یکی از عارضه هایی که جناح حاکم دست کم پس از برگزاری انتخابات اخیر دچار آن بوده نوعی بلا تکلیفی در نحوه مواجهه با مشکلات و مسائل جزئی و کلی و به تبع چگونگی حل و فصل آنها است. این بلا تکلیفی که با گذشت قریب به چهار ماه کم کم دارد به یک عارضه مزمن تبدیل می شود صرف نظر از سود و زیان آن برای جناح حاکم یا جریانات معترض یا اساسا برای مردم و کشور پدیده ای است قابل مطالعه و بررسی.
اما پیش از آن که کسی بخواهد اوصاف و عوارض این پدیده را در شرایط فعلی مورد مطالعه و بررسی قرار دهد لازم است اولا تعریفی ابتدایی از این پدیده ارائه و ثانیا ملاحظه شود که آیا اساسا چنین پدیده ای با توجه به تعریفی که از آن ذیلا عرضه میشود در کشور ما وجود دارد یا نه. این مسئله از آن رو اهمیت دارد که در کشور ما بسیاری از سیاستمداران عادت دارند وجود برخی حقایق را انکار کنند مثل آن که بعد از راهبیمایی های اعتراض آمیز میلیونی و بازداشت صدها تن ازجمله دهها چهره سیاسی تراز اول و وقوع لرزه های بزرگ در راس هرم قدرت بعضی سیاستمداران جناح حاکم نه تنها وجود بحران را انکار میکردند بلکه ذکر این اصطلاح را نیز تشویش اذهان عمومی قلمداد می نمودند.
اما تعریف این عبارت با توجه به وضوح و روشنی اجزای تشکیل دهنده اش چندان دشوار به نظر نمی رسد. همه ما هم در مورد خودمان و هم در مورد دیگران تجربه ای از پدیده بلاتکیفلی داریم. هر گاه مشکل یا حتی بحرانی برای ما پیش می آید طبیعتا سعی می کنیم راه حلی برای آن پیدا کنیم تا بتوانیم آنرا با کمترین دردسر و هزینه و یا مخاطره پشت سر بگذاریم و به اصطلاح از شر آن خلاص شویم. اما اگر به هر دلیل ( مثلا به جهت شرایط دشوار و پیچیده ای که اجازه یافتن راه حل نسبتا مطلوبی به ما نمی دهد یا به جهت مشکلات ذهنی و روحی و معرفتی خودمان نظیر کم بودن اطلاعات چه در مورد مشکل و چه در مورد راه حل ها، بی ارادگی، نداشتن جسارت در تصمیم گیری، کندی ذهن و امثال آنها)، نتوانیم بطور کلی یا دست کم به موقع، یک راه حل عملی و مقبول و منطقی برای رفع مشکل یا حل مسئله پیدا کنیم آنگاه می توان گفت دچار بلاتکلیفی شده ایم. به عنوان مثال فرض کنیم یک وارد کننده شکر صدها تن شکر وارد کرده ولی مشاهده می کند قیمت شکر به یکباره ارزان شده و فروش شکرهای وارد شده با قیمت جدید مستلزم زیان هنگفت است یا مردم بنا به دلایلی دیگر شکر مصرف نمی کنند و بنابر این تقاضا برای خرید آن نیست. حالا این واردکننده که شاید اهل ریسک هم نباشد و همه سرمایه اش هم همین شکرهای وارداتی باشد و رابطه ای هم با نهادهای دولتی یا مافیای شکر نداشته باشد که بتواند با زد وبندهای مشکل خود را حل کند می تواند دچار ژدیده بلاتکلیفی در تصمیم گیری شود.
حالا اگر این بلا تکلیفی چه در مورد یک مساله خاص و چه بطور کلی در مورد همه مسائل و مشکلات به طور عام، طول بکشد و به اصطلاح نهادینه شود و آثار و عوارضی روی بقیه مسائل مرتبط بگذارد می توان گفت این بلا تکلیفی به اصطلاح مزمن شده است.
اگر حوادث جامعه خود را پس از برگزاری انتخابات اخیر بطور کلی و البته با کمی دقت مرور کنیم خواهیم دید که مجموعه جناح راست به عنوان جناح مطلقا حاکم چهار سال گذشته که همه نهادها و موسسات خرد و کلان حکومتی را بطور کامل در دست داشته در برخورد با بحران اعتراضات و یافتن راه حل عاقلانه برای حفظ منافع خود- اگر نه برای حفظ منافع کشور- دچار بلاتکلیفی بوده است.
یک نمونه روشن وجود بلاتکلیفی درمیزان شدت بر خورد با معترضان بوده است. در تمام این مدت در حالی که تندروها خواهان سرکوب مردم و دستگیری رهبران اصلی اعتراضات یعنی موسوی و کروبی بوده اند بخش دیگری از چهره های شاخص جناح راست علی الدوام به رایزنی و نصیحت و میانجیگری به قصد تالیف قلوب پرداخته اند. همچنین در این مدت مقامات عالی نظام ورهبران جناح راست با موضعگیری ها و اظهار نظرها ی بعضا متناقض بالاخره نتوانسته اند تکلیف خود را با اعتراضات و نحوه بر خورد با رهبران این جنبش مشخص کنند و گاهی دم از دوستی و مدارا زده اند و گاهی دیگر سخن از شدت عمل وقاطعیت گفته اند تا جایی که بخشی از چهره های متنفذ نظام و جناح حاکم بر آن پس از گذشت بیش از صد روز به فکر تدوین یک مصالحه نامه برای برون رفت از بحران افتاده اند و با اینهمه بازهم معلوم نیست که حاکمیت قدرت تصمیم گیری در مورد همین مصالحه نامه را هم داشته باشد یا نه.
نحوه برخورد با تخلفات آشکار در بازداشتگاهها نیز یک نمونه دیگر از سر در گمی و بلاتکلیفی بوده که هنوز موضع شفاف کلیت نظام در مورد آن مشخص نشده است. مساله میزان حمایت از احمدی نژاد و کابینه اش نیز از مواردی است که کلیت حاکمیت در برخورد با آن دچار بلاتکلیفی است و موارد متعدد دیگر که نظام تصمیم گیری حکومت در مواجهه با آنها دچار اختلال شده است. حتما از خاطر مان نرفته که در قصه معاون اولی آقای مشایی چه بحرانی در بطن حکومت و جناح راست بوجود آمد که جز با انتشار علنی نامه صریح رهبری خطاب به احمدی نژاد و جواب سرد و رسمی این یکی خاتمه نیافت. این موارد همگی وجود خارجی دارند حتی اگر عده ای مثل کبک سر خود را زیر برف کرده و آنها را انکار نمایند.
البته در باب اوصاف و عوارض این وضعیت باید در فرصتی دیگر گفت و نوشت اما آنچه به اشارت در اینجا می توان گفت این که بوجود آمدن و تداوم این بلا تکلیفی ها در راس حاکمیت که عمدتا ناشی است از دامنه گسترده و عمق زیاد بحران اخیر از یکسو و تکثر ساختار قدرت در جمهوری اسلامی از سوی دیگر. این دو عامل سبب شده اند که حاکمیت از قدرت و اقتدار لازم برای مهار جنبش اعتراضی بر خوردار نباشد و همین فقدان قدرت و اقتدار لازم روز بروز بر دامنه بلا تکلیفی افزوده است و از آنجا که در شرایط فعلی حکومت با مسائل متعدد اجتماعی و سیاسی، داخلی و خارجی روبروست کمترین دستاوردی که تداوم این روند می تواند داشته باشد این خواهد بود که از برندگی تیغ حاکمیت در برخورد با جامعه مدنی بکاهد و زمینه و فضای لازم را در جهت رشد و گسترش یک جنبش مدنی فراهم کند. این فقره البته بستگی به همت و هوشیاری رهبران سیاسی دارد.