بارگاه الهی به هم ریخته است. قادر متعال رئیس کل دفتر را احضار می کند. جبرائیل وارد می شود و تعظیم می کند و در حالی که دست روی دست گذاشته سر به زیر منتظر فرمان است. خداوند صفحه بزرگ دسکتاپ را که صد متر در دویست متر باز است نشان می دهد.
قادر متعال: این چیه جبی؟
جبرائیل: نمی دونم، بخدا من در جریان نیستم.
قادر متعال: نوشته یک آدمی به اسم حجتی کرمانی، ظاهرا باید مال کهکشان راه شیری باشه، گفته که رهبر ایران گفته من تصمیماتم را در نماز شب می گیرم و در حال تهجد.
جبرائیل: حاج آقا! اونجا که می دونین چه خبره، حداقل ده هزار نفر رو خبر داریم که همین حرفها رو می زنن، فقط هم اونجا نیست، نصف رئیس جمهورهای آفریقا می گن با شما مستقیما ارتباط دارن.
قادر متعال: یعنی چی؟ این جوری که آبرو برای ما نمی مونه، همین امروز میکی اومده می گه 2365 نفر نمازشون رو ول کردن و به من فحش دادن.
جبرائیل( زیر لب به میکائیل فحش می دهد): قربان! کاری از ما ساخته نیست. صد بار همین شیطان به شما گفتند این موجودات رو خلق نکنید، دردسر می شه، گفتین حسودی اش می شه.
قادر متعال: اسم اون مرتیکه مسخره رو پیش من نیار( آهی می کشد) دلم براش تنگ شده.( فکری می کند) به نظر تو اینها کار اون نیست؟
جبرائیل: از اون مارمولک هرچی بگین برمی آد، هزار بار خودم ازش شنیدم به اسم فاطیما، به اسم مهدی، با صد تا اسم می ره این ور و اون ور این بندگان خدا رو می ذاره سر کار. ما باید هی مامور بفرستیم درستش کنیم.
قادر متعال: صداش کن بیاد اینجا من یه گوشمالی حسابی بهش بدم.
جبرائیل: ولی شما فرموده بودید راهش ندیم به دفتر، حالا پررو می شه. می خواین من ازش بپرسم؟
قادر متعال: برو حسود، می دونم دلت نمی خواد من ببینمش، خودمم دلم نمی خواد، ولی بهش بگو دو دقیقه بیاد بره.
شیطان وارد می شود، مینی ژوپ پوشیده، موهایش را قرمز کرده و دامن لی پایش است، یک عینک گوچی برچشمانش.
قادر متعال: ببین! 1297 سال بود نذاشته بودم بیای، الآن ازت چند تا سووال می کنم، درست و حسابی جواب می دی، وگرنه این بار هم خاکبازی کنی و دل به کار ندی، حال تو نادخ می گیرم.
شیطان: الهی درد و بلات تو سرم بخوره جیگر من، فدای روی ماهت، من کی حرف شما رو گوش نکردم، به من گفتین تعظیم کن در مقابل اون دو تا، منم نمی تونستم.( اشک هایش را پاک می کند) نمی دونی چقدر از دوری تو اشک ریختم، عزیز دلم. آخرشم که دیدی حق با من بود، نبود؟
قادر متعال: گریه نکن، منو دوباره یاد اون روزها ننداز. ببین، من نگفتم بیای اینجا حرف قدیم و ندیم رو بزنیم.( بغض کرده است) منم دلم تنگ شده بود، ولی ولش کن، دیگه تموم شد. ببینم، تو حجتی می شناسی؟
شیطان: حجتی، به اسم های کهکشان راه شیری می خوره، باید زمینی باشه، اوخ اوخ اوخ، ایرانیه، من فکر کنم 74328 تا حجتی می شناسم که باهاشون سروکار داشتم.
قادر متعال: حجتی از یک کسی به اسم علی خامنه ای نقل کرده که ظاهرا طرف گفته با ما روابطی داره و از این حرفها….
شیطان با صدای بلند می خندد، جلوی خودش را می گیرد، به صندلی اشاره می کند: می تونم بشینم.
قادر متعال: اگر کرم نریزی آره، بشین.
شیطان می نشیند و با حالتی شبیه شارون استوون پا روی پا می اندازد و خیره می شود به چشمان قادر متعال، قادر متعال سرش را زیر می اندازد و می گوید: خوب؟
شیطان: علی حسینی خامنه ای کد 5687976512398 هست، این حرف مال چند روز قبله، تازه امروز رسانه ای شده.
قادر متعال: مرده شور اون رسانه ای شدن تو ببرن که همه اش زیر سر توئه، تو و اون استیو جابز و اون بیل گیتس زندگی منو داغون کردین. من می خوام بهم بگی، این که می گه تو نماز شب تصمیم می گیره، مارمولک بازی توئه، یا خودش الکی هالوس زده.
شیطان بلند می شود و به طرف قادر متعال می رود، پاهایش را باز می کند، دستش را توی موهایش می کند و می گوید: یعنی عزیز دل، شما یه نگاهی هم نمی خوای به من بکنی، فرض کن که من این کارها رو کردم.
قادر متعال: گفتم درست جواب بده، اون جوری هم عشوه نیا، تو بودی یا نه؟ اگه تو نبودی کی بوده، مطمئنم تو خبر داری. بگو کی بوده اگر خودت نبودی؟
شیطان: آره آره آره، من بودم.
قادر متعال: چی بهش گفتی، دقیقا بهم بگو.
شیطان: ببین جیگر من، الهی قربونت برم. ناز دلم. خیلی وقت بود داشتم روی اونجا کار می کردم، یکی از بچه ها بهم گفت طرف یابو ورش داشته، داره می زنه بالا. هی دعا می خوند و نماز شب می خوند و هی شما رو صدا می کرد.
قادر متعال: خوب؟ اون وقت تو رفتی سراغش؟
شیطان: خوب آره، می دونی، از اون تیکه های باحال بود که اگه روش کار می کردم، روزی دو هزار نفر می اومدن طرف من. یا حداقل از طرف شما رو برمی گردوندن.
قادر متعال: چی کاره است؟
شیطان: والله اولش که طلبه بود، این اومد جای اون خمینی که چند بار سر اون شما مشکل پیدا کردین…..
قادر متعال: اوخ اوخ اوخ، این همون ایرانی یه است؟
شیطان: آره دیگه، الآن دو سه ساله که رفتم تو کارش، خیلی راه دستمه، اولش بهش گفتم که من ندای درونت هستم و یه جوری حرف زدم که فکر کرد من میتی ام؟
قادر متعال: مهدی عسکری؟
شیطان: آره، میتی اون موقع سنگین گرفتار بود، این علی یه هم باور کرد. منم هر شب می ذاشتم تو کارش.
قادر متعال: یعنی درست همون موقع که بن لادن رو ول کردی، افتادی تو کار این؟
شیطان: تقریبا سه ماه بعدش، سه ماهی داشتم روی دو تا آفریقایی کار می کردم، ولی اونها زیاد مالی نبودن، آفریقایی ها خیلی سخت از شما دست ورمی دارن، اینترنت هم نیست، هنوز اونجا زیاد جای کار نداریم.
قادر متعال: پس تصمیمات مهمش رو تو گرفتی؟
شیطان: جون قادر نه، من فقط هلش می دادم، خودش خیلی آمادگی داشت. می دونی، من وقتی به یکی می گم تو پیغمبری، یارو دو ماه طول می کشه تا قبول کنه. این یکی هنوز هیچی نگفته بودم، داشت ادعای خدایی می کرد.
قادر متعال: ادعای خدایی که الآن همه می کنن، دیگه دمده شده، الآن امام زمان و رهبر رو بورسه. دقیقا بهش گفتی چی؟
شیطان: بهش گفتم از طرف شما دارم حرف می زنم و باید جهان رو نجات بده.
قادر متعال با خشم نگاهش می کند: خیلی نامردی! تو می دونی اینها جنبه ندارن، عدل می ری رو همین کار می کنی. اون دیوونه هه یادته کتاب شو گذاشته بود تو سفینه فرستاده بود آسمون، واقعا عجب خرایی پیدا می شن.
شیطان با عشوه به طرف قادر می آید و دستی بر موهایش می کشد، قادر متعال دستش را پس می زند: دیگه قرار نشد پسرخاله بشی، دست خر کوتاه، برو عقب وایستا، ببینم اون یارو رو هم تو هوایی اش کردی؟
شیطان: یارو خیلی پپه بود. اول بهش هی گفتم فرزانه، گفتم با بصیرت، گفتم فقط تو امید نجات بشری، بهش گفتم باید آمریکا و اسرائیل رو نابود کنی، به هر کی گفته بودم، حداقل یه هفته تب می کرد، این نیم ساعته گفت، باشه، می کنم، هر چی خدا بخواد.
قادر متعال: این وسط منو ضایع کردی؟ از سر این کارهات نمی گذرم. چی کار کردی باهاش.
شیطان: یه رئیس جمهور داشت، خیلی خوش تیپ بود، یارو باید می رفت هالیوود، الکی رفته بود آخوند شده بود، یارو شد رئیس جمهور، این قدر سوسه اومدم که زیرآبشو زد.
قادر متعال: دیگه چی کار کردی؟
شیطان: سر انتخابات، یک نخاله رو که ده سال روش کار کرده بودم انداختم وسط که بره بشه رئیس جمهور، یارو اگه می خواست ناظم مدرسه هم بشه نمی شد، خیلی اسگل بود، چنان پشت سرش وایستاد که یارو شد رئیس جمهور.
قادر متعال: ببینم، نکنه محمود رو می گی؟
شیطان: شما از کجا می شناسینش؟
قادر متعال: اون از منم معروف تره، پارسال تو همین جا هم یه عده طرفدارش بودن، اسی براش شیپور می زد.
شیطان: آره، اون رفت نیویورک، بهش گفتم هاله نور دور سرته، طرف هم باور کرد، رفت به همه گفت. جلوی دوربین تلویزیون.
خدا از خنده روده بر می شود: شنیده بودم، ولی فکر نمی کردم درست باشه.
شیطان: فیلمش رو براتون ای میل می کنم. خیلی باحاله. همون شب فیلمه رو که دید، علی یه نشسته بود داشت نماز می خوند، به من گفت می دونم دروغ می گه، ولی چه کنم؟ بهش گفتم، دروغ نمی گه. شروع کرد زار زار گریه کردن، از حسودی. می گفت: من این همه عبادت کردم، برای چی هاله نور برای اون. بهش گفتم همه اش بخاطر توئه.
قادر متعال: لابد خندید.
شیطان: نخندید، باور کرد. گفتم خیلی یارو حالش بده.
قادر متعال: دیگه چی کار کردی؟
شیطان: افتادم تو کار همین محمود، هر گندکاری می کرد شب می رفتم پیش یارو می گفتم خدا گفته، یارو باور می کرد. سر انتخابات، دو سال قبل بود که اون دختره کشته شده بود، شما ناراحت بودی.
قادر متعال: تو از کجا فهمیدی؟
شیطان: بابا ما اینجا نفوذی داریم. بالاخره، چهار نفر نامزد شده بودن، دو تاشون از اونهایی بودن که خیلی روشون کار کرده بودم و جواب نداده بود، از همه بدتر همین بود، گفت از دست این خسته شدم. گفتم، تازه اولشه، این که بیاد درست می شه. حالا خودمم خنده ام گرفته بود، ولی یارو قبول کرد. شوخی شوخی درست شد. دوباره شد رئیس جمهور.
قادر متعال: بعدش چی؟
شیطان: دیگه طولش نمی دم، هر چی رفیق داشت، هر چی آدم حسابی و آدم عاقل داشت همه رو سوسه اومدم ردشون کرد. عوضش هر چی آدم عوضی بود اومدن تو دم و دستگاهش.
قادر متعال: اون وقت تو همه این کارها رو برای چی کردی؟
شیطان: برای اینکه بفهمی من چقدر دوستت دارم.
قادر متعال: حالا که همه دارن بهم فحش می دن، یک مشت زنها لخت شدن، آدم می کشن، این داره بمب می سازه، اون یکی داره ناو می بره، مردم گرسنه ان، دلت می آد؟
شیطان: تو دلت اومد بخاطر چهار تا موجودی که توهم می زنن منو، که عاشقت هستم، همیشه هم عاشقت بودم، هرگز بهت خیانت نکردم، از خودت دور کنی.
قادر متعال: ببین، دست از سر این وردار.
شیطان: دیگه نمی شه.
قادر متعال: ولش کن، نماز بخونه، دعا کنه، منم کمکش می کنم درست بشه.
شیطان: اون مال ده سال قبلش بود، حالا دیگه درست نمی شه، باورش شده، این آدمها وقتی باورشون بشه از هیچی نمی ترسن، نه عزرائیل، نه جهنم، نه بهشت، نه مرگ، هیچی.
قادر متعال: حالا تو می گی چی می شه؟
شیطان می خندد: آقا رو، از من می پرسه چی می شه؟
قادر متعال: فعلا برو. من باید یک فکری به حال اینها بکنم.
شیطان: فقط خواهشا اون طرف ها پاتو نذار، حتی اگر بگی خدا هم هستی کسی روت حساب نمی کنه، تموم شد. حالا می شه بذاری یه ماچ از پیشونی ات بکنم.
قادر متعال: درو ببند که کسی نبینه، بیا، مااااااااچ