نگاه

نویسنده
مینا خانی

به مناسبت سالگرد درگذشت فروغ فرخزاد

شهرآشوب های زنانه از مهستی تا فروغ…

گوشه هایی از بارزترین نشانه های کنار گذاشتن زنان از زندگی اجتماعی را می توان در ادبیات ایران مشاهده کرد. قرن ها و قرن ها مردها یکه تاز صحنه ی ادبی ایران بوده اند و در برابر هر صد شاعر مرد ایرانی شاید به زحمت بتوان اثری از یک شاعر زن ایرانی یافت.

 از این روبخش عظیمی از ادبیات ما فارغ از حس های زنانه و در واقع فارغ از احساسات واقعی و تمام یک جامعه است. چرا که در صورت حذف زنان از پیکرِ صحنه های اجتماعی، تاریخی و سیاسی، دریافت ادبیات و تاریخ آن جامعه نمی تواند یک دریافت واقعی از کلیت آن جامعه باشد.

 در تمام این قرون نگاه ادبیات فارسی به جنگ ها، شکست ها، پدیده های تاریخی، سیاسی و اجتماعی فاقد هرگونه تاثیر پذیری از نگاه زنانه به این رویداد ها و حوادث تاریخی بوده است. در ازایِ چهارده قرن رشد و تبلور ادبیات فارسی پس از حمله ی اعراب به ایران تا قبل از نیما تنها نام چند شاعر زن ایرانی به چشم می خورد؛ مهستی گنجه ای، رابعه بنت کعب، طاهره قره العین و پروین اعتصامی. در واقعتنها پس از مشروطیت و باز شدن مرزهای فرهنگی ایران به دنیای مدرن است که اندک اندک به تعداد شاعران زن افزوده می شود تا به امروز که زنهای بسیاری در عرصه شعر و ادب ایرانی فعالیت دارند. از دیدگاه محمود دولت آبادی موضوع ادبیات همیشه انسان و نیازها و درد هایش بوده، هست و خواهد بود و از نظر او هر آنگاه که ادبیات از محتوای انسانی خود تهی شود برای مدتی ماهیت واقعی خود را از دست داده است. بر مبنای این گفته اگر بپذیریم که ادبیات فارسی قرن ها و قرن ها خواستگاهش و دغدغه اش پرداختن به امیال و آرزوها و زندگی فقط نیمی از جامعه ی انسانی اش “همان جامعه و دنیای مردانه” بوده است، پس با وجود غنی بودن ادبیات ما می توان ادعا کرد که تا مدتهای مدید این ادبیات نیمی از ماهیتِ اصلی خود را از دست داده بوده و در واقع ناقص است.

در تماشای پهنه ی ادبی متعلق به نیمه ی مذکر جامعه می توان گفت که اروتیسم در ادبیاتِ ایرانی هم بعدی مردانه یافته بوده است. چنانچه بخش عظیمی از شاعرانِ مرد ایرانی در سرودن شعرهای اروتیک نگاشتن داستان های تن گرایانه بسیار سرخورده و کجرو بوده اند و آن دسته نیز که جرات یافته تا از امیال جنسی خود در آثارشان سخن بگویند به دلیل ناشناخته گی این امر و پایبندی جامعه به مقوله ای به اسم “عفت عمومی” بسیار کژ دار و مریض به این مهم پرداخته اند. در این میان ظهور مهستی گنجه ای شاعر صده ی ششم و از بیباک ترین شاعره های زن پیش از نیما را شاید بتوان نقطه ی عطفی در این مسیرخواند.

 مهستیِ گنجه ای که پدری روحانی داشته با ابن خطیب شاعر ازدواج می کند با سلجوقیان نشست و برخاست می کند، چهارینه های اروتیکی می سراید و در رباعیاتش به بیان داستان های عاشقانه خود می پردازد. او در بی پروایی و عاشق پیشه گی به چنان شهرتی می رسد که صد سال پس از مرگ اوکتابی به نام “داستانِ امیرمهدی و مهستی” در شرح داستان های عاشقانه ی او و شوهرش ابن خطیب درباره ی او نوشته می شود. مهستی خود در وصف بی پروایی خود در زندگی چنین می سراید: “مارا به دمِ پیر نگه نتوان داشت/ در خانه ی دلگیر نگه نتوان داشت/ آن را که سرِ زلف چو زنجیر بود/ در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت”

 طاهره قره العین از دیگر نام آورترین و بی باک ترین زنانِ ادبیات شاعرانه ی ایران قبل از نیما محسوب می شود. او که نخستین زن ایرانی در دوره ی خودش است(1233_1268) که حجاب از سر می گیرد و بی پرده در اجتماع ظاهر می شود در زندگی شخصی و شاعرانه اش چنان بی پروا می زید که باب برای محدود کردن او چنین جمله ای را می گوید؛” ای دوشیزه ی قزوینی، شانه بر گیسویت مزن که فرشتگان نیز فریفته ات خواهند شد.” او خود هواخواه جنبش بابیه بوده و با تمام توانِ خودش به تبلیغ بن مایه های فکری بهائیت پرداخت.درباره ی او که زنی زیبا بوده است گفته می شود که او در پیشبرد باور های مذهبی و اجتماعی اش حتی از زیبایی خود بهره می جسته است این روایت البته برداشتی از راویان دوره ای بوده است که در اوضاع مذهبی سیاسی تحت تاثیر حاکمانِ آن دوره می زیسته اند. از او شعرهای اندکی به جای مانده که در همان ها هم آثار بی پروایی او را در دوره ی خودش می توان مشاهده کرد؛” نخل تویی، رطب تویی، لعبت نوش لب منم/ خواجه ی با ادب تویی، بنده ی بی حیا منم”.

 

فروغ فرخزاد؛ تولدی دیگر

فروغ فرخزاد بنیانگذار انقلابی بود که در پهنه ی ادبیِ ادبیاتِ مردانه ی ایران زمین بالاخره به وقوع پیوست. ظهور فروغ در پهنه ی ادبی ادبیات مدرن ایران که خود در حین دگرگون کردن و دگرگون شدن بود به مانند ظهور”عشق” می مانست؛ همان عشق زمینی. فروغ صدای خفته یک من “ زن” بزرگ است که قرن ها و قرن ها خفه شده، سکوت کرده، گوشه ای نشسته و با آوای خوش عاشقان احتمالی اش دل بسته تا بلکه از “ او” بسرایند. “من” در شعر فروغ حضوری پیوسته و جاری دارد. فروغ از من است که با می رسد و از آنجایی که این من یک” زن” است، زنانه گی و مادینه گی در شعر او از جایگاه ویژه ای برخوردار هستند. گرچه او خود با مفهمومی به نام “شعر زنانه” به درستی مخالف است. اما تا پیش از او هیچ زن و به جرات می توان گفت حتی هیچ شاعری را در پیکر ادبیات وسیع فارسی نمی توان مشاهده کرد که در کامگرایی و کامه سرایی و ادبیات اروتیک چنین بی پروا پیش برود. در شعر فروغ شور جنسی به آفرینشی زیبا و حتی بعضا معنوی تبدیل می شود که شاعر خود در گرانیگاه آن قرار دارد مثل اینجا؛” دیدم که پوست تنم/ از انبساطِ عشق ترک می خورد/ دیدم که حجم اتشینم، آهسته آب شد/ و ریخت، ریخت، ریخت/ در ماه، ماهِ به گودی نشسته، ماهِ منقلبّ تار/ در یکدگر گریسته بودیم/ در یکدگر تمامِ لحظه های بی اعتبار وحدت را/ دیوانه وار زیسته بودیم” در واقع فروغ به معنای واقعی اش عاشق است”جسمانی و معنوی” و از ان سخن می گوید؛ این یعنی خود اروتیسم. چنانچه در تعریف اروتیسم هم بارها و بارها بیان شده که عشق واقعی در مواجهه با واقعیات زندگی و جسمانی بودنِ خودش نه تنها بار عرفانی خود را از دست نداده بلکه این جسمانیت، عاشق را به درک واقعی عشق نزدیک تر می کند. قلم فروغ آشتی با تن و ادبیات تنانه است. او پیکر انسانی اش رانه تنها پنهان نمی کند بلکه از ان استعاره می سازد، تصویر می سازد و با تکیه برآن خلق می کند. او در ارتباط با جهانِ مادی و مادینه اش و رویارویی آن با دستهای خشن و مردانه ی روزگارِ خود واژه های بی نظیری را به ما اعظا کرده است و تصویر های اروتیک و جسمانیِ زیادی را در رویارویی با زندگی اجتماعی اش خلق کرده است. واژه ها و تصویرهای بی نظیری همچون”:شهوتِ نسیم، نظفه، تحرکِ ران ها،بکارت زیبا، بستر شب، چراگاهِ عشق، دهانِ سرد مکنده، گودترین لحظه های تیره ی همخوابه گی، زوزه ی دراز توحش در عض جنسی حیوان….“.