یک تکه از آسمان نقره‌کوب

نویسنده
داریوش کارگر

» یاد یاران


زوربا خود منم! زوربای ایرانی، زوربای کُرد !


همیشه می‌گفت. هم به خاطر این بود به یقین که جهان را تنها از دریچه چشم آن چوپانی نمی‌دید که تیغ بر گلوی زن کولی کشید و آشنایش کرد با خون او، در آن عصر خاموش اما پر ولوله میدان‌کده قریه‌ای در کرت؛ یا از چشم ترس‌خورده آن معلم، همراه زوربا؛ یا از نگاه آن زیبای کولی، زیر تیغ؛ یا حتی با نگاه توفنده خود زوربا، که وجود و هستی را، آمیخته ناگزیر همه مفاهیم می‌دید و همگامی‌شان و نیز تقابلشان با هم. خشونت اگر هست، عشق هم هست: همچنان که در برابر رنج، سرمستی و رودررو با ترس، ناباکی! جهان یک رنگ – این سو یا آن سو – هر چه هست، جهان ما نیست!


از همین رهگذر بود و با همین نگاه که محمد قاضی جان عاشقش را در عرصه کارهایش به تماشا می‌گذاشت و شادیش را از برآیند تلاش خود با جان‌هایی شیفته از سه نسل از جامعه روشنفکری – ادبی ایران تقسیم می‌کرد.
محمد قاضی کرد بود و زاده مهاباد. در دوازده مرداد ۱۲۹۲. کودکی را در قریه «ساغرلو» گذرانده بود و از هفت سالگی تا پایان دوره دبستان، مقیم مهاباد. بعد، ساکن تهران شده بود. از ۱۳۰۸ تا گرفتن دیپلم ادبی، تا فارغ‌التحصیلی از دانشکده حقوق قضایی در ۱۳۱۸، تا کار در وزارت دارایی، تا ازدواجش در ۱۳۲۲، و تا ابتلایش به سرطان حنجره در ۱۳۵۴.
در ۱۳۵۵ راهی اروپا شده بود برای عمل؛ هم در آنجا بود که فهمیده بود دیر شده و پزشک جراح ناچار است تارهای صوتی او را، آکنده از قارچ‌های سرطان بردارد.
گفتم: جناب دکتر، غمی از حرف نزدن نیست. من در کشوری زندگی می‌کنم که حرف زدن در آن ممنوع است. ببُر و دوباره راهی تهران شده بود و به ناچار، بازنشسته از کار دولتی. اما روی به کانون پرورش کودکان و نوجوانان آورده بود در همان سال: آغاز کار ترجمه آثاری برای کودکان و نوجوانان، تا آمدن انقلاب، و پاکسازی.


نخستین کتابش در عرصه ترجمه، «سناریوی دن‌کیشوت» است. (۱۳۱۶، انتشارات افشاری)؛ خود وی اما نخستین کارش را «کلود ولگرد» از ویکتور هوگو می‌خواند (۱۳۱۷، انتشارات افشاری) و آخرین کارش: «چهل روز موسی داغ» از فرانتز ورفل اتریشی است از شاهکارهای مسلم رمان تاریخی مدرن. (منتشر نشده)


تنها ترجمه و مهارت قاضی در این عرصه که گاه پهلو به آفرینش می‌زند، نیست که او را به مثابه نمونه‌ای برجسته از مترجمان در تاریخ ادبیات ماندگار خواهد کرد؛ که همدوش با آن انتخاب دقیق نویسندگان و آثار آن‌ها و همچنین شناخت از نیاز هر مقطع زمانی و عرضه کاری به فراخور آن، قاضی را از بسیاری همکاران خود متمایز ساخته است. سروانتس و «دن کیشوت»، فلوبر و «مادام بواری»، فرانس و «جزیره پنگوئن‌ها»، پرل باک و «مادر»، اگزوپری و «شازده کوچولو»، سیلونه و «نان و شراب»، کازانتزاکیس و «آزادی یا مرگ»، بوکاچیو و «دکامرون» و آفرینندگان و آثاری دیگر بیانگر تلاش جان مترجمی عاشق است که به جرأت می‌توان گفت کمتر مترجمی به همپایگی‌اش رسیده.

کار دیگر قاضی روی آوردن به ترجمه متون اجتماعی و تاریخی در کنار ترجمه آثار ادبی است. بینش دقیق او در عرضه آثار نویسندگان و روشنگران جهان به جامعه ایران، درست در همین جاست که جلوه می‌کند: تارله و «ناپلئون»، دی براون و «فاجعه سرخپوستان آمریکا»، نیدر گانگ و «بیست کشور آمریکای لاتین»، دوکاسترو و «آدم‌ها و خرچنگ‌ها»، پوزنر و «ایالات نامتحد»، ژولو بوکوفسکیا و «کمون پاریس»، ولف و «درباره مفهوم انجیل‌ها»، چاپلین و «کودکی من»، شاندرو و «کوروش کبیر» و

 …
رویه‌ای دیگر از کار قاضی انتخاب زبان‌های متفاوت در ترجمه، با توجه به زبان آفریننده هر اثر، و نیز، جهان محتوای آن است. هم او بود که دیگرگونی در سبک را با ترجمه «دن کیشوت» سروانتس، به دنیای ترجمه در ادبیات ایران کشاند تا مترجمان دیگر، هر یک به توان و با تلاش خویش، در رشد و ارتقایش بکوشند و آن را به پایه امروزینش برسانند.

 


قاضی در سال ۱۳۳۵ نخستین جایزه ترجمه مجله سخن را به خاطر ترجمه «دن‌کیشوت» از آن خود کرد؛ جایزه‌ای که بیشترین تأثیرش، با نگاهی به فراوانی کیفی و کمی کار وی از آن پس تا به هنگام مرگ، معطوف کردن تمامیت توان و توجه وی به اهمیت کارش، و نیز، مسئولیتی بود که با همین کار بر دوش کشیده بود.


مجموعه آثاری که قاضی ترجمه کرده، ۶۶ کتاب از ۵۷ نویسنده است. با ۲۴۶ بار چاپ. علاوه بر ترجمه آثار، قاضی داستانی با نام «زارا» در سال ۱۳۱۹ نوشته که چاپ ششمش در سال ۱۳۷۳ به بازار عرضه شده است؛ و نیز دو کتاب دیگر که پیرامون زندگی و کار خود وی است: «خاطرات یک مترجم» (۱۳۷۱، نشر زنده‌رود) و «سرگذشت ترجمه‌های من» (۱۳۷۳ نشر روایت). سید علی صالحی نیز کتابی پیرامون زندگی و کار محمد قاضی نوشته که در اوایل دهه ۱۳۶۰ منتشر شده است: «محمد قاضی کیست و چه کرد؟»


منبع: فصل‌نامه ادبی «سنگ»