نگاهی به نمایش “قتل آقای کاف”
درگیر تکرار و بی قاعدگی
رویای دور هنرمندان که بر مدار نوعی کمال گرایی حرکت می کند سبب شده در طول تاریخ، صحنه تئاتر به مثابه دنیایی مستقل از جهان مادی زیست شده بتواند خصلتی جادویی و تکامل یافته نیز پیدا کند. به موجب همین ویژگی است که هنرمند می تواند بسیاری از نظامات و قاعده های تغییر ناپذیر این دنیایی را تغییر دهد تا از خلل آن مقصودی را بیان کند که نمی شود در دایره بسته منطق این جهانی بازگو کرد. اتفاقی که بدر نمایش”قتل آقای کاف” به کارگردانی جواد روشن کم و بیش روی می دهد.
با توجه به آزموده های چنین تجربیاتی که معمولاً به صورت مکتوب برای ما نقل شده و البته امروزه به مدد تکنولوژی امکان رویاروی با بسیاری از این تجربه ها وجود دارد می توان نتیجه گرفت که در هم ریختگی قواعد جهان مادی در صحنه تئاتر عموماً به یک جهان بینی و ایدئولوژی خاصی نظر دارد. نگره ای که شاید ظرف لازم برای بیان مقصود خود را در منطق این دنیایی نمی تواند بیابد. عموماً هم ذهن هنرمند زمانی به اینگونه فضاها می رسد که درگیر با ابرمفاهیمی فلسفی و تاریخی در صحنه تئاتر می شود که هیچ راه گریزی از آن پیدا نمی کند. به عنوان مثال ابرمفهوم “مرگ” که ذهن انسان را از بدو آفرینش درگیر خود کرده یا قدرت مطلقه “زمان” که هیچ گریزی از آن وجود ندارد.
گذشته از این نباید از نظر دور داشت که در راستای عینی کردن این مفاهیم بر روی صحنه تئاتر در عین بازی با قواعد و نظامات حاکم بر طبیعت برای اثرگذاری بیشتر، باید تاثیرپذیری عقلانی و احساسی مخاطب را نیز در نظر گرفت که این خود بر پایه تجربه های زیستی مشترکی است که بین هنرمند با مخاطب آثارش وجود دارد. به همین سبب است که در اینگونه نمایش ها هم، شکل دادن به یک داستان و یا روایت در بستر یک درام ضروری به نظر می رسد. اگرچه که این درام عموماً در قالب داستان تندیده می شود و شکل ارائه بسته به نگاه و جهان نگری مولف اثر متفاوت است.
آنچه در مواجه با نمایش “قتل آقای کاف”شایسته توجه است گام نهادن در چنین مسیری است که خوشبختانه در تئاتر امروز ما به سبب حضور تعدادی از دانشجویان و فارغ التحصیلان صاحب تفکر گاه به گاه شاهد آن هستیم. آفرینش دنیایی که در درون خود زمینه چالش با آن را به حد کافی فراهم می آورد. این چالش که برساخته نمایشنامه است می تواند حتی با کارگردان به عنوان ذهن خالق اثر و به مراتب با دیگر عوامل نمایش هم شکل بگیرد.
با همه ی این زمینه های فراگیر در اثر جواد روشن مجموعه اجرا تحت الشعاع عاملی قرار می گیرد تا چالش های موجود در متن به سرعت به مرحله اجرا نیز رسوخ کند و گروه اجرایی به سادگی در آغوش ضعف نمایشنامه نویسنده قرار بگیرند. ضعف هایی که گرچه تلاش می شود تا از خلل نورپردازی و موسیقی و بازیگری از آن رهایی پیدا کنند اما تصور از بین بردن چاله های عمیق دراماتیک در متن هرگز برطرف نمی شود…
همه می دانیم که تصویر سازی و خلق آفرینش و ایده های تصویری در تئاتر ما پدیده ای قدیمی نیست و به طور گسترده در یک دهه اخیر و به ویژه توسط گروه های جوان وارد تئاتر ما شده و به اشتباه درگیر نوعی تکرار و بی قاعدگی هم بوده است. بسیاری از گروه های جوان تنها به مدد چند ایده جذاب تصویری و کولاژ این نوع تصاویر نمایشی را طراحی می کنند و در طول تمرین در تلاشند تا این کولاژ را با تصاویر بیشتر و بیشتر ادامه دهند و گهگاه موقعیت هایی را هم خلق می کنند که به طور مستقل امتیازهای ویژه ای به لحاظ جذابیت و تازگی دارا هستند، ولی به سختی در یک کلیت هدفمند اجرایی به وحدت می رسند.
“قتل آقای کاف” در مسیر کارگردانی و طراحی حرکت سرشار از این تصاویر است. اما بسیاری از تصویرسازی های نمایش چیدمانی کهنه و فرسوده شده اند. به این معنا که تصاویر ارائه شده توسط کارگردان در سال های اخیر در نمایش های بسیاری دیده شده و طراوت خود را از دست داده اند
،اما ظاهرا همین تصویرسازی بهانه ای شده تا نمایش جواد روشن فرصت اجرا در سالن سایه را پیدا کند.
“قتل آقای کاف” مجموعه ای از تصاویر تکراری و گهگاه جدید است که در قاب های ساده و بسته نور تکرار می شوند و منطق و مهندسی ترتیب آنها هم به خوبی رعایت نشده است؛ مثلا تصویر زندانی و بازجو در زیر نور موضعی و اجرای آنها نهایی آن در مربع نورانی اعدام.
منهای نقاط تکنیکی اثر در حوزه متن و کارگردانی البته یکی از ویژگیهای نمایش “قتل آقای کاف” بازیهای روان و یکدست بازیگران آن است. بازیگران در یک هماهنگی و ارتباط باورپذیر به خوبی هدایت شدهاند. نوع بازی بازیگران که متکی بر روایتهای مختلف و بازی در بازی است در هر صحنه بازی متفاوتی را طلب میکند و این در هماهنگی و رابطه بازیگران به عنوان مهمترین عامل نمایش نمود دارد. برای همین بازیگران نمایش در یک سطح قابل قبول و هماهنگ بازی میکنند. همین نکته می تواند به عنوان یک عامل موثر در کارگردانی نمایش باشد. نمایش “قتل آقای کاف” شخصیت محور است و از آنجا که رابطه در بازیگری تابع مثلث خود، دیگری و مخاطب است، در نمایش این ارتباط به خوبی ایجاد میشود. شخصیتهای نمایش همه دچار یک مخمصه شدهاند که رابطه شخصیتها میتواند به تغییر آنها کمک کند. در یک موقعیت نمایشی که شخصیت رشد میکند، اگر این ارتباط و تأثیر وجود نداشته باشد تغییر و یا تحول تصنعی خواهد شد، ولی نمایش و ساختار نمایشنامه تابع یک رابطه علت و معلولی باورپذیر است که در نهایت یکدیگر را قطع نمی کنند.