جنبش سبز و نگرانی آینده

مهدی رجبی
مهدی رجبی

حدود یکسال پیش نیروهای جنبش سبز زیر فشار روانی امواجی که از کشورهای عربی به ویژه تونس و مصر برخاسته بود، به خیابان ریختند و ضمن پشتیبانی از خیزش توده های عرب، خشم خود را از شرایط سرکوب و زورسالاری حاکم بر کشور به نسبتی شدید تر از گذشته بیان کردند.

این حرکت هم بوسیله نیروهای سبز سازماندهی شده بود، هم اینکه دو رهبر برجسته آن سید حسین موسوی و مهدی کروبی نیز در آن شرکت کردند. سران رژیم جمهوری اسلامی که تاب کمترین اعتراض به سیاست های خود را نداشتند، به کمک نیروهای ضد شورش و باندهای بسیجی حرکت آرام و مسالمت جویانه مردم در پشتیبانی از بهار عرب را بیرحمانه سرکوب کردند.

مدتی کوتاه پس از این سرکوب خونین، سران جمهوری اسلامی دستور دستگیری و باصطلاح حصر آقایان کروبی و موسوی را صادر کرده، و ارتباط آنها را با بدنه جنبش سبز بریدند. افزون براین، دستگیری و زندانی کردن فعالان جنبش، کالبد سازمانی آن را سخت ضعیف ساخت. چنانکه بخشی از آنها ناگزیر از ترک کشور وادامه فعالیت در بیرون از مرزها شدند. سرکوب شدید و ضربه های پیاپی موجب فروکاهیدن توان و فعالیت جنبش سبز گردید، ولی نتوانست آن را خاموش سازد.

فعالان سازمانی جنبش سبز توانستند با بوجود آوردن اندام های سیاسی، با معرفی نمایندگان رسمی، با انتشار بیانیه هایی هرازچندگاه و با تلاش در راستای براه انداختن برخی حرکت ها، زنده و پایدار ماندن این جنبش را به سران حکومت جمهوری اسلامی و به ویژه به مردم ایران نشان دهند.

 پایدار نگاهداشتن جنبش سبز به لحاظ سیاسی، آن هم پس از شکست در رویارویی با نیروهای حکومتی و به ویژه بدنبال ضربه های مرگبار به کالبد سازمانی جنبش سبز، خود کامیابی چشمگیری بوده است، و باید آن را ارج گذاشت. در اینجا به دو نشانه مهم این واقعیت می توان اشاره کرد، یکی دعوت رهبری جنبش سبز به یک حرکت اعتراضی آرام و مسالمت آمیز در سه چهار ماه پیش بود، دوم موضعگیری کمابیش یکدست فعالان جنبش سبز در زمینه شرکت نکردن در فرایند انتخابات مجلس نهم.

با این حساب، می توان گفت که جنبش سبز از هستی لازم برای به حرکت در آوردن مردم در روز مبادا برخوردار می باشد. وبدین اعتبار نگرانی درباره وجود نیروهای زنده، فعال و آماده برای بحرکت در آمدن در شرایط مناسب وجود ندارد. ولی نگرانی آنجا نمودار می شود که نگاه تحلیل گر از وجه هستی بخش جنبش سبز فراتر رفته، و به ذهنیت آن توجه می کند. به اینکه دید رهبری جنبش سبز نسبت به رابطه آن با حریف اصلی یا دشمن اصلی چگونه است، سیاست راهبردی آن در برخورد با این حریف چه می باشد، و راهکارهای مشخص آن دربرابر فرازهای سیاسی جامعه مانند انتخابات از چه نوع اند، برخورد آن با رهبری جمهوری اسلامی چگونه بوده، و دررابطه با اصول سیاسی حاکم بر جمهوری اسلامی و مشخصا قانون اساسی آن چه رویکردی را دنبال می کند.

مهمترین نشان این نگرانی درباره ذهنیت رهبری جنبش سبز یا بزبانی نگرش آن در زمینه سیاست عملی همانا بروز رویکردهای متفاوت برسر انتخابات مجلس و به ویژه پس از پایان آن بود. این خود به تنهایی اجازه می دهد تا این نگرانی نسبت به آینده جنبش سبز را با صدای بلند بیان نمود. نگرانی از اینکه هنگامه یی مهم فراز آید، هنگامه یی که امکان برخوردی مثبت، فعال و نتیجه بخش را مجال می دهد، ولی رهبری جنبش سبز از آمادگی و یگانگی لازم برای درپیش گرفتن راهکاری درخور محروم باشد.

 

دشمن یا حریف

پیش از دنبال کردن موضوع بایسته است که به این نکته که در بالا بدان اشاره شد، یعنی به تفاوت دشمن و حریف در ادبیات سیاسی ایران نگاهی بیندازم. در هم آمیختن این دو واژه سیاسی توسط بلندگوهای تبلیغاتی جمهوری اسلامی امری رایج است، چنانکه اغلب می شنویم و می خوانیم که برخی از چهره های سیاسی و نظامی حکومت، بسادگی مخالفان خود را که برخی از آنها در نهادهای رسمی جایگاهی مهم دارند، دشمن و یا آلت دشمن می خوانند. غافل از آنکه با دشمن سیاسی نمی توان از سر همراهی، هم نشینی و همکاری برآمد، و رابطه با آن برمتن نفی یکدیگر پیش می رود. دشمن نیرویی است که باید آن را از سر راه خود برداشت و نابود کرد، و همزیستی با آن ناپذیرفتنی است، مگر آنکه اقتضای شرایط و ناتوانی در ستیز با آن ما را وادار به این امر نماید. بنابراین نیرویی را که با آن در متن یک جامعه و در یک رشته کارها سر همکاری و همزیستی داریم، دشمن نمی خوانند، وچنانکه اختلاف با آن برسر یک رشته سیاست ها در میان باشد، و امکان همراهی با وی در یک جریان و خط سیاسی معین در میان نباشد، حداکثر می توان آن را حریف نامید.

ارائه این توضیح بدین خاطر نبود که در بکار بردن این دو واژه، راه خطای سمانتیک در پیش نگیریم، بلکه بیشتر در رویکردی معکوس لازم بنظر می آید. بدین معناکه در رابطه با نیروهای سیاسی مخالف باید روشن نمود که آنها را حریف بحساب می آوریم یا دشمن، آنگاه نسبت به پیآمدهای منطقی ارزیابی خود آگاهی و طبعا آمادگی داشت. رسانه های جمهوری اسلامی از این لحاظ می توانند برای ما از زاویه “لقمان را گفتند ادب از که آموختی……” آموزنده باشند. آنها بسادگی کس یا نیرویی را که خودی نباشد، دشمن می خوانند. پس این آموزش را گرامی بداریم که نیروهایی را که با آنها سر مخالفت داریم ولی امکان همزیستی و همکاری با ایشان در سیاست های عمومی جامعه وجود دارد، دشمن نخوانیم.

یکی از نتیجه های منطقی این آموزش آن است که با نیرویی که امروز نمی توانیم بدلایل مختلف سر همکاری داشته باشیم ولی چند گاه دیگر ممکن است که با وی راه مدارا در پیش بگیریم، همچون دشمن برخورد نکنیم. رویکرد دشمن وار و مشخصا نفی مطلق آن، نه تنها راه نزدیک شدن و گفتگوی سیاسی را می بندد، بلکه موجب پرورده شدن انبوهی داوری و پیشداوری نسبت به حریف سیاسی خود بعنوان دشمن، در میان توده مردم و هواداران سازمانی می گردد. این امر بسادگی می تواند ذهنیتی بس سنگین و با اینرسی بیآفریند که بهنگام مانورهای سیاسی و تغییر سیاست ها تبدیل به مانعی دست وپا گیر گردد. این امر می تواند موجب شود تا رهبری سیاسی بجای آنکه هدایت کننده رویکرد سیاسی مردم باشد، به دنباله رو آنان بدل شود. این خطر در دوره رسانه اینترنتی بس جدی تر ومحتمل تر از گذشته می باشد.

بزبان مشخص بگویم که رویکرد رهبری جنبش سبز به آیت اله خامنه یی، نه تنها بعنوان ولی فقیه، بلکه بعنوان رهبری حکومت جمهوری اسلامی نشان از اغتشاش میان آن مفهوم بالا، یا بزبان دیگر خبر از درهم آغشتن آن دو برخورد سیاسی دارد، یکی بر آن است که ما دیگر با خامنه یی حسابی نداریم و آبمان با آب ایشان در یک جوی نخواهند رفت. دیگری بر این گمان است که اگر ما را سودای براندازی رژیم سیاسی حاکم نیست، پس امکان رودررو نشینی و گفتگوی سیاسی با ایشان نفی نشده است.

پیش کشیدن این بحث در سطح فضای اینترنتی، و باز نمودن در گفتگو پیرامون اینکه ولی فقیه را حریف بحساب می آوریم یا اینکه ارزیابی ما بر این است که او دشمن مردم ایران و جنبش آزادی خواهانه آن می باشد، کار ساده یی نیست. در شرایطی که جنایت هایی مانند آنچه در کهریزک صورت گرفت، یا سر و پا و دست شکستن زنان و جوانان و مجروح کردن پیرزنان و پیرمردان به بهانه اینکه در تظاهرات آرام خیابانی شرکت کرده اند، و یا کشتار بسیاری جوانان مانند ندا و سهراب که توسط نیروهای بسیجی انجام شد، و آیت اله خامنه یی نه تنها آنها را محکوم نکرد، بلکه راه پشتیبانی و تشویق سرگردانندگان این سرکوب ها و کشتارها را پیش گرفت، دشوار بتوان در این گفتمان را بگشود و گرفتار جو احساسی نشد. ولی در سایه نهادن این گفتمان در این شرایط، معنایی جز تن در دادن به جو احساسی حاکم پیرامون اینکه سران جمهوری اسلامی دشمنان مردم ایران اند، و باید نابودشان کرد، نخواهد داشت.

 

براندازی یا اصلاح طلبی

ادامه گفتمان بالا بناچار پرسمان دیگری را بمیان می آورد که در ظاهر امر چندان در گفتمان های سیاسی جنبش سبز جایی ندارد. ولی در واقع این موضوع بدلیل جنبه محوری آن همه بحث ها را بخود می کشاند.

سیاست راهبردی جنبش سبز دررابطه با حکومت جمهوری اسلامی تاکنون بدین ترتیب بوده است که چون جنبش سبز در پی براندازی نظام سیاسی حاکم نیست، پس از راه های قانونی و مسالمت آمیز برای بهبود زندگی سیاسی و اصلاح امور جامعه بهره می جوید. پس با حساب اینکه جنبش سبز سر براندازی این حکومت را ندارد، درنتیجه باید آشکارا مطرح شود که اگر امروز راه گفتگو و همکاری سردمداران جنبش سبز با این حکومت بسته است، آیا آنها آمادگی آن را دارند که با این حکومت در زمانی دیگر از در هم نشینی و همکاری وارد شده، و راه مدارا با آن را درپیش گیرند؟

بنطر می رسد که برخی از نیروهای جنبش سبز با پرسمان براندازی رویکردی تابو مانند دارند، و از باز نمودن جنبه های مختلف آن پرهیز می روند. آیا آنها بدلیل وجه مقدس جمهوری اسلامی با براندازی چنین برخوردی دارند، یا آنکه دلایل ناگفته دیگری وجود دارد؟ وگرنه، چگونه می توان این ناسازگاری را توضیح داد که ازسویی هواداران سازمانی و دلبستگان جنبش سبز را به ضدیت تمام عیار و دشمنی با حکومت جمهوری اسلامی فراخواند، و ازسوی دیگر همواره با صدای بلند دم در داد که ما با سیاست براندازی مخالف ایم.

چشمداشت نویسنده از فعالان جنبش سبز این است که گفتمان براندازی یا اصلاح طلبی را بخوبی و بطور همه جانبه باز نموده، و ضمن بررسی درستی یا نادرستی راهبرد براندازانه، پیامدهای منطقی و سیاسی آن را باز شکافند.

بد نیست در اینجا اشاره بکنم که نویسنده در شرایط کنونی مخالف سیاست براندازی است، ولی این مخالفت صورتی مطلق نداشته، و می تواند تغییر کند. آنچه مخالفت مرا توضیح می دهد، نه دلبستگی به حکومت جمهوری اسلامی است و نه نگاه مقدس بدان، بلکه همانا فراهم نبودن اسباب کار می باشد. نبود سازمان هایی که توانایی بسیج مردم را در روز مناسب برای براندازی داشته باشند، ازیکسو و ناآمادگی ذهنیت مردم برای این امر، دو دلیل از میان دلایل مهمی است که میسر نبودن براندازی را توضیح می دهند. بزبان اصحاب حوزه علمیه: لا لحب علی….

فشرده سخن اینکه اگر جنبش سبز راه براندازی را دنبال نمی کند، پس لازم است که پیرایه هایی را که در خدمت سیاست براندازی نقش بازی می کنند، از موضعگیری های سیاسی خود بزداید، و بزبان مشخص این بینش را رواج ندهد که با سران جمهوری اسلامی همچون با یزیدیان مدارا نمی توان کرد.

 

نگاه به قانون اساسی و حکومت جمهوری اسلامی

رویکرد جنبش سبز و رهبری آن به حکومت جمهوری اسلامی و قانون اساسی آن، تا کنون چنین بوده است که جنبش سبز را سر براندازی رژیم سیاسی حاکم نبوده و پیرامون قانون اساسی، رویکرد آن همانا دفاع از اجرای کامل اصول قانون اساسی و بزبانی حفظ و بهبود آن بوده است.

این رویکرد به قانون اساسی گرچه در گذشته بارها مورد انتقاد نویسنده بوده است، (خواننده مشتاق به خواندن آنها می تواند به به پیوندهای زیر رجوع کند) ولی بلحاظ عملی دارای جنبه های مثبتی می باشد که در همسنجی با وجوه منفی آن به ویژه از لحاظ ناسازگاری با اصول دمکراسی سیاسی و با موازین انسانگرایی، امکان می دهد تا از در نفی آن برنیامد، و ضمن طرح موضع انتقادی با آن مدارا نمود.

یکی از این جنبه های مثبت، همانا توجه آن به جلب نیروهایی است که موضع دفاع از جمهوری اسلامی را دارند، ولی با برخورد انحصارجویانه و زورسالارانه برخی از سران حکومتی نادمساز اند. این نیروها را هم در اندام های فراحکومتی مانند حوزه علمیه و محافل روحانی سراغ داریم، هم در بدنه حکومت و درسطح برخی از مدیران و کارگزارن سیاسی ـ اداری. بی توجهی بدین نیروها و بی تفاوت بودن به لزوم جلب آنها به کارزار جنبش سبز ویا کلا بسمت اردوی پیشرفت و دمکراسی یکی از خطاهای بزرگ سیاسی است که کمتر نیروی سیاسی باتجربه و پخته گرفتار آن می شود. این دیگر یکی از آموخته های پرآشکار و پذیرفته شده است که جنبش سیاسی که سر بدست آوردن قدرت را دارد، باید بکوشد تا همه نیروهای سیاسی را که توانایی پیوستن به اردوی پیشرفت و دمکراسی را دارند، بسوی خود جلب کرده، و مانع از رفتن آنها بسوی حکومت و حتا منفعل ماندن آنها بشود.

 

سیاست ورزی واقعگرا یا رویکرد آرمانگرا

جنبه مثبت دیگر سیاست عملی رهبری جنبش سبز در گذشته همانا توجه به ذهنیت واقعا موجود مردم ایران بوده است، ذهنیتی که آمادگی پذیرفتن سیاست انقلابی و برانداز را ندارد. اصطلاح «واقعا موجود» در ادبیات سیاسی اروپا و آمریکا باری منفی و نکوهیده داشته و بوی توجیه سیاست های غیردمکراتیک رژیم های سوسیالیستی تمامگرا را باعتبار اینکه در پهنه واقعیت، بهتر از این وجود ندارد، به مشام می رساند. کاربرد این اصطلاح در اینجا گرچه با خطر برداشت نکوهش بار روبرو می باشد، از این رو لازم آمد که در پهنه سیاست عملی، در آنجاکه به زندگی روزمره مردم بر می گردد، و در آنجاکه بحث اصلاحات و دگرگونی های جزیی و مشخص در میان است، دینامیک واقعی و موجود همانا وجه استاتیک ذهنیت مردم است. اینکه ذهن و نگاه مردم تغییر می کند و موضعگیری های سیاسی آنها نیز در بستر زمان دچار دگرگونی می شوند، امری مسلم و پذیرفته همگان است، ولی برای سیاست عملی مشخص و دررابطه با تصمیم گیری هایی که به زندگی روزمره مردم برمی گردد، باید روی نیروی موجود و روی ذهنیت مشخص و کنونی سرمایه گذاری کرد. ذهنیت تحول یافته، صیقل خورده و آماده آفرینش دگرگونی های بزرگ موضوع سرمایه گذاری های دراز مدت است.

آن نیروی سیاسی که نتواند تفاوت میان این دو سطح از بینش سیاسی مردم را در سیاست ورزی خود بازبتاباند، بی مانند به سوداگر یا سرمایه داری نیست که مرز میان هزینه پردازی درپاسخ به نیازهای روزمره را با سرمایه گذاری های دراز مدت مغشوش می کند. سرنوشت چنین سرمایه داری همانا ورشکستگی زودرس خواهد بود، حال آنکه متاسفانه، چنین سرنوشتی نصیب آن سیاست ورزانی که گاه به چپ و گاه به راست می زنند، نمی شود.

سیاست ورزانی که مرز میان بینش امروز مردم را با آنچه بلحاظ آرمانی از مردم انتظار می رود، درهم می آمیزند، اغلب برای توجیه رویکرد ذهنی و آرمانگرای خود دست به این استدلال می یازند که در برخی از فرازهای تاریخی زندگی سیاسی، ذهنیت مردم گاه چنان بسرعت دگرگون می شود که می توان گفت که آنها ره چند ساله را چند شبه می پیمایند. ایشان برای اثبات این حکم خود به مثال های تاریخی مانند تغییر رویکرد مردم فرانسه به دولت لویی شانزدهم در چند ماه پیرامون انقلاب ژوییه 1789، یا به دگرگون شدن برخورد مردم ایران با رژیم شاه در فاصله چند ماه سال 1357 اشاره می کنند. و یا به دگرگونی های اخیر در کشورهای عربی اشاره می نمایند.

در رابطه با این استدلال نخست باید گفت که آری بینش سیاسی مردم نسبت به رژیم سیاسی حاکم می تواند در برخی لحظه های تاریخی گام های بلندی به پیش بردارد، و از پشتیبانی به موضعی خنثی و یا اینکه از رویکردی بی تفاوت به مخالفت فعال فراروید. چنانکه در رابطه با انقلاب های 1789 فرانسه و انقلاب 1357 ایران دیده شد. ولی باید بین برخورد سیاسی مردم، مشخصا نگاه آنها به سران حکومت با ذهنیت شان نسبت به جامعه و حکومت بطور کلی فرق نهاد. اولی بسادگی در فاصله چند ماه می تواند دگرگون شود، حال آنکه برای تغییر دومی، دهه ها و گاه سده ها کار آموزشی لازم است. دوم اینکه دررابطه با بینش سیاسی مردم یا بزبانی ذهنیت مردم باید به دو نکته دیگر توجه داشت. نخست، به ترکیب ساختاری ذهنیت سیاسی مردم و مشخصا بینش های سیاسی مختلف مردم. دوم باید ترکیب اجتماعی خود مردم و مشخصا ساختار اجتماعی مردم را از لحاظ تاثیر آن در شکل گیری و تحول ذهنیت ایشان وارد این بررسی نمود. در پایین به نکته نخست می پردازم و از پرداختن به نکته دوم در اینجا خودداری می کنم، چرای آن باشد بعد.

 

ایران، الجزایر دربرابر تونس و مصر

دگرگونی های سیاسی اخیر مصر و تونس بخوبی از پس توضیح نکته نخست پیشگفته بر می آیند. ادامه جنبش اعتراضی علیه رژیم های بن علی و مبارک امکان داد تا در فاصله چند ماه رویکرد مردم ـ بزبان دقیقتر رویکرد اکثریت فعال مردم ـ از حالت پشتیبانی یا موضع انفعالی نسبت به رژیم سیاسی حاکم به رویکردی مخالف و خواهان تغییر آن تبدیل شود. ولی همین مردم که از زیر یوغ زور و سرکوب دستگاه پلیسی رهایی یافته بودند، آگاهانه درفراز انتخاباتی بسراغ نیروهایی رفتند که اغلب نقشی درجه دوم در دگرگونی ها داشته، و از موضعی محافظه کارانه در رابطه با تغییر انقلابی جامعه و نظام سیاسی حرکت می کردند. این خود بتنهایی می تواند گواه وجود باورها و دلبستگی های پایدار و ژرف مردم باشد که بسادگی دگرگون نمی شوند.

 دررابطه با همین واقعیت یعنی هم سنجی عوامل سطحی و زودگذر با روندهای ژرف و درازمدت جامعه بود که نویسنده چند ماه پیش از سر گوشزد دادن به گرایش هایی برآمد که می خواستند بهار عربی را در ایران پیاده کنند، و نوشت که ایران مصر نیست و از نسخه برداری بپرهیزیم. اکنون با گذشت بیش از یکسال از آن ماجراها بیشتر روشن شده است که چرا ماجرای مصر وتونس در ایران امروز تکرار شدنی نیست و دلیل این امر تنها به شدت سرکوب بر نمی گردد.

در رابطه با همین شدت سرکوب بدنیست اشاره شود، آنچه می تواند اثربخشی سرکوب را در ایران و الجزایر و ناکام شدن درخواست بهار تغییر را توضیح دهد، درست همان تحلیلی است که شکست دستگاه سرکوب رژیم های تونس و مصر را توضیح می دهد.

رژیم های بن علی و مبارک پایگاه نیرومندی در میان بخشی چشمگیر از مردم نداشتند، و رابطه تنگاتنگی بین آنها و مردم تنیده نشده بود، تا حکومت هایشان در دید مردم، حکومت های خودی و مدافع منافع ملی بحساب آورند. منهای بخشی از مزدوران و مزدبگیران حکومتی، ذهنیت مردم بدین ترتیب بود که بخش چشمگیری از مردم ـ و نه لزوما اکثریت آنها ـ از مدت ها پیش بدین نتیجه رسیده بودند که حکومت های بن علی و مبارک حکومت هایی فاسد، خودکامه و در خدمت منافع غیر ملی هستند. بخش های مهمی از جامعه در حالتی انفعالی و بی تفاوت نسبت به سرشت سیاسی حکومت بسر می بردند، و تنها بخشی محدود و فروکاهنده از مردم بودند که از سر مزدوری و مزدبگیری جانب حکومت را می گرفتند. در چنین شرایطی، ادامه جنبش اعتراضی برای چند ماه موجب گشت تا بخش های منفعل و بی تفاوت به خیل مخالفان حکومت پیوسته، و سران حکومتی را دربرابر اکثریت نیرومند مردم منزوی سازند، چنانکه کوشش های سران حکومتی برای به خیابان کشانیدن مردم در دفاع خود، با شکست روبرو گردید، و موجب افشا شدن بیشتر چهره نامردمی و فاسد حکومت شد. نکته مهم دیگری که در این رابطه می توان گفت، این است که آن دو رژیم تا اندازه زیادی بند نافشان به نیروهای بیگانه و مشخصا به آمریکا و کشورهای غربی وابسته بود. این حکومت ها مانند رژیم شاه وقتی دریافتند که پشتیبانی ارباب برای رواج و شدت گیری سرکوب در میان نیست، دست و پای خود را گم کرده و عنان اداره امور از دست شان بیرون رفت.

چنین روندی نمی توانست در ایران و الجزایر سال های 2011 ـ 2009 جاری شود. نخست بدین دلیل که حکومت های ایران و الجزایر نسبت به کشورهای بزرگ بیگانه مستقل بوده، و عزم و اراده شان در اداره حکومت و گردش چرخ سرکوب و کشتار به پشتیبانی نیروهای بیگانه وابسته نبوده است. دوم اینکه ذهنیت مردم از همان ترکیب ساختاری که دربالا و در رابطه با تونس ومصر بیان شد، برخوردار نبود. در دو کشور ایران و الجزایر بخش های چشمگیری از مردم از حکومت خود رویگردان شده و خواهان تغییر آن هستند، ولی برخلاف مصر و تونس، بخش های مهمی از مردم هنوز نگاهی مثبت به حکومت و یا نیرو هایی از حکومت دارند، و بویژه آنکه حکومت خود را حکومتی بازیچه دست بیگانگان نمی پندارند. رابطه این بخش از مردم با حکومت که نگاهی مثبت و رویکردی پشتیبانی وار نسبت به آن دارند، فرآورده سالیان سال زندگی سیاسی و نتیجه تحولات اجتماعی گوناگونی می باشد که در این کشورها صورت گرفته است. این پیوند، این ذهنیت را نمی توان با نگاه خنثی و با رویکرد منفعل در پشتیبانی از رژیم های بن علی و مبارک که در بخشی از مردم وجود داشت، یکی گرفت و گمان نمود که این ذهنیت همان اندازه سست پایه است که ذهنیت مردم حامی و منفعل آن دو رژیم، و درنتیجه بسادگی می توان آن را دگرگون ساخت.

باری، آنچه در ذهنیت مردم بسادگی و در هنگامه های مهم سیاسی و تاریخی تغییر می یابد، همین پاره از بینش سیاسی مردم می باشد که حالتی سست پایه، منفعل و کمابیش بی تفاوت دارد. آنجاکه حکومت دارای پایگاهی نیرومند در میان بخشی از مردم ـ حتا اقلیت آن ـ می باشد، دگرگون شدن این ذهنیت نیازمند سالیان سال کار سیاسی روشنگرانه در کنار تحول اجتماعی مساعد می باشد. اغلب نمونه های تاریخی که توسط تاریخ شناسی چپ و در رابطه با ارزیابی شرایط عینی و ذهنی انقلاب بررسی شده اند، اعم از انقلاب های 1789 فرانسه، 1917 روسیه، 1959 کوبا، 1948 چین و یا انقلاب 1357 ایران همگی حکایت از این دارند که فراهم آمدن شرایط ذهنی انقلاب در کشورهایی میسر شد که حکومت پایگاه اجتماعی مهم و نیرومندی در میان مردم نداشت. انقلابیون این کشورها توانستند در فاصله کوتاهی بخش های از مردم را که رویکردی خنثی، بی تفاوت و منفعل در پشتیبانی از حکومت داشتند، در راستای دفاع از دگرگونی انقلابی با خود همراه ساخته، و درنتیجه آن بخش محدود از مردم را که هنوز به حمایت از نظام حاکم ادامه می دادند، سست و منفعل سازند. سست و منزوی شدن طرفداران مبارک و بن علی در مصر و تونس و نیز شاهدوستان ایران در پایان سال 57 بیان کننده این وجه از قاعده تحول سیاسی وانقلابی می باشد. برای نمونه، به مورد انقلاب 1789 فرانسه در حاشیه نظر بیفکنیم. ( )

 

سیاست عملی واقعگرا در برخورد با انتخابات

دربالا گفته شد که رهبری جنبش سبز از زاویه اینکه مردم را به براندازی حکومت جمهوری اسلامی دعوت نمی کند، سیاستی واقعگرایانه دارد، چراکه به ذهنیت بخشی از مردم که بطور فعال از آن حکومت پشتیبانی می کنند، توجه داشته، و دچار این توهم نمی شود که گویا می توان این ذهنیت را بسادگی و بسرعت دگرگون ساخت. این حکم که کمابیش تا پیش از انتخابات مجلس نهم اعتبار داشت، بنظر می رسد که کم کم رنگ می بازد. از همان دوره پیش از انتخابات، نشانه هایی بچشم می خورد که حاکی از گرایش بخشی از فعالان جنبش سبز بسوی براندازی حکومت جمهوری اسلامی و همکاری با نیروهای خواهان براندازی آن بودند. در پیش گرفتن سیاست قهرکردن با انتخابات بر متنی پیش رفت که اختلاف میان این دو گرایش را درسایه نهاد.

 گفتمان انتخابات و چگونگی برخورد سیاسی ما با آن خود یک گفتمان دراز است و نویسنده را بیاد ده ها مقاله که در فرازهای انتخاباتی مختلف نوشت، می اندازد، و دراینجا انگیزه یی برای دوباره نویسی آنها ندارم. ولی دستکم بدین نکته اشاره کنم که رویکرد به انتخابات جایگاه بروز گفتمان های مختلف سیاسی ـ نظری، سیاسی ـ عملی و مشخصا گفتمان های راهبردی و راهکاری می باشد.

از آن زمان که در یک کشور پذیرفته می شود که اداره امور سیاسی آن در اختیار مردم است ـ خواه به نیابت خدا، خواه به نیابت شاه و یا بی نیابت این یا آن نیرو ـ و پذیرفته می شود که سرکردگی (حاکمیت) جامعه سیاسی از آن مردم است، پیآمد سیاسی منطقی چنین تحولی آن خواهد بود که مردم ـ خواه شهروندان، خواه گروه های اجتماعی با حقوق سیاسی ومدنی متفاوت ـ بکمک صندوق رای درباره سرنوشت سیاسی جامعه تصمیم می گیرند.

بنابراین، فرایند انتخاباتی و صندوق رای جایگاهی مرکزی در میدان سیاست پیدا می کنند. حال در یک کشور با دستکاری و تقلب در صندوق رای، با خریدن آرا و یا با ارعاب توده ها برای بدست آوردن رای شان، فرایند انتخابات را بسوی تامین منافع خود می کشانند، مانند کشورهای دیکتاتوری، یا با اهرم های تبلیغاتی و بکمک رسانه های گروهی تلاش می گردد تا نتیجه شمارش آرای صندوق ها بسود این یا آن گروهبندی سیاسی تمام شود، مانند کشورهای دمکراتیک.

در پس این دوشیوه برخورد با صندوق رای و انتخابات، دو نوع حکومت دیکتاتوری و دمکراتیک ـ باوجود شکل های مختلفی که بخود می گیرند ـ چهره می نمایند. در کشورهای دمکراتیک آشکارا جایگاهی مهم و نیمه مقدس برای صندوق رای و فرایند انتخاباتی قائل اند. درکشورهای دیکتاتوری امروزین، کمابیش همان احترام را برای انتخابات ـ دستکم در ظاهر امر ـ دارند، و آنجاکه به مخالفان دیکتاتوری بر می گردد، انتقاد سیاسی اصلی همانا نبود آزادی انتخابات و برخورد نادرستکارانه با آرای مردم می باشد. می بینیم که انتخابات و شیوه برخورد بدان، در کانون گفتمان سیاسی قرار می گیرد. با این حساب، چنانچه روند رویدادها موجب شود که زمانی از شرکت در انتخاباتی معین خودداری بکنیم، چون برای همیشه کوشش برای بهبود یا تغییر زندگی سیاسی از خلال برخورد با انتخابات می گذرد ـ مگر دررابطه با رژیم های فاشیستی ـ پس بایسته می نماید که خود را برای دور بعدی آن آماده کنیم.

ناگفته نگذارم که بالا گرفتن جنبش شورشی در کشورهای عربی و یا دربرخی از کشورهای اروپای شرقی دررابطه با کشورهایی بود که فرآیند انتخابات از چند نسل پیش به بازی خیمه شب بازی تبدیل شده بود، و اوضاع سیاسی آنها کاملا با شرایط سیاسی ایران و حتا الجزایر متفاوت بوده است.

دلیل دیگر در تایید نقش مرکزی انتخابات در پهنه زندگی سیاسی ایران، این واقعیت است که در همه دوره های انتخاباتی ده پانزده سال گذشته، جدل برسر شرکت در انتخابات یا تحریم آن موضوع محوری گفت و شنودهای سیاسی بوده است. حتا آن نیروهایی که می گفتند اگر مردم از شرکت در انتخابات دوری بگیرند، این بمعنای شکستن توهم آنها و نشانه آمادگی شان برای تعیین تکلیف نهایی با رژیم خواهد بود، در دور بعدی انتخابات ناگزیر بودند وارد میدان گفتگو و جدل درباره انتخابات بشوند. آری همه امور سیاسی در این نوع جوامع دور انتخابات می گردد، و یک نیروی سیاسی ناگزیر از پرداختن بدان می باشد، و نمی تواند مانند اکبر گنجی بگوید ما را با انتخابات کاری نیست و برویم در میان مردم و در عرصه غیر سیاسی کار بکنیم. درست مانند گروه های چپ خط سومی که در دوره شاه رفتن بمیان توده ها را ترویج می کردند، و بهنگام انقلاب 57 گیج و آچمز شده بودند.

چون گفتمان انتخابات با رفتن محمد خاتمی بسوی صندوق رای دور تازه یی بخود گرفت، بناچار باید سخنی کوتاه دراین باره بمیان آورد. من چون داده های لازم را درباره حرکت آقای خاتمی ندارم، از داوری کلی درباره عملکرد ایشان پرهیز می کنم. ولی همین را بگویم که حرکت ایشان، باوجودآنکه خبر از بی توجهی یا (بی احترامی) به قرار و مدارهایی معین می داد، پیام دهنده این بود که ما با صندوق رای و فرایند انتخابات در جمهوری اسلامی نمی توانیم قهر مطلق داشته باشیم.

بنابراین، از گرداننگان جنبش سبز انتظار می رود که بررسی نظری و عملی جوانب مختلف فرایند انتخاباتی را در دستور کار خود قرار دهند. ورود در این پهنه موجب خواهد شد، تا بررسی و کنکاش درباره ارزیابی از حکومت جمهوری اسلامی و رویکرد راهبردی با آن در کانون گفتگو قرار گرفته، و بدین وسیله کمک شود تا ابهام های موجود در این زمینه ها زدوده شوند.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

( ) در دوره تحولاتی که به انقلاب ژوییه 1789 انجامید، زمستان سخت آغاز سال و وضع بد کشاورزی شرایط اقتصادی وخیمی را بوجود آورد، و از جمله موجب پدیدآمدن کمبود آرد و گرانی نان گردید.

 بررسی های تاریخی، افزون بر توضیح شرایط عینی ـ سیاسی جامعه یی زیر سلطه استبداد شاهی و اشرافزادگان، شرحی چنین از ساختار ذهنی ـ سیاسی مردم فرانسه بدست می دهد. اشراف و نجیب زادگان عمدتا پشتیبان دستگاه پادشاهی بودند، بورژواها و بخشی از کاسبکاران و پیشه وران رویکردی مخالف با آن داشتند، بخشی دیگر از کاسبکاران و پیشه وران و نیز دهقانان رویکردی میانی داشتند، هم از شرایط سیاسی و اجتماعی موجود ناخرسند بودند، هم اینکه موضع فعال مخالف نداشتند. زحمتکشان شهری و تهیدستان از اوضاع اجتماعی و سیاسی ناخرسند و خشمگین بودند، ولی رویکرد آنها هنوز به مخالفت فعال با حکومت فراروییده نشده بود. پدید آمدن شرایط سخت اقتصادی آغاز سال 1789 توده های زحمتکش و بینوا را هرچه بیشتر خشمگین نموده، تا آنجاکه گروهی از آنها روانه کاخ شاه شده و خواستار پشتیبانی و دخالت شاه در این شرایط شدند. دربرابر، این موج بالنده خشم و ناخرسندی، رژیم لویی 16 به سرکوب خود ادامه داد، و در فاصله کوتاهی موجب نزدیک و همراه شدن بورژواهای مخالف شاه، با توده های زحمتکش و خرده بورژواها و دهقانان گردید. درنتیجه، شرایط ذهنی انقلاب که شرط لازم هر انقلابی می باشد، در فاصله کوتاهی و در شکل گرایش اکثریت قاطع مردم فرانسه منهای بخش عمده اشراف و بخش کوچکی از دهقانان به مخالفت با دولت شاه فراهم گردید، بزبان دیگر، ذهنیت مردم برای تحول انقلابی بسرعت آماده گردید. ولی فراموش نباید کرد که همچنانکه در بالا گفته شد، این دگرگونی سریع در ذهنیت مردم متوجه آن ستون های از ساختار ذهنی مردم بود که خود از مدتها پیش سست و میان تهی شده بودند.