حرف روز

نویسنده
ف. م. سخن

به رنگ سکوت؛ سخنی با ابراهیم حاتمی‌کیا

بنیان کار خراب است و شما نیز، مانند ما و مانند میلیون‌ها تن از مردم این سرزمین دچار تضاد و تناقض در افکار و گفتار شده‌اید. این بیماری، بیماری استبداد و خفقان مذهبی‌ست که اتفاقأ شما به‌عنوان زبان گویای مردم باید روزی آن را به تصویر بکشید.

 

 

طرح از مانا نیستانی

ابتدا، و پیش از ورود به بحث اصلی، باید بگویم که در نوشتن این یادداشت تردید داشتم. انگیزه ی نوشتن من سخنان شما در برنامه ی تلویزیونی راز بود، و این سوال که آیا حق دارم به شما که با اسم و رسم خودتان در مقابل میلیون ها چشم سخن می گویید به عنوان نویسنده ای ناشناس خرده بگیرم مرا دچار تردید می کرد، ولی بر این تردید با این توجیه فائق آمدم که حرف من، حرفی ست منتقدانه، در چهارچوب های رایج و مرسوم، و هیچ نقد شخصی در آن نیست که شناختن نویسنده را ضروری کند. با این نگاه قلم به دست گرفتم و این چند خط را نوشتم و امیدوارم اگر این نوشته را دیدید و خواندید به بهانه ی ناشناس بودن نویسنده بر محتوای آن قلم نکشید.

عادت دارم در هر نوشته و پیش از طرح انتقاد، از آن چه به عنوان نقاط مثبت در آثار شخص انتقادشونده می بینم و می پسندم یاد کنم تا گمان نرود نقد نوشته شده، از روی کینه و بدخواهی ست. در مورد شما، باید بگویم هنرمند بزرگی هستید که متاسفانه در سیستمی فاسد مجبور به ارائه هنرتان شده اید و در درون این سیستم بالیده اید و آثارتان اگرچه در صدد نشان دادنِ هم‌زمانِ وجوهِ مثبت و منفی سیستم مزبور و نمایش حساب شده و محدود کجی های آن است ولی در نهایت منجر به تحکیم این سیستم می شود. در این چهارچوب ناگزیر، شما آثاری آفریده اید به غایت هنرمندانه و دلپذیر، مانند از کرخه تا راین، بوی پیراهن یوسف، آژانس شیشه ای، و به نام پدر، که من، به عنوان یک ایرانیِ منتقد نظام جمهوری اسلامی، با این فیلم ها و قهرمانان آن احساس نزدیکی بسیار کرده ام و آن ها را دوست داشته ام، و این از هنر والای شماست. اگر روزی از من سوال شود که قهرمان کدام یک از فیلم هایی که تاکنون دیده ای به عنوان الگوی یک انسان معتقد و دوست‌داشتنی می توانی انتخاب کنی، بدون مکث خواهم گفت حاج کاظم، و این انتخاب مثبت، نه به خاطرِ شخصیت حاج کاظم های واقعی، که به خاطرِ شخصیت ساخته و پرداخته ی هنرمند بزرگی چون شماست. این که جنگ‌دیده‌ی مخالفِ جنگ باشی و تمام توجیهات ضد جنگ را موقعِ دیدنِ دویدنِ علی نصیریان به طرف پسر آزاده‌اش فراموش کنی این از هنر و هنرمندی شماست. کارْ اگر دست امثال شما بود، می توانستید به راحتی عده ی زیادی را تبدیل به حزب اللهی پایدار و راسخ کنید و چه خوب که نیست، چرا که حقیقتِ زشت، غیر از آن تصاویر زیبا و هنرمندانه ای ست که شما ارائه می دهید. البته در این‌جا بحث هنرمند متعهد به جامعه و هنرمند متعهد به حکومت و غیره در می گیرد که ما را با آن کاری نیست و من خود هنر را، چه هنر برای هیتلر باشد، چه هنر برای استالین، چه هنر برای مردم، هنر می دانم هر چند نتایجی که از آن ها گرفته خواهد شد نتایجی متفاوت، و در دو مورد اول ضد انسان و ضد پیشرفت بشری خواهد بود.

اما در مورد سخنان شما، بسیار می توان گفت و نوشت. سخنانی که به خاطر دو کلمه طرفداری شما از اصلاحات و نگاه انتقادی به حکومت و این که از مشاهده ی رویدادهای اخیر متاثر شده اید به شدت مورد توجه اصلاح طلبان حکومتی قرار گرفته است و تقریبا در هر سایت نزدیک به جنبش سبز، لینک بخش مورد نظر از صحبت های شما قرار داده شده است.

ولی این تمام ماجرا نیست و صحبت های شما پیش و پسی دارد که آن ها، به اضافه ی “حرف های خوب شما” مجموعاً دیدگاه ابراهیم حاتمی کیا را می سازد که قابل احترام و در عین حال قابل نقد است. کلیت قابل نقد این است که در یک نظام بسته و مستبد، حرف منتقد با لکنت زده می شود. شما در سخنان تان گفتید که حسابگر نیستید، ولی اگر یک بار دقیق به ویدئوی سخنان تان نگاه کنید، مشاهده خواهید کرد که هر کلامی که از دهان تان خارج می شد را چقدر قیچی می زدید تا از محدوده ی تعیین شده در بیرون و درون ذهن تان فراتر نرود، و گفته نشود آن چه نباید گفته شود. و این تازه شما هستید، آقای حاتمی کیا، که به عنوان فیلم‌ساز جمهوری اسلامی و فیلم‌ساز جنگ و یک شخصیت نامدار هنری چنین گرفتار آمده اید، و معلوم است در چنین شرایطی اشخاص گم نام و بی نام برای بیان نظرشان چه مصیبت ها باید تحمل کنند.

استبداد، ذهنِ انسانِ آزاد اندیش را پاره پاره می کند. از یک طرف در محدوده ی بسته ی ذهن، فکر در جوشش و غلیان است، از طرف دیگر در محیط بیرون، به خاطر ده ها عامل، بر آن جوشش و غلیان سرپوش گذاشته می شود. به بیان دیگر فکر تا فکر است، یک چیز است، و وقتی بر زبان می آید از وسط ده ها فیلتر و پالایه ی حسابگرانه می گذرد و می شود مثلا آن چیزی که شما در برنامه ی تلویزیونی بر زبان آوردید. هم بر شما، هم بر ما، و هم بر مقامات امنیتی بیننده ی گفت‌وگوی تلویزیونی شما معلوم است که آن چه گفتید تمام آن چیزی نبود که می خواستید بگویید. در شرایط آزاد قطعا ما چیزهای دیگری از شما می شنیدیم که آن شب نشنیدیم و ایرادی هم بر شما نیست. ایراد بر سیستمی ست که این بندبازی های کلامی را اجتناب ناپذیر می سازد. اگر این بندبازی ها را نکنیم، امکان زندگی در مرزهای جغرافیایی جمهوری اسلامی برای هیچ یک از ما وجود نخواهد داشت. نه اداره می توانیم برویم، نه درس می توانیم بخوانیم، نه فیلم می توانیم بسازیم و نه -در مراحل حادتر- زندگی می توانیم بکنیم. این پاره پاره شدنِ ذهنِ آزاده، دوگانگی در بیان به وجود می آورد. از یک طرف شخص نمی خواهد قاطی رویدادهای دوران انتخابات در کشورش بشود، از طرف دیگر برای مردم به خون کشیده شده ی بحرین دل می سوزاند و حتی اگر بتواند حاضر است به آن جا که زمانی پاره ی تن ایران بوده برود و لابد در راه مردم آزاده ی بحرین بجنگد و اگر لازم شد به شهادت هم برسد. این تضاد به راستی چگونه قابل حل است؟ چرا در یکی ما فیلم‌ساز و هنرمندیم و دخالت مستقیم در سیاست به ما نیامده، اما در دیگری، حتی تا دخالت در امور داخلی یک کشور بیگانه به پیش می تازیم؟

ملاحظه می فرمایید که بنیان کار خراب است و شما نیز، مانند ما و مانند میلیون ها تن از مردم این سرزمین دچار تضاد و تناقض در افکار و گفتار شده اید. این بیماری، بیماری استبداد و خفقان مذهبی ست که اتفاقا شما به عنوان زبان گویای مردم باید روزی آن را به تصویر بکشید. “به رنگ ارغوان” فیلم تکه پاره شده ای ست که از نظر هنری چیز قابل گفتنی ندارد. یک نکته اگر در آن است، همانا اهمیت و ارزش انسان و انسانیت است سوای این که –مانند شخص تحت تعقیب- چه بوده است و چه کرده است؛ یا –مانند مامور امنیتی- چه هست و چه می کند. زیبایی، ولی در خروج به موقع “انسان” از درون سیستم هولناکی ست که هفت تیر به دست او می دهد تا “انسان” دیگری را “بزند”. این زدن چه با شلیک گلوله باشد (زدن پدر)، چه با شلیک ترس (زدن دختر)، زدن انسانیت است. تنها راه گریز از این زدن، اگر نتوان ایستاد و مقابله کرد، فرار است. فراری شرافتمندانه که می تواند “به رنگ سکوت” باشد؛ “به رنگ نگفتن”. خیلی چیزها “به نام پدر” تمام می شود، ولی در نهایت به نامِ ما نوشته خواهد شد. اگر انسان و انسانیت مطرح است، “به نام شما” و “به نام من” باید فراموش شود و همه چیز “به نام انسان” گردد.

این چند کلمه، شاید سر بسته، شاید تنیده در معانی عمیق لغات و کلمات، به گوش برخی غریب بیاید، ولی برای شما که نگاه تان لایه های تعصب و جمود را از هم می دَرَد و به ژرفا رسوخ می کند درک اش قطعا دشوار نخواهد بود. به امید روزی که فیلمِ “به نام انسان”ِ شما را بر پرده های سینما تماشا کنیم.