درست در هنگامه ای که اقتدارطلبان حاکم بر قدرت سیاسی جامعه ی ایران احساس می کردند کم کم توانسته اند با بازداشت های گسترده و شکنجه و اعتراف گیری و خشونت بی پایان در سرکوب راهپیمایی های مردمی، بر اوضاع مسلط شوند؛دقیقا جایی که دیگر در گزارش ها و تحلیل هایشان جمعیت میلیونی معترضان را حتی در روز 25 خرداد، به صد هزار و بعد 25 هزار و آخر ها به دو یا سه هزار نفر رسانده بودند- اگر چه زمانی به تجمع میلیونی روز های آغاز اعتراضات مردمی، اعتراف کرده بودند و البته آن زمان ها می گفتند این ها طرفداران امام اند و به خاطر اینکه موسوی نخست وزیر امام بوده است، مردم از وی حمایت می کنند، و می خواستند با سرکوب خشن و بی سابقه ی تجمعات اعتراضی 13 آبان و 16 آذر سناریوی عمر و عاصی آتش زدن تصویر آیت الله خمینی را بهانه ای برای برخورد شدیدتر با یاران دیروز امام و منتقدان و معترضان حکومت بنمایند- ناگهان دو اتفاق افتاد که نه در پیش بینی آن ها بود ونه در پیش بینی خود مردم.
آیت آلله منتظری روحانی متاله شیعه و یکی از بنیان گذاران راستین و واقعی نظام جمهوری اسلامی که تئوری ولایت فقیه بر پایه نظر ایشان بنا شده است، و سال ها پیش در اعتراض به روند خشونت بار اقدامات همین حکومت، عطای قدرت را به لقای خلوت و تنهایی بخشیده و در راه دفاع از نظریات اش که سود نهایی آن برای مردم بود، دست از همه چیز شسته بود، در سوم ماه محرم چشم از جهان فرو بست. دیگر نه نیازی به مجوز بود نه نیازی به تقویم و روز مناسبتی حکومتی. مردم از گوشه و کنار ایران و به ویژه از شهرهای تهران، اصفهان و نجف آباد شبانه خود را به قم رساندند و تشیع جنازه و راهپیمایی کردند که به گواه خود قمی ها بی سابقه ترین تشیع جنازه ی تاریخ قم بود. با این همه مردم اگر چه اکثرا به احترام آیت الله منتظری به قم رفته بودند، اما فرصت اعتراض به حاکمیت را از کف ننهادند و تمام آنچه را که حاکمیت فکر نمی کرد روزی مردم ایران بر زبان برانند، در شعارهای شان گفتند و فریاد زدند.
این حادثه چنان بر حاکمان سخت و تنگ آمد که تا چند روز بعد، فریاد وامصیبتاشان بلند بود و از بی ادبی به ساحت ولایت فقیه و جسارت به حضرت ولی عصر سخن به میان آمد که ناگهان حادثه ی دوم با قدرتی مثال زدنی روی داد. درواقع هنوز حاکمان، از اقدام پیروزمندانه ی مردم در راهپیمایی تشییع آیت الله منتظری دردمند بودند که هفتم مرگ آیت الله فقید، همزمان شد با عاشورای ماه محرم و سالروز شهادت امام حسین درسال 63 هجری. مردمی که خشونت روز قبل نیروهای امنیتی را در تاسوعا تجربه کرده بودند شاید بی محابا تر و البته اندکی خشمگین تر و نیز به این امید که حکومتی که مدعی اسلامی ترین نوع حکومت در دنیا و پاسدار ارزش های اسلامی و به ویژه شیعه است، دست به خشونت آشکاری نمی زند، به خیابان انقلاب آمدند. آن هم در ماهی که در تمامی سنن اسلامی ریختن هر گونه خون و ایجاد هرگونه ضرب و جرحی ممنوع و حرام است. مردم آمدند اما در اولین لحظه های حضورشان با بی سابقه ترین خشونت های 6 ماهه ی اخیر مواجه شدند؛ ضربه ها زده شد، خون ها ریخته شد و انسان ها کشته شدند.
نوع برخوردهای خشن و شیوه های نوین خشونت ورزی ماموران امنیتی و انتظامی و لباس شخصی با مردم چنان کرد که برای اولین بار کمی عنان از کف دادند و دست به واکنش های طبیعی زدند. این اقدام هم ناظران درونی و فعالان جنبش سبز را نگران کرد و هم حاکمیت احساس کرد که جنبش وارد مرحله ی جدیدی شده است. از این رو هواخواهان و مردمان ساده و صبوری که باور به دینی بودن و نیز تبلیغات رسانه های حاکمیت دارند، بدون شک چشمان شان به واکنش دولت فخیمه ی کنونی خیره شد. از این رو حاکمیت اقدام به یک سری بازداشت های جدید نمود. موجی از بازداشت ها که با توجه به تنوع و گستردگی آن کاملا یادآور همان بازداشت هایی است که روز بعد از انتخابات شروع شد و طیف متنوعی از فعالان سیاسی و حقوق بشری را در بر گرفت.
به نظر من این بازداشت ها به دو دلیل می تواند صورت گرفته باشد و متاسفانه احتمالا ادامه نیز داشته باشد. نخست آنکه این دولت بنا به ادعاهایش طیف ویژه ای از مخاطبان سنتی و نیز سیاسی را مد نظر دارد که با توجه به شدت تبلیغاتی که برای آن ها به عنوان گروه هدف رسانه ای انجام می دهد، متعاقبا باید واکنش معناداری را نیز در مقابل آنچه که “فتنه” می خواند، از خود نشان دهد. تقریبا از زمان راهپیمایی تشییع جنازه ی آیت الله منتظری به این سو اکثر سران سیاسی، انتظامی، نظامی، قضایی، مقننه و.. حاکمیت کنونی از خواست مردم برای برخورد و به ویژه “درآوردن چشم فتنه” سخن به میان رانده اند. آیا این همه تلاش رسانه ای و این همه ایجاد توقع در میان طیف طرفداران سنتی شان نباید با اقدامی عملی همراه شود؟ اما چه کار می توانستند بکنند، اکثر نیروهای تاثیر گذار و شخصیت های سیاسی و فعال اجتماعی و مطبوعاتی که در زندان بودند. قاعدتا باید سراغ سران شناخته شده ی جنبش سبز می رفتند، اما سران جنبش سبز را بازداشت کردن در واقع به معنای بر افروختن خشم مردم و تصرف خیابان ها توسط آنان بود. از سوی دیگر شخصیتی همانند خاتمی از چنان اعتبار بین المللی برخوردار است که بازداشت وی به این آسانی ها نیست. این بود که سراغ مابقی فعالان اجتماعی و مدنی و حقوق بشری و مطبوعاتی رفتند. افرادی که در لیست بازداشتی های جدید قرار گرفته اند، در واقع از نظر سطح و حساسیت فعالیت های سیاسی، فعالانی در رده های چندم ارزیابی می شوند زیرا عمده ی فعالیت شان نه فعالیت سیاسی که فعالیت در حوزه های جامعه ی مدنی و حقوق بشری است. به این ترتیب این بازداشت ها تنها به دلیل نوعی اعمال قدرت و نشان دادن ژست حاکمیت در برخورد با مخالفان و یا به قول خودشان سران فتنه صورت می پذیرد. اما کیست که نداند فعالان جنبش زنان همانند منصوره شجاعی، و فعالان حقوق بشریی همچون عماد الدین باقی و شخصیت های سیاسی ای مثل ابراهیم یزدی یا مرتضی حاجی سران هیچ فتنه ای در این رویدادها نیستند.
اما دلیل دوم که به نظر من جدی ترین دلیل این بازداشت ها است، بزنگاهی است که در آن حاکمیت احساس فشار عجیبی از سوی جنبش مردمی می کند و می خواهد به نوعی ترمزی جلوی این فشار فزاینده، که ظاهرا تا گلوی حاکمیت پیش رفته است، بگذارد. شکل ظاهری تحقق این ترمز ابتدا همین خیل بازداشت ها و ایجاد ارعاب و ترس در میان مردم است. اما هویداست که حاکمیت می خواهد در دور بعدی این بازداشت ها دوباره داستان همان محاکمه ها و اعتراف گیری ها و برگزاری دادگاه های آن چنانی و روند طولانی این مراسم تجربه شده را یک بار دیگر به نمایش بگذارد. روندی که می تواند افکار عمومی و فعالان حقوق بشری و مطبوعاتی و نیز خانواده ها و بستگان آن ها را برای مدت ها دوباره به آن ها مشغول بدارد. این مشغولیت ذهنی و نیز عملیاتی برای افکار عمومی و جامعه ی فعالان سیاسی و مدنی باعث می شود که حکومت در این فاصله نفسی تازه نماید. آن گاه که چندین ماه مردم را به این داستان تکراری مشغول کرد، می تواند برای بازسازی نیروها و ترمیم برنامه هایش در مقابله با جنبش مردمی فرصتی بیابد، تا بتواند نقشه هایش را برای اعمال اقتدار بیشتر در وضعیت پیش آمده ی بعد از انتخابات ریاست جمهوری دهم، عملی سازد. در واقع می توان گفت این بازداشت ها نوعی واکنش احساسی به شکستی است که حاکمیت در این دو حادثه ی مذکور تجربه کرد. حال که دعوا در صحنه ی خیابان خاموش شد عرصه برای هیاهوی حکومتی باز شده و فرصتی است برای نشان دادن خشمی که از این دو شکست متحمل شده اند. درست همانند روزعاشورا که بعد از آنکه مردم به خانه های شان رفتند، لشکر موتور سوارهایشان در خیابان ها جولان می دادند و بر سر عابران خسته فریاد “حیدر حیدر” می کشیدند. این نوع نمایش قدرت بیش از آنکه نشان از اقتدار باشد، نشان از یک خشم ترسیده است.