فعالین حقوق زنان و حقوق کودکان به اتفاق اعتقاد دارند در هم تنیدگی عمیقی بین حقوق زن و حقوق کودک وجود دارد. این در هم تنیدگی در حدی است که هیچ یک را بدون دیگری نمی توان به خوبی بررسی کرد. بسیاری از علل و عواملی که در پایمال شدن حقوق کودکان موثرند، در تبعیض و خشونت علیه زنان هم دیده می شوند. در این یادداشت مختصر، قصد دارم مسئله زبان ملیت یا قومیتی که کودک در آن به دنیا آمده و در آن بستر اجتماعی رشد می کند، و اصطلاحا سرزمین مادری و زبان مادری از آن یاد میشود، به طور مختصر بررسی کنم.
این مساله از نظر زبان شناسی، روان شناسی و جامعه شناسی قابل مطالعه است اما بدیهی است در کشوری چون ایران که متشکل از قومیت های مختلف است، این از مساله حساسیت بیشتری برخوردار است.
سئوالی که به دنبال آن رفتم این بود که آیا مساله حق آموختن زبان مادری صرفا یک حق بشری است یا حق کودک و حق زن. دراینکه این حق یک حق بشری به معنای عام است شکی نیست اما اگر کمی به مساله دقیق تر نگاه کنیم می توان اثار آن را درمحدوده حقوق کودک و حقوق زن دید.
زبان یک نظام ارتباطی است، محمل فکر است و ابزار بیان ادبی. زبان به طور کلی یک نهاد اجتماعی است و در تمام جوامع بشری زبان مادری به عنوان یکی از عناصر اساسی شناخت و شکل گیری شخصیت کودک دارای اعتبار است. زمانی که کودک در رحم مادر شکل می گیرد و رشد می کند تنها دنیایی که می شناسد دنیای رحم مادر است و صداهایی که از خارج می شنود و پس از آن نگاه مادر و لمس کردن او و لمس شدن او توسط مادر اولین راه های شناخت با دنیای خارج از رحم است. بستر فرهنگی و محیط جغرافیایی که کودک در آن نمو میکند، تبدیل به بخشی جدایی ناپذیر از شخصیت کودک می شود. از آنجا که در اکثر جوامع بشری و بخصوص در ایران مادر از کودک مراقبت می کند، تمامی این تجربیات محیطی از طریق مادر به کودک منتقل می شود. در واقع کودک در آغوش مادر علاوه بر یادگیری زبان مادری تمامی مفاهیم فرهنگی، اجتماعی و محیطی را نیز کسب می کند. دو مسئله که در زبان شناسی با موضوع این مقاله قابل بررسی است یکی معنا شناسی زبان و دیگری مفهوم تفکر و زبان است. بر اساس علم معنا شناسی زبان واژه ها علاوه بر معنای لغوی یا قاموسی (denotative meaning) یک یا چند معنای ضمنی (connotative meaning) دارند. معنای قاموسی واژه ها همان معنایی است که در فرهنگ لغت هر زبانی وجود دارد. اما معنای ضمنی، مفاهیمی است که هر واژه در بستر فرهنگی، اجتماعی و سیاسی خود معنا می یابد. برای معنای لغوی واژه آب که از ترکیب دو هیدروژن و یک اکسیژن در فرهنگ معین بدین شرح است: مایعی است شفاف بی طعم و بی بو مرکب از دو عنصر اکسیژن و هیدروژن. نشان آن در شیمی H2o است. اما معنای ضمنی واژه آب می تواند در هر بستر اجتماعی متفاوت باشد. آب اگرچه همیشه بار معنایی زندگی را با خود دارد اما برای یک بادیه نشین عین معنی زندگی است و برای یک روستایی آذربایجانی می تواند تداعی گر چشمه زلال دامنه سبلان باشد، که هر روز صبح از آن آب می نوشد و برای یک گیلک یا مازنی تداعی گر رخت های خیس روی بند است که خیلی دیر خشک می شوند و همیشه بوی نا می دهند. حتی واژه ها در مذاهب هم معنای ضمنی متفاوتی دارند. مذاهب هم بار معانی خاص را به واژه ها تحمیل می کنند مثلا در یک دین یا مذهب خاص یکی از معانی ضمنی واژه سگ، نجاست است در حالی که معانی مانند بدخلقی، وفاداری و وظیفه شناسی هم جزء معانی ضمنی دیگر این واژه محسوب میشود. مسئله دوم در مورد زبان و تفکر است. فلاسفه انسان را حیوان ناطق می دانند این به معنا نیست که انسان حیوانی سخنگوست بلکه به معنای دارا بودن تفکر است. زبان شناسان نیز همگی معتقد اند که زبان بدون تفکر امکان پذیر نیست. زبان در این مقوله به معنای قوه ناطقه است که بدون تفکر ممکن نیست نه مجموعه ای از واژه های کنار هم. شاهد این مسئله هم این است زمانی که به مساله ای فکر میکنیم اگر مچ خود بگیریم آخرین جمله ای که از ذهنمان گذشته است را به خاطر می آوریم.غرض از طرح معنای لغوی و ضمنی به طور عام و مسئله زبان مادری به طور خاص و ارتباط آن با حقوق زنان و کودکان این است که کودک در بستر فرهنگی که در آن نمو میکند علاوه بر زبان، معانی ضمنی واژه ها و مفاهیم زبانی را می آموزد و البته که اولین پل ارتباطی او با این معانی ضمنی مادر است. این مفاهیم در لالایی ها، ناز و نوازش ها و حتی تنبه های مادرانه به کودک منتقل می شود. زمانی که زبان مادری و زبان رسمی یک کشور یکی باشد. تضاد و دوگانگی در بستر رشد کودک ایجاد نمی شود. اما مشکل زمانی است که زبان مادری یک کودک زبانی جدا از زبان رسمی باشد. زیرا سن هفت سالگی زمانی است که کودک شخصیت بالنده شده و به اعتقاد دانشمندان بیش از هفتاد درصد دانش محیطی و طبیعی را که یک انسان در طول عمر خود قابلیت فراگیری آن را دارد، عملا فرا گرفته است و درک عمیقی از وضعیت اجتماعی و فرهنگی خود دارد. کودکانی که زبان مادریشان زبانی غیر از زبان رسمی یک کشور است، در هنگام رفتن به مدرسه حس میکنند که وارد یک دنیای دیگری شده اند. در واقع با ممنوعیت آموزش به زبان مادری در مدارس ( حتی به عنوان زبان دوم) کودک به طور کامل از بستری که در آن به دنیا آمده و رشد کرده منفک شده و با بستری جدید روبه رو می شود که برایش بسیار ناماُنوس است. این عدم انس کودک با دنیای جدید اضطراب کودک به خاطر جدا شدن از خانوده و آغوش مادر را دو چندان می کند. در واقع اتفاقی که برای کودکانی که به کشوری دیگر مهاجرت کرده اند می افتد، با کامل تاسف، در ایران و کشورهایی از این دست برای کودکانی که شهروند آن کشور به حساب می آیند، اتفاق می افتد. در ایران شاهدیم که چه فشار روحی وروانی به کودکان غیر فارسی زبان در اول مهر تحمیل می شود. حتی اسفناک تر این است که صحبت کردن به زبان فارسی در مهدکودک های سراسر کشور یک قانون نانوشته است و با توجه به تغییر زندگی سبک زندگی به شهرنشینی و افزایش زنان شاغل مادران مجبورند کودکان را حتی زودتر از سن هفت سالگی وارد دنیای جدید کنند. در واقع این استرس ناشی از دوگانگی شخصیتی و فرهنگی بسیار زودتر از سن مدرسه به کودک خردسال تحمیل می شود. این مسئله که در ابتدا به صورت یک مسئله استرس زا کودک با آن مواجه می شد، در سنین بالاتر به صورت یک ناهنجاری اجتماعی و یک تبعیض آشکار کودک را آزار می دهد. زیرا در می باید که هیچ جایی برای همه آن دنیایی که به آن تعلق داشت در این دنیای جدید وجود ندارد، همانطور که همه ما می دانیم متاسفانه سیستم آموزشی کشور برای زبان های گوناگون کشور که اتفاقا جزو زبان های غنی دنیا محسوب میشوند، به اندازه زبان های انگلیسی و عربی هم اعتبار قائل نیست و کودکان غیر فارسی زبان هر روز می خوانند و می نویسند بدون اینکه قادر باشند جمله ای به زبان مادریشان بنویسند و بخوانند. از آنجایی که زبان مادری و قومیت ها به رسمیت شناخته نمی شود و در نتیجه آموزش سیستماتیک و علمی هم وجود ندارد، اغلب زبان های قومیت فاقد یک روش تدریس و آموزش منسجم و علمی هستند. مجموعه این مواردی که ذکر شد نوعی سرخوردگی و خشم در کودک ایجاد می کند.
اما اگر از منظر زن و حقوق زن، به این مساله بنگریم، شاید مادران غیر فارس زبان تایید کنند که در رویارویی با این مسئله شاهد سه نوع واکنش هستیم.
اولین گروه مادرانی هستند که از این دوگانگی ها بی اطلاع اند و به شیوه فرهنگی خود و در بستر بکر اجتماعی خود کودکانشان را پرورش می دهند. این مادران در واقع تمای مولفه های فرهنگی را بی کم و کاست به کودکان منتقل می کنند. اما کم کم همگام با کودکانشان وارد دنیای نامانوس جدید می شوند و شاهد اضطراب کودکان خود خواهند بود و خشمی که رفته رفته همراه با کودکان رشد میکند دامنگیر آنها می شود. اینگونه زنان حس می کنند در تربیت فرزندان خود کارایی کافی نداشته اند و به واسطه زبانی که به کودکان خود آموخته اند، آنها را در معرض یک تبعیض اجتماعی آشکار قرار داده اند. در محیط های غیر فارسی زبان لهجه کودکانشان مورد تحقیر و استهزاء قرار می گیرد و این احساس حقارت را گناه نابخشودنی خود می دانند.
دسته دوم زنانی هستند که خودشان سال ها قبل به مدرسه و دانشگاه رفته و همگی تجربیات مذکور را یک نسل قبل آزمود ه اند و خود از مادران نسل خود خشمگین اند. این مادران سعی میکنند کودکان خود را مطابق با دنیای جدید که کودک قرار است چند سال بعد وارد آن شود تربیت و آماده کنند. مادران در این شرایط دست به یک از خود بیگانه سازی خود خواسته می زنند که منجر به یک فاصله غم انگیز بین مادران و فرزندان می شود، زیرا زبان که یکی ابزار ارتباط و نفاهم است در این شرایط تبدیل به حجابی می شود که هم ارتباط شفاف را مخدوش می کند و هم باعث سوء تفاهم می شود. یعنی در واقع کارکردی بیفایده و گاها مضر دارد.
دسته سوم مادرانی هستند که به اهمیت زبان مادری پی برده اند و مفهوم زبان و سرزمین مادری را می دانند و سعی در تربیت کودکان در همان بستری دارند که کودک به آن تعلق دارد. این مادران هم با مشکل دیگری مواجه می شوند و آن نقص و کمبود منابع علمی و سیستماتیک آموزش زبان مادری است. این مادران علاوه بر تلاش به یافتن راهی برای آموزشی علمی زبان اصیل کودک خود دارند، باید تلاش کنند تا کودک را متقاعد سازند که زبان مادریشان هم به اندازه زبان رسمی اعتبار دارد. همانوط رکه می دانیم اعتبار یک زبان و پویایی آن مرهون تکلم کنندگان آن زبان است، اما متکلمین به تنهایی نمی توانند برای زبانشان اعتبار علمی بیاورند مگر اینکه آن زبان به صورت رسمی و علمی تدریس شود و بتوان از آن در ادبیات، مقالات علمی و نقد و پژوهش استفاده کرد، که این مساله در مورد هیچیک از زبان های قومیت های کشور صدق نمیکند. بنابراین این مادران نیز، اگرچه موثرتر از مادران دیگر عمل می کنند، کم و بیش با درهای بسته روبه رو می شوند.
همه این معضلاتی که در جامعه چند قومیتی ایران شاهد هستیم، در حالی است که در بسیاری از کشورهای جهان زبان قومیت ها را به رسمیت می شناسند و حق خواندن و نوشتن به زبان مادری را مانند حق آموزش و تحصیل، جزو حقوق همه کودکان می شمارند. فراموش نکنیم که نادیده گرفتن یا به رسمیت نشناختن زبان های مختلف و یکسان سازی فرهنگ ها و به استحاله کشاندن آنها باعث ایجاد نفرت در جامعه می شود. علی رغم اینکه سالهاست شاهد شعارهایی نظیر چند رنگی فرهنگی در ایران هستیم، متاسفانه هیچ اقدام عملی و موثری برای به رسمیت شناختن آنها صورت نگرفته است و همه در حد شعارهایی خسته کننده باقی مانده است.