حرف اول

نویسنده
پریا سامان پور

قتل شهرزادهای فرهنگ ایران

 

درتاریخ ادب و فرهنگ پارسی، نام زن و زمین در هم تنیده شده چرا که هر دوی آنها در هر خانه و کاشانه ای، سمبلهای بی همتای زایش، بار داری و باوری هستند. عشق به جوانه زدن و نو شدن، هم آن چیزی است که میان زن و خاک پیوندی نا گسستنی می آفریند، همین عشق است که در وجود زن ریشه می دواند وبا کسب هر معرفتی می بالد، بالا می رود، گل می کند و ثمر می دهد.

 وحکومت خودکامه ای که حتی زیبایی زن را هم بر نمی تابد،  وقتی به زنان فرهیخته می رسد، از هیچ کاری برای خشکاندن  ریشه ی این شور فرو گذار نمی کند. غافل از آنکه عشقی که انگیزه ی حرکت به سمت آزادگی است، خود زاییده خویش است، آتش فشانی است که از روزنه ی دانش و هنر می جوشد وبیرون می آید و بعد تمام خاک و سرزمین را احاطه می کند. ترس از لهیب همین آتش و به لرزه در آمدن ستونهای جهل و عقب ماندگی است که دیو استبداد را به خونخواری وادار می کند.

چرا که عشقِ زاینده ی پویایی و آگاهیِ سر چشمه ی عشق، هر دو بهانه ای می شوند درحرکت به سمت تحول و آزادی خواهی. زمین سیراب نشدنی دل را باران می شوند و بذر آفرین پیشرفت. اینجاست که دیکتاتوربرای حفظ پایه های ظلم خود از خشم کف بر لب می آورد و با دست اندازی به جان این شیر زنان در صدد سرکوب، ارعاب و ایجاد خفقان بر می آید.

قتل”زهرا کاظمی”- عکاسی که در جستجوی ثبت تصاویری برای  فریاد بیداد بود- ، در شکنجه گاه دنائت و پس از آن  نشان دادن گلوله بر قلب “ندایی” که در کوچه باغهای یأس، حیران و سرگردان، نا امید و پریشان در جستجوی قطره  آبی برای کشتزار اندیشه اش، راه آموختن فلسفه و موسیقی را پیش گرفته بود، نمونه هایی از قصد حاکمیت درحذف حرکت آزادی خواهی زنان است؛ اما اکنون اوج این سبعیت درقتل قساوت بار “هاله سحابی” قابل مشاهده است. چرا که حکومتی با داعیه ی نمایندگی خدا برروی زمین ، “هاله “ی دین پژوه را در روز سوگ پدرچنان آماج حمله ی اوباشش قرار می دهد، که او را مجال نفسی دوباره باقی نمی ماند. زنی  که در جستجوی راهی به سوی قله ی انسانیت، سنگستانی را در می نوردید تا راهی برای رهایی اسیران محبوس در تعصبات کورکورانه بیابد، در نهایت بیرحمی کشته می شود.

با این همه اما سیر در ادب و فرهنگ کهن  این مرز وبوم  گواه این مدعاست که زنان را همواره قدرت آن بوده است که به قدرت خرد و عاطفه ی عمیقشان به سرزمین مادری، راهی به سوی آزادی و رستگاری بیابند. همه ی آنانی که در اعماق تاریک ظلمات، در جستجوی نور و روشنی شمع وجودشان از التهاب می سوزد و در آرزوی صبح و سپیدی افق را به امید نظاره ی فلق می نگرند تا شاید طلوع فجر را در نیمه ی شب به تماشا نشینند.

 

به قول احمدرضا احمدی:

این پنجره ی گشوده به دیوارهای دیروز

ما را در برابر حقیقت ها و ناگزیری حقیقت ها

به گمان وا می دارد

اما در سایه ی طلای گیسوان

زندگی هرگز باطل نخواهد بود.