نگاهی به نمایش “مرده ریگ” به کارگردانی غزل اسکندرنژاد
کلیشه سازی یک ایده ی ناب فرهنگی
نویسنده: تهمینه محمدی. کارگردان: غزل اسکندرنژاد. بازیگران: بهناز جعفری. فهیمه امن زاده. نسیم ادبی. مهدی صباغی. سالن اجرا: کارگاه نمایش مجموعه تئاترشهر
خلاصه داستان: سه خواهر، در یک مکان دور افتاده و نزدیک یک کارخانه صنعتی و ایستگاه قطار زندگی میکنند. رابطه این خانواده با حضور یکی از کارگران کارخانه دچار تغییر میشود و تغییر بزرگ زندگی این اشخاص به عنوان یک اتفاق مهم و اثرگذار در زندگی آنها شکل میگیرد. آنچه در زندگی این خانواده اهمیت دارد کار سخت و پرمشقت است.
نمایش “مرده ریگ” نوشته تهمینه محمدی و کار غزل اسکندرنژاد را باید نمایشی اجتماعی دانست که روابط پیچیده در جامعهی امروز را مورد نقد و بررسی قرار میدهد و از این راه آسیبهایی که در فرایند این شبکهی پیچیدهی روابط، متوجه انسان شهر نشین امروزی است را مورد اشاره و نسبت به عواقب آن هشدار میدهد. اسکندرنژاد در این درام تلاش می کند تا بر اساس خلاء رفتاری هر یک از شخصیت های نمایش داستانک های متفاوت نمایشنامه نویس را با همسان سازی آن ها با جامعه امروزی و سنتی ایران به تصویر بکشاند. او با تکیه بر بعد جامعه شناسی و روان درمانی زن های نمایش همه هجمه هایی که متوجه زنان در ایران معاصر است را به یکباره و در پیکره یی مساوی میان تعدد شخصیت ها به روایت می رساند.
نویسنده و کارگردان “مرده ریگ” سعی دارند تا با طرفندهای نمایشی پرده از تاریک خانه ای که بر لایه ی اجتماعی زنان هستند را برای مخاطب بدرند. بنابراین مهم تیرن ابزار آن ها برای به وجود آمدن این مهم را در طراحی “زبان”اثر می دانند و هر دو به اتفاق گروه اجرایی دست به آزمونی می زنند که کمی پیچیده و ناممکن جلوه می کند.
“مرده ریگ” نمایشی است که بر مبنای فقر و بی اعتمادی روایت می شود. نمایشی که در آن سانسور و فشار بر زنان در برابر جامعه مردسالاری به تصویر کشیده می شود. جریانی که در در سرتاسر درام محوریت دارد و شاید یکی از اشکالات عمده اجرارا نیز از همین زاویه به دست تماشاگران می دهد.
واقعیت دستوری نمایشنامه و اجرا بر مظلومیت و ستم وارگی زنان در جامعه ایرانی بی شک قابل ستایش ونزدیک به شیوه گفتمان اجتماعی است. اما پافشاری بیش از اندازه گروه بر این روایت از ابتدایی ترین لحظات اجرا باعث آزردگی مخاطب می شود.
“مرده ریگ” از همان شروع طبل مظلومیت بر تحلیل منفی مردان و دیگر اعضای جامعه بر حضور”زنان” می نوازد. پافشاری و اصرار در سرودن این معنا در میانه های اجرا تازگی و طراوت مفهوم را از ساختمان اجرا می گیرد و آن را به تدریج تبدیل به غر و لندهای کم اهمیت می نمایاند. این اتفاق در زمانی رخ می دهد که اتفاقا نیاز و خواسته هر یک از شخصیت ها برای ایجاد یک موقعیت فرضی و چالشی جدید برای رهایی از بند کلیشه سازی غیر قابل انکارو ضروری است.
بنابراین ساختمان اصلی درام در بسیاری از نقاط، لحنی شعارگونه به خود میگیرد و ما به عنوان تماشاگر بیش از آنکه با بیانی دراماتیک سروکار داشته باشیم، با خطابههایی از نویسنده روبهرو میشویم؛ خطابههایی که از فرط تکرار فرسوده شدهاند. از جمله در قسمتهایی که بحث درباره شرایط کاری و شغلی دختران و ایده های ان ها برای دسترسی به “غذا” و “ چای” شکل می گیرد، دیدگاه نویسنده بسیار شعارگونه و تکبعدی است.
هر چند نمایشنامه”مرده ریگ” امکانات دراماتیک بسیاری در خود نهفته دارد؛ از جمله زبان، امکان و فرصتی که برای بداههپردازی در اختیار بازیگر قرار میدهد که به شکل مستقیم درباره محتوای اثر سخن به میان آورد، اما این امکانات و فرصتها در پس ضعفهای عمده ساختاری آن پنهان میماند و از سوی دیگر اجرا نیز نه تنها به پوشش دادن ضعفهای متن نمی پردازد، با پیروی یکجانبه از متن، آنها را هر چه بیشتر نمایان میکند. این در حالی است که اجرا جدای از مشکلات متن، خود درگیر مشکلات عمده است.
زبان در نمایشنامه نویسی بی تردید تحت تاثیر فضا و اتمسفر اثر می باشد. یکی از نشانه هایی ابتدایی در برخورد اولیه مخاطب با اثر زبان و فرم استفاده ی شخصیت ها از آن است. در نمایشنامه “مرده ریگ” زبان شخصیت ها با تکیه بر لغات و کلمه های پیچیده به وجود آمده است. از مواردی که همواره در این گونه نمایشنامه ها به شدت بارز است استفاده از لغاتی است که برای مخاطب آشنایی چندانی ندارد. مخاطب در برخورد با این آثار از درک مفهوم دیالوگ ها باز می ماند و نمی تواند به راحتی به شخصیت ها و روایت نزدیک شود. در اجرای این نمایشنامه نیزتا حد زیادی با این موضوع روبرو هستیم. استفاده بیش از حد نویسنده از لغات و اصطلاحات پیچیده که اجرا را تبدیل به یک اتفاق ناهماهنگ و غیر قابل درک می کند که در بسیاری مواقع مخاطب را دچار سردرگمی می کند.
کارگردان بیش از آن که خود را با طراحی شکل و میزانسن ها و بازی بازیگران مشغول نماید به دنبال حفظ محتوای متن و نمایشنامه ی تهمینه محمدی است. وفاداری غزل اسکندرنژاد به حفظ وضعیت های پیشنهادی نویسنده در متن باعث شده است تا وی از همه آن چه به عنوان موقعیت اصلی دراماتیک است فاصله گرفته و بند بند طراحی خطوط را بر اساس دیالوگ نویسی نمایشنامه نویس با سطحی ترین شکل ممکن اجرا نماید.
شکل تقطیعی صحنههای این اجرا که با قطع و وصل شدن نور موضعی شکل گرفته، تداعیگر فضاسازی سینمایی است که این ویژگی به همراه میزانسنهای ثابت بازیگران، باعث شده تا اثر در ساختاراجرایی به شدت شکل خطی به خود گرفته و جذابیت های لازم را از دست بدهد و میزانسنهای این اجرا که اصولا نمی توانیم به آنها نام میزانسن را بدهیم، بدون داشتن تحلیل و تعریف مشخص است.
از سوی دیگر طراحی صحنه ساده و مینیمال نمایش هر چند کاربردی و خلاقانه است اما متناسب و در جهت فضاسازی نمایش نیست و جداسازی صحنه و اتفاقات آن با دیوار شیشهای ایده مبتکرانه و جدیدی نیست.
شخصیتپردازیهای نیمه کاره، شکل نگرفتن رویداد نمایشی و نداشتن تحلیل بالینی و قابل تأمل نویسنده و کارگردان نمایش موجب شده تا در نهایت نمایشی ناقص و نیمه کاره شکل بگیرد.