از شروع بازداشتهای گسترده و غیرقانونی پس از انتخابات اخیر نزدیک به سه ماه می گذرد اما آنچه در این میان و پس از بر صحنه بردن نمایشهای تلخ و شیرین نصیب حکومت شده تقریبا هیچ است. یا شاید فقط کمی بیشتر از هیچ.
هر آدم عاقلی که اندک سررشته در حساب و کتاب داشته باشد حکما فهمیده است که این همه هزینه ی سیاسی و حیثیتی برای تحمیل نتیجه ی یک کودتای انتخاباتی فایده ی دندانگیر و متناسبی در پی نداشته، سهل است گاهی زیان روی زیان بار آورده است. آن هم زیانهای جبران ناپذیر و به تعبیر کلام الهی خسران. هم خسران دنیا و هم خسران آخرت.
حالا دیگر کار از استعفای مقامات هم گذشته است چراکه دستها به تجاوز و جنایت آلوده شده. این دستهای آلوده را به هیچ آبی نمی توان شست و تطهیر نمود و در پس هیچ پوششی نمی توان پنهان کرد. از حد و مرزهایی که خداوند معین و مقرر فرموده بارها و بارها آگاهانه و از سر عمد تعدی شده است تا مگر طعم متعفن قدرت بی حد و حصر چند روزی بیشتر زیر دندان بماند.
حالا دیگر کار از استعفا گذشته و فقط جایی برای استغفار مانده است به درگاه خدا اگر با اصرار بر افساد و اسراف در اجحاف این راه را هم به روی خود نبندند.
در این سه ماهه ی تابستان هرکه را خواستند و توانستند بازداشت کردند و در بیغوله های انفرادی اوین حبس کردند یا در وحشتگاه کهریزک تحت شرم آورترین شکنجه های روحی و جسمی قرار دادند تا جلوی سیلابی را سد کنند که پایه های قدرت مطلقه را سست کرده و تا کمرگاه ستونهای استبداد بالا آمده است.تلاشی که بیهوده است و کار را از اینکه هست بدتر می کند.
بر پرده تلویزیون نمایش هایی به نام محکمه و دادگاه و اعتراف و ندامت پخش شد که صحت و واقعیتش در باور کمتر مخاطبی گنجید. سهل است گمان شکنجه به یقین بدل شد.چه کسی باور می کرد حجاریان با آن تن رنجور تکیه زده بر صندلی چرخدار به اختیار وبا رضای خاطر اعتراف و اظهار ندامت از کرده های پیشین کرده و بی اکراه و اجبار آن سخن ها را گفته و نوشته باشد که در اوج سادگی باز هم از چارچوب تنگ فاهمه ارباب قدرت فراتر بود.
حکایت حرفهای دیگران و کنایه ها و اشارات معنا دارشان که حکم پیغام طوطی در قفس مانده را در قصه مثنوی داشت نیز همین حکایت بود.نمایشی که قرار بود پرده بر تقلب بزرگ بکشد پرده از تعدی در بازداشتگاهها بر داشت.
حالا در محبس همچنان شماری مانده اند که استقامتشان اعصاب بازجو و داروغه و محتسب و قاضی را درهم ریخته است. نه انفرادی کارساز بوده و نه دیگر تضییقات و فشارها که تنها خدا میداند چه بوده است. حالا مانده اند با امثال میردامادی چه کنند که شکیبایی را شرمنده خود کرده است.
محسن میر دامادی از آن دسته مردمانی است که حریت و آزادگی به جزئی از شخصیتشان بدل شده و این خصلت در همه گفتارو رفتارشان بروز می کند. میردامادی مثل همه دوستان دیگر حتی در لباس زندان و در جایگاه متهم آزاد است و آزاده. امثال محسن میردامادی هر جای محکمه بایستند طرف مقابل محاککمه و محکوم میشود. هنوز خاطره دادگاه روزنامه ی نوروز در خاطر برخی هست که چگونه میردامادی به عنوان متهم قاضی و دادستان و آمران نهان در بس برده را با دفاعیه ای که نه برای خود بلکه برای انقلاب و اسلام و مردم و آزادی و آزادگی قرائت کرد رسوا و محکوم ساخت. میردامادی در لباس زندان و با چشم و دست بسته هم که در محکمه حاضر شود به یمن همان آزادگی همیشگی عزتش از ارباب قدرت بیشتر است.میردامادی بدون مقام و منصب هم صرفا به عنوان محسن میر دامادی صاحب عزت است. نه چون دیگران که همه شخصیتشان خلاصه است در مقامی که دارند و هیچ عظمت قابل ذکری بیرون از آن مقام برایشان متصور نیست. و از همین رو همیشه تمایلی بیمار گونه دارند که در مقام و عنوان خود جلوه کنند نه در هویت حقیقی خویش.
آری مانده بودند با محسن میردامادی چه کنند که بسرش مهدی را نیز بازداشت کردند تا مگر مشاهده رنج و محنت او در پدر اثر کند. در سحر گاه ماه رمضان، همچون حرامیان شبانه به خانه مهدی ریختند. در شرایطی که مصطفی طفل نورسیده اش تنها و تنها چند هفته ای است به جمع خانواده کوچک آنان پیوسته است. لابد اگر دستگیری مهدی هم کارگر واقع نشد چند روز دیگر نوبت مصطفاست.
یا شاید قرار است بازداشتها و شکنجه ها هم خانوادگی شود. شاید قرار است جوانمردی و فتوت به افسانه و اسطوره بدل شود و زن و فرزند زندانیان سیاسی نیز به گناه نکرده ی آنان مجازات شوند؟
آیا در برابر این بدعت هم سکوت جایز است؟ آیا این همه مفسده جایی برای مصلحت اندیشی ها باقی گذارده است؟ آیا هیچ فقیه عادلی در حوزه های علمیه یا هیچ قاضی شریفی در دستگاه قضایی باقی نمانده که به این تخلفات آشکار که به نام عدلیه و قضای اسلامی صورت می گیرد اعتراض کند؟ آیا کسی نیست به قاضی القضات و دیگر ارباب قدرت بگوید اگر دین ندارید دست کم ذره ای حریت و آزادگی از خود به نمایش بگذارید؟ اگر این بدعت ها سنت شوند باید در این سرزمین به اسلام بدرود گفت که از آن جز بوستینی وارونه به جانمانده است.