکه دستی به آتش ادب دارند، همواره داستانی بوده که خضوع مخاطب را در برابر عظمت متن در پی آورده و جالب آنجا که این قصه  از پس تکرار سینه به سینه، چنان اهمیتی در نزد توده ی فارسی زبانان پیدا کرده که کمتر کسی را می توان سراغ کرد که کلیتی از این داستان را به خاطر نسپرده باشد. در میان فارسی زبانان نیست آنکه، از عشق خسرو نشنیده باشد به زندگی و سختی بیستون هیچ او را به یاد بت سیمین تن سنگین دل فرهاد نینداخته باشد.

داستان هم مانند هر زایش هنری دیگری، گونه ای از خیال بنی بشر است و رمزی که آدمیزاد برای تصاحب طبیعت آموخته به سعی و خطای تجربه ی زندگی. در این میان ادبیات کلاسیک ایران کمتر از ذات “ داستان ” به مفهوم غربی اش نشانه دارد. شاید نظامی تنها شاعر فارسی گوی ادب قدیم باشد که به تمام “ قصه ” گفته. در قصه هایش شخصیت های متفاوتی را گنجانده و عمیق ترین احساسات ناب انسانی را با بی بدیل ترین زبان شاعرانه به کلمه کشیده. کیست که خمسه ی نظامی را مرور کرده باشد و دلش برای “ پادشاه بی کلاه و بی تخت ” قصه ی لیلی و مجنون غنج نزده باشد؟  کیست که مناظره ی خسرو و فرهاد را خوانده باشد و بیتی از آن را به حافظه نسپرده باشد؟ مگر می شود از یاد برد پاسخ های دل شیدای فرهاد به سوال های متکبرانه ی خسرو را؟ مگر می شود فراموش کرد بی خوابی های عاشقی دلباخته را که عشق شیرین بر او از جان شیرینش فزون بود؟ همین هاست که نظامی را از دیگر شاعران کلاسیک ایران متمایز می کند. هم این داستان سرایی به مفهوم تمام کلمه.

بگذریم، سخن به بیراه نرود، بهتر. برگردیم به موضوع اصلی مان. سانسور. نه، سانسور نه، به قول یکی از دوستان، “نسل کشی فرهنگی”. با یک نگاه ساده به نظم معمول دنیا، این طور عایدمان می شود که آثاری در این سطح سرمایه های راستین هر فرهنگی به حساب می آیند و گنجینه ی هویت هر فرهنگی. مردم انگلستان شکسپییر را می ستایند، مردم ایتالیا از پس این همه سال و ماه، همچنان در برابر هنر سخنوری و داستان سرایی دانته زانو می زنند و یونانیان هنوز هم از هومر و دیگر بزرگانشان هویت می گیرند. همین است که تغییر و حذف در متن چنین جواهرات گرانبهایی حتی به مخیله ی مردم و مجریان فرهنگی این ممالک هم نمی آید، چه رسد به عالم واقع و دنیای ملموس. هم این دلایل و نشانه هاست که باعث می شود بگوییم تغییر در متن خسرو و شیرین، دیگر نه سانسور است و نه تیغ حذف و نه ندانم کاری و شلختگی مسئولان وزارت ارشاد، آنچه هست  هم آن “ نسل کشی فرهنگی ” ست. قطع کردن ریشه های فرهنگی و انقطاع رشته های پیوند با گذشته های خوب.

خوب است که آدمیزاد حین فکر به دام تئوری های عجیب و غریب و حیلت های پیچیده ی دیگران نیفتد اما نسبت دادن این سانسور به بی کفایتی و ندانم کاری “فردی” آدمی که از روی بی مروت روزگار مسئول امور فرهنگی کشوری با آن سابقه ی ادبی و فرهنگی شده، اندکی دشوار می نماید. در برابر مرتبط دانستن این اخبار به یک تصمیم “ گروهی ” برای نابودی ریشه های تماماً ایرانی آن آب و خاک گزینه ای ست که بیشتر از هر احتمال دیگری ممکن جلوه می کند.

نکوتر آن بود که آقایانی که بر مسند امور نشسته و تیغ سانسور بر دست گرفته اند، متوجه این حقیقت می بودند که تنها کتب آسمانی جلوه ی قدسی ندارند، بلکه هر متن و داستانی برای دلدادگان به حقش “مقدس” است و لایق احترام.

سخن کوتاه کنیم با ذکر این نکته که، آنچه از گذشته های دور برای این مردم و این فرهنگ باقی مانده، آنقدر زنده است و پر قدرت که تیغ چند روزه ی حذف آقایان را یارای مقابله با آن نبوده و نیست. آقایان را هر چه هم تصمیم و حیلت بر حذف منابع فکری این تمدن باشد، توانایی عملی چنین کاری نه با آنان است نه با هیچ جریان ایدئولوژیک دیگری.