جنبش نیمهجان و افتان و خیزان مشروطه، هیچ چیز که نداشت، فرزندی به دنیا آورد و تا مدتها از خود بر جای گذاشت به نام مدرنیته. هرچند خواستهای سیاسی و دموکراسی و آزادی بیان خیلی زود، بارور نشده، عقیم شد؛ اما ذرات مدرنیسم، معلق در هوا، باقی ماند تا سرزمین بدوی به سمتی حرکت بکند که دست ِ کم کمی شبیه به جوامع مترقی و متمدن باشد و تحجر را خط بزند و تجدد را مشق بکند. کودک ِ نارس مدرنیسم هم اما در سال 57 و با وقوع انقلاب دیگری زنده به گور شد تا ایران، انگار نه انگار که از مشروطهخواهیاش هفتاد و دو سال گذشته باشد، دوباره به خانه و خوان اول بازگردد. بازگشت به نقطهی صفر زیست مدنی.
مشروطه آغاز حیات هنری ایران نو بود. همهی آن چیزی که تا دیروزش وجود نداشت، ناگهان و همپای یک جنبش آزادیخواهانه در جامعه پا گرفت تا لااقل در ظاهر، ایران شکلی مدرن به خود بگیرد. شعر و موسیقی که تا پیش از مشروطه، در گلخانهی دربار و در میان شاهان و شاهزادهگان زیستی مصنوعی شد، پا به کوچه گذاشت تا زندهگی شهری را تجربه کند. زنان آواز خواندند و بدون حجاب بر صحنه آمدند. اولین نمایشنامهها و نمایشها به شکل غربی و مدرناش نوشته و اجرا شدند. تمام بالندهگی و زندهگی خلاقانهی هنر ایران در دههی سی و چهل و پنجاه، مرهون و وامدار بذری بود که در زمان مشروطیت کاشته شد و توسط هنرمندانی که دریچهی دنیای بومیشان به جهان باز و به شکل تجربیاتی اولیه عمومی شده بود، ادامه پیدا کرد. اما هر آنچه از زمان مشروطه پایهاش ریخته شده بود و بعدها، در سلسلهی پهلوی هم زندهگیاش ادامه پیدا کرده بود، در انقلاب اسلامی از بین رفت و از میان برداشته شد.
انقلاب از راه رسیده. امام بر دوش امت نشسته. از بازگشتاش حتی اگر “هیچ” احساسی در میان نباشد، کابوس بر دار شدن شیخ فضلالله نوری چون گرهای تاریخی در پس ذهناش دست و پا میزند. فرزندان شیخ ِ بر دار رفته، که حافظ تحجر و دشمن تجدد بود، حالا سربازان امام هستند. طبقهای که خود را زخمی مشروطه و خواستهای روشنفکرانه و بذرهای کاشته شدهاش میدید، انتقام چند دوران، از مشروطه تا پهلوی دوم، را یک جا گرفت تا آش اوباش با افزودن داغ و درفش برای روشنفکران به عمل بیاید. پهلوی اول و دوم هرچند که به آرمان مشروطیت در زمینهی ساختار و آزادیهای سیاسی پشت کردند اما به زندهگی طبیعی جامعهای که میخواست نو و مدرن باشد، پایبند ماندند. نه درهای جهان بیرون را به روی هنرمندان بستند، نه از آنها دستگاههایی ساختند برای تولید کپی ایدئولوژی حکومت. حمایت حکومت از هنر و ساخت مراکزی مثل کانون پرورش فکری، کارگاه نمایش و تلویزیون ملی، پایبندی خاندان پهلوی بود به شکل مرسوم حیات هنر در یک جامعهی امروزی. در این دوران هیچ فیلم و نمایشی به تبلیغ مستقیم حکومت نمیپرداخت. شاعران در مدح قدرت و برای گرفتن صله، همچون دوران پیش از مشروطه، شعر نمیسرودند. ترانه و تصنیف به شکل مردمی و معترض و اجتماعیاش حضور داشت. هیچ هنری در ذات و هیچ هنرمندی به صرف جنسیتاش محدود و سانسور نمیشد. و مدرنیسم کوچک ایرانی، با همین زندهگی محدود، حداقل ِ حضور را داشت. حضوری که با انقلاب اسلامی به کل از بین رفت. سینما و تئاتر در خدمت تبلیغ حکومت قرار گرفتند. شاعران پایشان به درباری دیگر، بیت آیتالله و فقیه ِ ولی، باز شد. رقص و ترانه به کل ممنوع و زنان از برخی عرصههای هنری کاملا حذف شدند.
انقلاب نظام شده و نظام مستقر. پس از درگذشت رهبر انقلاب، فرزند دیگر شیخ فضلالله، در نقش ولیامر مسلمانان جهان بر صدر نشسته. نوههای شیخ حالا در لباس ماموران امنیتی، حکم شرعی در دست، دنبال شکار میگردند و روشنفکران را به تیر غیب گرفتار میکنند. قال ِ روشنفکری، میراث مانده از مشروطه، هنوز کنده نشده. جنازهی مترجم اعلامیهی جهانی حقوق بشر در بیابان پیدا میشود. شاعران و نویسندهگان بیتی نشده، در صف سانسور و سرکوب و سربریدن ایستادهاند. هنوز پروژهی انتقام تاریخی به پایان نرسیده. حکومت دستی بر گلوی میراث مشروطه دارد و دستی بر گهوارهی پرورش ِ نتیجههای شیخ فضلالله که مباد دوباره تحجر در دایرهی تجددخواهان و آزادیباوران تنها بماند.
انقلاب نظام شده و نظام مستقر و خلاصه در رهبری فرزند خلف شیخ فضلالله. نوشتهی جلال آلاحمد هنوز با آب طلای سنت بر تارک ایران امروز تاریخ را ریشخند میکند: “جنازهی شیخ فضلالله نوری پرچم غربزدهگی جنبش مشروطه بود.” جنبشی که در تمام این سالها، در روایت مورخان رسمی، به تندروی و غربزدهگی محکوم بوده؛ بدون اینکه کسی بیرق بدیمن کینهی کور و باستانی نسل شیخ فضلالله را نسبت به کسانی ببیند که از زمان شکست در تهران و آغاز دورهی استبداد صغیر تا همین حالا، یا کشته و سربریده و مثله شدهاند یا زندانی و آواره و تبعید. نقشهی تهران اسلامی امروز شرح کامل ماجراست. شهری که در آن شیخ فضلالله نوری و جلال آل احمد، در شکل و شمایل بزرگراه، به هم میرسند و به هم پیوندند تا مباد مشروطهای دیگر، ریشه بدواند و بارور بشود.